جدول جو
جدول جو

معنی واشج - جستجوی لغت در جدول جو

واشج
(شِ)
هرچه درهم پیچیده باشد. (منتهی الارب). درهم پیچیده شده و مختلط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وایج
تصویر وایج
وادیج، چوب بستی که تاک انگور را روی آن می خوابانند، آونگ یا جایی که انگور را از آن آویزان می کنند، شاخۀ تاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واشر
تصویر واشر
حلقۀ باریکی از چرم یا فلز برای کار گذاشتن در اطراف پیچ ومهره، لایه ای از فلز یا چرم که بین دو جسم قرار می گیرد تا از نفوذ مایعات و گاز جلوگیری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واشه
تصویر واشه
قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، قوش، بازکی، باشه، باشق، سیچغنه، بازک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واشی
تصویر واشی
سخن چین، نمام
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
واشق. واشه. باشه. به لهجۀ گیلکی از مرغان شکاری از خانوادۀ عقاب است. این لغت ناگزیر در پهلوی هم واشک بوده که معرب آن واشق شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 296)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نعت فاعلی از وشم به معنی اندام را بسوزن آژدن و نیله پاشیدن برآن. (منتهی الارب). خال کوبنده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
نام رودی و شهری. (ناظم الاطباء). در معجم البلدان دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(شِ)
روان. جاری. (از اقرب الموارد) ، جبل واشل، کوه که پیوسته از آن آب زهد. (منتهی الارب) (آنندراج). سیلان پیداکننده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
آتش فروزان. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، افروخته شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ابزاری است که در ماشین ها و وسایل مکانیکی به کار میرود و بیشتر در بین دوقطعه که روی هم قرار می گیرند گذاشته می شود و جنس آن ممکن است از مقوا، آهن، مس، لاستیک و کائوچو باشد
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک که در 24 هزارگزی شمال شرقی آستانه و 16 هزارگزی راه مالرو عمومی قرار دارد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر که دارای 250 تن سکنه است. از آب قنات و چشمه مشروب میشود. محصول آنجا غلات، بنشن، چغندرقند و انگور است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نْ / نِ)
غله ای است که آن را به عربی عدس می گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). عدس. (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (فرهنگ خطی). نسک. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(لِ جَ)
شهری است در بدخشان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
درآینده. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ولوج. رجوع به ولوج شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ناحیه ای است در بطن ازد. (از لباب الانساب) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
پرنده ای مانند باز لیکن از باز کوچکتر. (برهان) (آنندراج) (ازناظم الاطباء). باشه. باشق. واشق. واشک:
پس اندر دوان هفتصد بازدار
ابا واشه و چرغ و شاهین کار.
فردوسی.
و رجوع به باشه و باشق و واشک شود، تاریکی که فرا میگیرد دشت و بیابان را در حوالی صبح. (ناظم الاطباء). در مأخذ دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از وشی، (اقرب الموارد)، سخن چین، (ناظم الاطباء)، نمّام:
تا بود صبح واشی و نمام
تا بود باد ساعی و غماز،
مسعودسعد،
، دروغگو، (غیاث اللغات) (آنندراج)، بسیارفرزند، (از اقرب الموارد)، مرد بسیارفرزند، ستور بسیاربچه، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، بافنده، (از اقرب الموارد)، بافندۀجامه، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، سکه زن، (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، کاوندۀ کان جهت زر، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نگارین کننده جامه، (ناظم الاطباء)، صورت دیگر واشی در عربی واش است و جمع آن واشون و وشاه است
لغت نامه دهخدا
پسوند مکان چنانکه در اسپی واشی، تنگ واشی، روواشی، (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شِ جَ)
مؤنث واشج. بهم درپیوسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به واشج شود
لغت نامه دهخدا
(وَءْجْ)
سخت گرسنگی. (منتهی الارب). جوع شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
آنکه پاهای خود را برای بول کردن بگشاید. رجوع به فشج شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
بطنی است معروف به بو عاشج. (معجم قبائل العرب ج 2 ص 701)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
بهم درشدن. (زوزنی). به یکدیگر درآمدن و درآمیخته شدن ریشه های درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واشی
تصویر واشی
سخن چین، نمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشه
تصویر واشه
باشه: (پس اندر دوان هفتصد باز دار ابا واشه و چرغ و شاهین کار)
فرهنگ لغت هوشیار
ابزاریست که در ماشینها و وسائل مکانیکی بکار میرود وبیشتر در بین دو قطعه که رویهم قرار میگیرند گذاشته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشک
تصویر واشک
باشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشی
تصویر واشی
سخن چین، نمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واشه
تصویر واشه
((ش))
باشه، پرنده ای شکاری، کوچک تر از باز
فرهنگ فارسی معین
((ش))
حلقه ای معمولاً از جنس لاستیک که برای آب بندی کردن بین دو جسم سخت قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
بباف، بافتن سبد از شاخه های نازک درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگه و نقاشی کنده کاری شده بر سنگ در منطقه ی فیروزکوه، مربوط
فرهنگ گویش مازندرانی
باشه، دلیجه
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی خوراک از آرد و پیاز و فلفل و دوشاب که برای رفع سرماخوردگی
فرهنگ گویش مازندرانی