جدول جو
جدول جو

معنی واسپول - جستجوی لغت در جدول جو

واسپول
روستایی از کوهستان غرب چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وسپور
تصویر وسپور
(پسرانه)
واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واسپوهر
تصویر واسپوهر
(پسرانه)
واسپور، لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واسپور
تصویر واسپور
(پسرانه)
لقب نجبا و شاهزادگان اشکانی و ساسانی، نام دانا و هنرمندی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غاسول
تصویر غاسول
درختچه ای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگ های باریک، دراز و نوک تیز و گل های سبز، میوۀ این گیاه زرد، ترش مزه، خوراکی و ضد اسکوربوت و ضد کرم است، غاسول رومی، کاآم، کهام، کام، شوک القصّار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپغول
تصویر اسپغول
اسفرزه، گیاهی بیابانی از خانوادۀ بارهنگ با دانه های ریز قهوه ای رنگ و لعاب دار که مصرف دارویی دارد، اسبغول، اسپرزه، اسپیوش، اسفیوش، بزرقطونا، بشولیون، بنگو، روف، سابوس، سپیوش، شکم پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باسکول
تصویر باسکول
ترازوی بزرگ برای وزن کردن بارهای سنگین مانند کامیون و بار آن، ساختمانی که این ترازو در آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ پِ)
پیخال است که فضله و افکندگی مرغان باشد. (برهان). ذرق. هیص. مؤلف فرهنگ شعوری این بیت را برای این معنی شاهد آورده:
بهیچگاه نیارم بخانه کرد مقام
از آنکه خانه پر از اسپخول جانور است.
و غلط است، چه اسپخول که صورتی از اسپغول است بمعنی بزرقطونا (اسفرزه) است و مراد شاعر از اسپغول جانور، ساس یا کیک است. و رجوع به اسپغول شود
لغت نامه دهخدا
پوست انار، نارپوست، (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ نظام از جهانگیری) (شمس اللغات) (انجمن آرا)، پوست انار که در رنگ رزی به کار می برند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کپسول، به لغت ’کپسول’ رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
نام تخمی است. معنی ترکیبی آن گوش اسپ است، چه غول بمعنی گوش است و تخم مذکور با گوش اسپ مشابهت دارد و بعضی نوشته اند که برگش شبیه گوش اسب است. (غیاث اللغات) (برهان) (سروری). تخمی که با شربت بخورند برای سردی. (مؤید الفضلاء). بفارسی بزرقطوناست. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن). اسپیوش مبدل آنست. (بهار عجم). اسپرزه. اسفرزه. شکم پاره. شکم دریده. قارنی یارق. اسپغون. اسپغونه. (شعوری). رجوع به اسپرزه وقطونا شود. به اصفهان اسپرزه و به تازی بزرقطونا گویند و شعرا شپش را بدان تشبیه دهند و آنرا اسپغول جانور گویند یعنی اسپغول جاندار چنانکه بهرامی گوید:
بهیچ گاه نیارم بخانه کرد مقام
از آنکه خانه پر از اسپغول جانور است.
و جهانگیری در این بیت اسپخول خوانده بمعنی پیخال جانور و بعد از آن گفته است که هندوشاه و حافظ و اوبهی ظاهراً بمعنی اسپخول نرسیده اند و در این بیت اسپغول بمعنی بزرقطونا خوانده اند و گمان صاحب فرهنگ خطاست، چه ایشان در این بیت بمعنی بزرقطونا نگفته اند و بلکه کنایه از شپش کرده اند و این معنی در این بیت درست است و اسپخول بمعنی پیخال در نسخۀ دیگر بنظر نیامده و شاهدی میخواهد. (رشیدی). آنچه جهانگیری مینویسد که بمعنی پیخال است دلیلی ندارد، چه در قدیمترین فرهنگها از قبیل حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی بمعنی بزرقطونا ضبط کرده اند و شعر بهرامی را هم شاهد آورده اند، و بی شک اسپغول در شعر مذکور بمعنی ساس است
لغت نامه دهخدا
کلمه فرانسوی که در فارسی نیز در برابر قپان (بخصوص قپانهای عظیم) برای وزن کردن کالاهای سنگین و کامیونها و غیر آن بکار میرود
لغت نامه دهخدا
لقب نجبای اشکانی و ساسانی و صاحبان مناصب کشوری و لشکری آنان، کریستنسن گوید از ترکیبات پهلوی اشکانی است، این کلمه که ایده اوگرام آرامی آن بربیتا است تحریفی است از لفظ ویس پوهر به معنی پسر طایفه، لفظ مذکور در زبان هخامنشی هم دیده میشود، در زبان ارمنی هم ویس پوهر هست و هم ’واسپوهر’ و هر دو در آن لغت دخیل هستند و این در صورتی است که لفظ سپوه ارمنی واقعاً ویس پوهر ایرانی باشد اما کلمه واسپوهر در ترکیب کلمه وسپورکان که نام یکی از ایالات است دیده میشود از این گذشته درباره دو لفظ ’ویسپوهر’ و ’واسپوهر’ بحث بسیار کرده اند، ’شدر’ ثابت می کند که هر دو کلمه که پهلوی اشکانی میباشند در تمام دوره اشکانی و ساسانی وجود داشته اند و مراد از کلمه ’ویس پوهر’ پسر ویس پتی یاویس بذ (رئیس طایفه) نبوده است، بلکه این لفظ دارای ارزش اجتماعی بیشتری شده بود و شاهزادگان خانوادۀ شاهی را بدان می نامیدند، اما لفظ واسپوهر در مورد اعضای طبقه نژادگان و نجبای درجه اول به کار میرفت معذلک در متن پهلوی سورسخون (ترجمه ناوادیا) بی شک لفظ ’پس ی واسپوهر’ همچنانکه ناوادیا دریافته است به معنای ’ولیعهد’ به کار رفته است، شدر معتقد است و اسپوهر در اینجا لقب نیست بلکه ستایش و توصیف است و مراد از آن ’فرزند والاگهر’ شاهنشاه است که در عبارت قبل از او نام برده اند، اما این تعبیر این سؤال را بی جواب میگذارد چرا بر ولیعهد ’پس ی واسپوهر’ (فرزند والاگهر’ نام نهاده اند نه ’پس ی ویس پوهر’ (شهزاده پسر)، بهر حال لفظ ویس پوهر بشکل ایرانی خود یعنی بی آنکه در پس ایده اوگرام آرامی نهفته باشد فقط در متون مانوی تورفان دیده میشود، شدر بر آن است که این کلمه را در زبان سغدی با تغییر مختصری بصورت ویس پوس باز یافته است ولی هنینگ (در رسالات اکادمی پروسی 1937 کتاب دعای مانوی ص 73) بر این ادعا خرده گرفته است، از طرف دیگر باید دانست که متون مانوی لغات و اصطلاحات را بصورت مصطلح در آغاز دورۀ ساسانی نشان میدهند و در آنزمان فرقی که اشکانیان بین دو لفظ ویس پوهر و واسپوهر میگذاشتند هنوز از یاد نرفته بود ولی ظاهراً ما در ادبیات پهلوی اواخر دورۀ ساسانی مثالی از موارد استعمال لفظ وپسپوهر نداریم، به این جهت من گمان میکنم که قبل از پایان این دوره لفظ ویسپوهر فراموش شده و اصطلاح واسپوهر جای آن را گرفته بود، (ایران در زمان ساسانیان ص 120)، و رجوع به ص 123 و 283 همان کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
ناحیتی خرد به دیلمان، از دیلم خاصه. (حدودالعالم ص 148)
لغت نامه دهخدا
صورتی از نام قوم باسق یا باسک، این قوم در دو طرف سلسله جبال پیرنه غربی میزیسته اند و بسیار جنگجو بوده اند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دانا و هنرمندی از خاندان بزرگ و شریف در زمان انوشیروان بوده است، اماثعالبی او را از غلامان خسروپرویز دانسته و آقای پورداود در این باره چنین آورده است: مندرجات ’خسرو قبادان و غلام’ را نیز ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل الثعالبی در کتاب ’غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم’در ص 705 و 711 ذکر کرده و این (واسپور) را ریدک خوش آرزو نامیده است، در کتاب پهلوی ’خسرو قبادان و غلام’ نام این غلام واسپو میباشد و ’آرزوک خوش’ یا ’خوش آرزوک’ صفت اوست، پاسخ و پرسشی هم در میان شاه و غلام شده که بنا به نظر ثعالبی این شاه خسروپرویز بوده است اما در کتاب پهلوی این شاه خسرو انوشیروان پسر قباد بوده است، ’واسپور’ جوان دانا و هنرمندی بوده از خاندان بزرگ و شریف که در هر مقوله سوءالات پادشاه را جواب میگفته و مورد تحسین بوده است، (از خرده اوستا ص 145 تألیف پورداود)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسپغل
تصویر اسپغل
اسپغول
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده کشتی ها دسته کشتی ها ناوگان مجموع عده ای از کشتیها، جمع اساطیل
فرهنگ لغت هوشیار
اشنان از گیاهان، برهوی گیاهی (برهو صابون) صابونی. یا غاسول رومی. کام
فرهنگ لغت هوشیار
این واژه در سه ساختار در برهان قاطع آمده و پارسی دانسته شده: غاپول غابول غابوک ناودان، پالانه ستاوند مخارجه عمارت، ناوادانی که بر کناره های بام سازند تا آب باران در آن جمع آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقول
تصویر واقول
وادنگ انکار دبه نکول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاپول
تصویر پاپول
فرانسوی کرک های بسیار ریز درهم تافته پتک
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مکشتی دودی وشنماو (کشتی بخاری)، وشم (بخار) بخار، کشتی بخاری جهاز دودی
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به یساول چوبداری راگویند که برای نظم صفوف وطرد و منع بیگانه دردربار ارباب دولت باشد (سنگلاخ) : بنده آن نگاه خشم آلود که یساول بمجلسش غضب است. (ملافوقی)، حاشیه نشینان وملازمان ونوکرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واحدپول
تصویر واحدپول
واحدی که برای سنجش و شمارش پول بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسپال
تصویر ناسپال
هندی نارپوست پوست انارنار پوست
فرهنگ لغت هوشیار
چاشنی تفنگ، گونه ای میوه خشک شکوفا که از چند بر چه بوجود آمده است. میوه کپسول دارای اشکال متعدد است. در برخی میوه ها قسمتی از میوه مانند سر پوش از روی قسمت دیگر برداشته میشود. در این صورت کپسول را بنام مجری یا پیکسید میخوانند مانند میوه با رهنگ و گل ناز و برخی دیگر بواسطه سوراخها یی که در زیر صفحه کله واقع است دانه را آزاد میکنند در این صورت گرز خوانده میشوند مانند میوه شقایق و خشخاش. برخی میوه ها هم شکفتنشان با صدایی نسبه شدید توام و ناگهانی است مانند میوه گیاه فلوکس و میوه هور، پوشینه ای ژتینی و باندازه های مختلف که گرد ها و گاهی مایعات و روغنهای داوریی را به جهت مخفی نگهداشتن طعم بد آنها در درون آن جای میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسکول
تصویر باسکول
برای وزن کردن کالای سنگین و کامیون و غیر آن بکار میرود، قپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپخول
تصویر اسپخول
اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپغول
تصویر اسپغول
اسبغل اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واسپور
تصویر واسپور
عنوان شاهزادگان ونجبای اشکانی و ساسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسکول
تصویر باسکول
دستگاهی است برای اندازه گیری وزن های سنگین تجاری، قپان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسپور
تصویر اسپور
کامل
فرهنگ واژه فارسی سره
ترازو، ترازوی بزرگ، قپان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوشاهی
فرهنگ گویش مازندرانی