جدول جو
جدول جو

معنی وازیج - جستجوی لغت در جدول جو

وازیج
رشتۀانگور، (یادداشت مؤلف)، شاخۀ درخت رز، هر چیزی که با آن خوشۀ انگور را آویزان می کنند، جائی که به آن خوشۀ انگور را می آویزند، (ناظم الاطباء)، چفته، (یادداشت مؤلف)، تکیه گاه درخت رز، جوانۀ درخت رز، جائی که از آن خوشۀ انگورمیروید، (ناظم الاطباء)، و نیز رجوع به وادیج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وادیج
تصویر وادیج
چوب بستی که تاک انگور را روی آن می خوابانند، آونگ یا جایی که انگور را از آن آویزان می کنند، برای مثال همه وادیج پرانگور و همه جای عصیر / رنج ورزید کنون بربخورد برزگرا (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۵ حاشیه)، شاخۀ تاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وایج
تصویر وایج
وادیج، چوب بستی که تاک انگور را روی آن می خوابانند، آونگ یا جایی که انگور را از آن آویزان می کنند، شاخۀ تاک
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل که در 10 هزارگزی شمال آمل واقعشده است، در جلگه قرار دارد، ناحیه ای است معتدل و مرطوب و 165 تن سکنه دارد، از آب رود خانه هراز مشروب میشود محصول آنجا برنج و کنف و صیفی و نیشکر و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به بوازیج که دهی است بر دجله بالای بغداد. (از لباب الانساب) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
آنجای از شاخۀ رز که خوشۀ انگور از آن بیرون آید، (ناظم الاطباء) (شعوری)، وادیج، و رجوع به وادیج و واذیج شود
لغت نامه دهخدا
(زَ ؟)
دهی است از دهستان القورات شهرستان بیرجند واقع در 24 هزارگزی شمال شرقی بیرجند. ناحیه ای است کوهستانی و هوای آن معتدل است و 15 تن سکنه دارد و محصول آن غلات و آب آن از قنات و شغل اهالی آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بانگ و آواز بلند و فریاد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
بادپیچ و ریسمانی که از جایی آویزند و در جشنها و عیدها بر آن نشسته و در هوا آیند و روند کنند، (ناظم الاطباء)، رجوع به وازینچ و نیز رجوع به بادپیچ شود
لغت نامه دهخدا
گرم و سوزان، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
الاکلنگ و آن چوبی است که میان آن را بر بلندی استوار کنندو دو کودک بر دو سر چوب نشینند، چوب گاهی از یکسو بالا رود و گاه از سوی دیگر. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهری است نزدیک تکریت و جریر بجلی آنرا بگشاد و از آن شهر است: منصور بن حسن بجلی جریری و محمد بن عبدالکریم بوازیجی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) : هشتم ولایت بوازیج است. (تاریخ بیهق ص 18). رجوع به نزهه القلوب و مراصدالاطلاع شود
لغت نامه دهخدا
بانگ و بانگ هی هی جهت راندن حیوانات، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، در مآخذ دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
بر وزن بادیج به معنی وایج است که جفت و چوب بندی تاک انگور باشد، (از برهان)، رجوع به وایج شود:
خوش آن دمی که نشینم ز آفتاب فراق
به صحن گلشن وصلت به سایۀ واییج،
؟ (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
وادیج، جم اسپرم: او بر اطراف درخت در چهار فصل از سال خرم بماند ... و در بخارا نبات او را والیجها کنند چنانکه تاک را، (ترجمه صیدنۀ ابوریحان نسخۀ خطی کتاب خانه مرحوم دهخدا و نیز نسخۀ چاپی زکی و لیدی توغان)
لغت نامه دهخدا
چفت و چوب بندی که تاک انگور را بر بالای آن اندازند، (برهان)، واکیج، چفته، چفته بندی، داربست، چفته و داربست که عرب آن را عریش گوید، (از منتهی الارب)، چفته و چوب بندی که تاک انگور بر بالای آن اندازند، (ناظم الاطباء)، چفتی باشد که انگور بر بالای آن اندازند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، چفتی باشد که انگور بر بالای آن افکنند، (منتهی الارب) :
انگورها بر شاخها، مانندۀ چمچاخها
وادیجشان چون کاخها بستانشان چون لاویه،
منوچهری،
شحط الجله، چوبی را در پهلوی بیخ رز نهاد تا بدان بر وادیج خود برآید، عرش الکرم، وادیج بست رز را، اعترش العنب، برشد تاک بر وادیج، عروش، تعرش، وادیج بستن رز را، عریش، وادیج رز، جازع، چوب وادیج که بر آن شاخهای انگور اندازند، فیل، رسن باریک از پوست خرمابن و گاهی آن را بر حلقۀ دو چوب استادۀ وادیج بندند، توقیع، وادیج انگور ساختن، وهط، نام حدیقه ای که عمرو بن عاص را بود در طائف بر سه گروه ازوج وادیج انگورش برده لک چوب بود و قیمت هر چوبی درهمی، دقران، چوبهای وادیج، دجران، بالکسر چوب منسوب به وادیج، قلال، چوب برپای کرده جهت وادیج انگور، عنم، رشته مانندی است که بدان انگور بر وادیج برآید، دعمه، ستون خانه و چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند، دعام، ستون خانه و چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند، دعام، ستون خانه و چوبی که بر آن وادیج انگور و مانند آن نهند، (منتهی الارب)، رشتۀ انگور بود، (نسخه ای از اسدی)، وادیج چوب انگور باشد که رشته بود، (نسخه ای از اسدی) :
همه وادیج پر انگور و همه جای عصیر
زانچ ورزید کنون بر نخورد برزگرا،
شاکر بخاری،
، جائی که انگور از آن آویزند، (برهان)، وادخ و هرجایی که انگور از آن آویزند، (ناظم الاطباء)، جایی از تاک که خوشۀ انگور از آن روید، (منتهی الارب) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (سروری) (رشیدی)، آنجا از درخت تاک که انگور از آن برآید، (ناظم الاطباء)، و بعضی خمی را گفته اند که انگور در آن ریزند به جهت سرکه شدن، (برهان)، خمی که برای سرکه در آن انگور ریزند، (ناظم الاطباء)، آستینی باشد که از پارچۀ سفید و آبی و غیره قلمی آجیده کنند و شاطران و پیاده روان مانند ساق چاقشور بر پای کشند، (برهان)، چاقچور شاطران، (سروری) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، شلوار مانندی الوان و آجیده کرده شده که شاطران و پیاده روان بر پای کشند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پاسی از شب که پازیره هم گویند، (فرهنگ شعوری، ج 1 ص 154)، ساعت شب، (ناظم الاطباء)، رجوع به بازیره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شهر قدیمی است بر دجله بالای بغداد و از آنجا است: ابوالفرج منصور بن حسین بن عادل بن یحیی بوازیجی. (الانساب سمعانی) (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
چوب بندی که تاک انگور را بر بالای آن اندازند: داربست مو، جایی که انگور از آن آویزند، جایی از تاک که خوشه انگور از آن روید، آستینی است که از پارچه سفید و آبی و غیره قلمی آجیده میکردند و شاطران و پیاده روان مانند ساق چاقشور بر پای میکشیدند
فرهنگ لغت هوشیار
چوب بندی که تاک انگور را بر بالای آن اندازند: داربست مو، جایی که انگور از آن آویزند، جایی از تاک که خوشه انگور از آن روید، آستینی است که از پارچه سفید و آبی و غیره قلمی آجیده میکردند و شاطران و پیاده روان مانند ساق چاقشور بر پای میکشیدند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وادیج
تصویر وادیج
چوب بستی که تاک انگور را روی آن می خوابانند
فرهنگ فارسی معین
نوعی ماسه های ریز
فرهنگ گویش مازندرانی
ماسه، شن، باد سرد که از منطقه ی برفی بوزد، بازی
فرهنگ گویش مازندرانی