از خداوندان هندو، در کتاب یشتها تألیف آقای پورداود چنین آمده است: اهورامزدای ایرانیان مانند زئوس یا ژوپیتر از پروردگاران طبیعت نیست در واقع به هیچیک از پروردگاران اقوام قدیم شباهتی ندارد نه با خدایان سومر و آکاد و آشور و بابل (فنیقی) و مصر و نه با پروردگاران یونان ورم حتی با هیچیک از خداوندان هند مثل اندرا و وارونا و غیره که روزی معبود ومسجود ایرانیان هم بوده اند مناسبتی ندارد ... در نزدهندوان اسور غالباً از برای پروردگاران بزرگ استعمال شده است و بخصوص دروید عنوان وارونا میباشد، این عنوان نیز در کتاب مقدس هندوان فقط چهار بار به انسان داده شده است، گفتیم که امشاسپندان به آدی تیاس برهمنان مربوط است، در آیین هندوان آدی تیاس عبارت است از هفت تن از پروردگاران، آدی تیاس یعنی پسران آدی تی که آلهه ای میباشد، از میان این هفت برادر اسم واروناو میترا غالباً تکرار شده است و گاه هم ایرمان در جزو آنان شمرده میشود، رجوع به وارون و وارونه و ایران باستان ج 1 ص 39 شود
از خداوندان هندو، در کتاب یشتها تألیف آقای پورداود چنین آمده است: اهورامزدای ایرانیان مانند زئوس یا ژوپیتر از پروردگاران طبیعت نیست در واقع به هیچیک از پروردگاران اقوام قدیم شباهتی ندارد نه با خدایان سومر و آکاد و آشور و بابل (فنیقی) و مصر و نه با پروردگاران یونان ورم حتی با هیچیک از خداوندان هند مثل اندرا و وارونا و غیره که روزی معبود ومسجود ایرانیان هم بوده اند مناسبتی ندارد ... در نزدهندوان اسور غالباً از برای پروردگاران بزرگ استعمال شده است و بخصوص دروید عنوان وارونا میباشد، این عنوان نیز در کتاب مقدس هندوان فقط چهار بار به انسان داده شده است، گفتیم که امشاسپندان به آدی تیاس برهمنان مربوط است، در آیین هندوان آدی تیاس عبارت است از هفت تن از پروردگاران، آدی تیاس یعنی پسران آدی تی که آلهه ای میباشد، از میان این هفت برادر اسم واروناو میترا غالباً تکرار شده است و گاه هم ایرمان در جزو آنان شمرده میشود، رجوع به وارون و وارونه و ایران باستان ج 1 ص 39 شود
دانا و هنرمندی از خاندان بزرگ و شریف در زمان انوشیروان بوده است، اماثعالبی او را از غلامان خسروپرویز دانسته و آقای پورداود در این باره چنین آورده است: مندرجات ’خسرو قبادان و غلام’ را نیز ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل الثعالبی در کتاب ’غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم’در ص 705 و 711 ذکر کرده و این (واسپور) را ریدک خوش آرزو نامیده است، در کتاب پهلوی ’خسرو قبادان و غلام’ نام این غلام واسپو میباشد و ’آرزوک خوش’ یا ’خوش آرزوک’ صفت اوست، پاسخ و پرسشی هم در میان شاه و غلام شده که بنا به نظر ثعالبی این شاه خسروپرویز بوده است اما در کتاب پهلوی این شاه خسرو انوشیروان پسر قباد بوده است، ’واسپور’ جوان دانا و هنرمندی بوده از خاندان بزرگ و شریف که در هر مقوله سوءالات پادشاه را جواب میگفته و مورد تحسین بوده است، (از خرده اوستا ص 145 تألیف پورداود)
دانا و هنرمندی از خاندان بزرگ و شریف در زمان انوشیروان بوده است، اماثعالبی او را از غلامان خسروپرویز دانسته و آقای پورداود در این باره چنین آورده است: مندرجات ’خسرو قبادان و غلام’ را نیز ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل الثعالبی در کتاب ’غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم’در ص 705 و 711 ذکر کرده و این (واسپور) را ریدک خوش آرزو نامیده است، در کتاب پهلوی ’خسرو قبادان و غلام’ نام این غلام واسپو میباشد و ’آرزوک خوش’ یا ’خوش آرزوک’ صفت اوست، پاسخ و پرسشی هم در میان شاه و غلام شده که بنا به نظر ثعالبی این شاه خسروپرویز بوده است اما در کتاب پهلوی این شاه خسرو انوشیروان پسر قباد بوده است، ’واسپور’ جوان دانا و هنرمندی بوده از خاندان بزرگ و شریف که در هر مقوله سوءالات پادشاه را جواب میگفته و مورد تحسین بوده است، (از خرده اوستا ص 145 تألیف پورداود)
بی التفات. بی رغبت. بی میل. (از برهان قاطع). لاابالی. (انجمن آرا). بی خبر. غافل. (ناظم الاطباء). بی توجه. بی التفات. سست انگار، بی ترس و بیم. (برهان قاطع). بی بیم. (انجمن آرا). بیباک. بی اندیشه. (آنندراج). بیباک. بی پروا. بی ترس. دلیر. بهادر. (ناظم الاطباء). فارغ بال. بی اعتنا. بی هراس. بیباک. بی پروا. بی محابا. بدون خوف و رعب: جوان و شوخ و فراموشکار و ناپرواست زمان زمان ز من خسته اش که یاد دهد. امیرخسرو. هر دلی کو واله و حیران حسن یار شد از غم دنیا و دین آزاد و ناپروا بود. اسیری لاهیجی. ، سرآسیمه. (اسدی) (اوبهی) (معیار جمالی). سرآسیمه. بی فراغت. بیطاقت. بی آرام. (برهان قاطع). بی طاقت. (انجمن آرا). آشفته. حیران. سرگشته. (ناظم الاطباء). سرآسیمه، مقابل پروا به معنی فراغت. (از معیار جمالی). بی فراغت مشوش. مضطرب. بی قرار. بی آرام. بی تاب و توان: قمر ز قبضۀ شمشیر تست ناایمن زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا. امیرمعزی. بود نقاش قضادر شجرت متواری بود فراش صبا در چمنت ناپروا. انوری. تا بخاک اندر آرام نگیری که سپهر همچنان در طلب خدمت تو ناپرواست. انوری. پرتو خورشید چون پیدا شود ذرۀ سرگشته ناپروا خوش است. عطار. یاد باد آنکه رخت شمع طرب میافروخت وین دل سوخته پروانۀ ناپروا بود. حافظ. پناه ملک سلیمان شهنشه ایران که آسمان ز معالی اوست ناپروا. معیار جمالی. ، بی دانش. (برهان قاطع). بی اندیشه. بی فکر. (ناظم الاطباء) ، بدون قصد و اراده. ناتوان. سست، مشغول و همیشه در کار. (ناظم الاطباء)
بی التفات. بی رغبت. بی میل. (از برهان قاطع). لاابالی. (انجمن آرا). بی خبر. غافل. (ناظم الاطباء). بی توجه. بی التفات. سست انگار، بی ترس و بیم. (برهان قاطع). بی بیم. (انجمن آرا). بیباک. بی اندیشه. (آنندراج). بیباک. بی پروا. بی ترس. دلیر. بهادر. (ناظم الاطباء). فارغ بال. بی اعتنا. بی هراس. بیباک. بی پروا. بی محابا. بدون خوف و رعب: جوان و شوخ و فراموشکار و ناپرواست زمان زمان ز من خسته اش که یاد دهد. امیرخسرو. هر دلی کو واله و حیران حسن یار شد از غم دنیا و دین آزاد و ناپروا بود. اسیری لاهیجی. ، سرآسیمه. (اسدی) (اوبهی) (معیار جمالی). سرآسیمه. بی فراغت. بیطاقت. بی آرام. (برهان قاطع). بی طاقت. (انجمن آرا). آشفته. حیران. سرگشته. (ناظم الاطباء). سرآسیمه، مقابل پروا به معنی فراغت. (از معیار جمالی). بی فراغت مشوش. مضطرب. بی قرار. بی آرام. بی تاب و توان: قمر ز قبضۀ شمشیر تست ناایمن زحل ز پیکر پیکان تست ناپروا. امیرمعزی. بود نقاش قضادر شجرت متواری بود فراش صبا در چمنت ناپروا. انوری. تا بخاک اندر آرام نگیری که سپهر همچنان در طلب خدمت تو ناپرواست. انوری. پرتو خورشید چون پیدا شود ذرۀ سرگشته ناپروا خوش است. عطار. یاد باد آنکه رخت شمع طرب میافروخت وین دل سوخته پروانۀ ناپروا بود. حافظ. پناه ملک سلیمان شهنشه ایران که آسمان ز معالی اوست ناپروا. معیار جمالی. ، بی دانش. (برهان قاطع). بی اندیشه. بی فکر. (ناظم الاطباء) ، بدون قصد و اراده. ناتوان. سست، مشغول و همیشه در کار. (ناظم الاطباء)
دخترک رومی که حصار شهر روم را بخاطر بدست آوردن بازوبندهای طلای جنگجویان به ’سابین ها’ سپرد و بر اثر این خیانت بدست همانها کشته شد. گروهی هم عقیده دارند سپردن حصار روم به ’سابین ها’ بعلت عشق وی نسبت به رئیس جنگجویان بوده است. فلسفی در فرهنگ اعلام تمدن قدیم آرد: دختری از اهالی روم بود که قلعۀ آن شهر را به ’تاسیوس’ پادشاه سابین تسلیم کرد و بدست آنان نیز بهلاکت رسید. (تمدن قدیم تألیف فوستل دو کولانژ ترجمه نصرالله فلسفی ص 469). دختر مشهوری در تاریخ روم، پدرش ’تارپیوس’ در زمان ’رملوس’ سمت والیگری روم را داشت. سبب اشتهارش آنست که سابین ها هنگام محاصرۀ روم وی را اغفال کرده وعده دادند که اگر دروازه را بگشاید آنچه در بازوهای چپ خود دارند (بازوبندهای طلا) به وی خواهند داد. دخترک نادان چون دروازه را باز کرد سابین ها سپرهای سنگین خود را هم که بر بازوهای چپ داشتند با بازوبندهای طلا بر روی وی ریختند چنانکه در زیر آن بار سنگین جان بداد، پس جنازه وی را در گوشه ای از کوه ’کاپیتولین’ بخاک سپردند و آن تخته سنگ را که گورش در زیر آن قرار داشت ’تارپیه’ خواندند. بعد از آن برحسب عادت خائنان وطن را از بالای آن سنگ پرت می کردند تا کشته شوند. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به تارپین شود
دخترک رومی که حصار شهر روم را بخاطر بدست آوردن بازوبندهای طلای جنگجویان به ’سابین ها’ سپرد و بر اثر این خیانت بدست همانها کشته شد. گروهی هم عقیده دارند سپردن حصار روم به ’سابین ها’ بعلت عشق وی نسبت به رئیس جنگجویان بوده است. فلسفی در فرهنگ اعلام تمدن قدیم آرد: دختری از اهالی روم بود که قلعۀ آن شهر را به ’تاسیوس’ پادشاه سابین تسلیم کرد و بدست آنان نیز بهلاکت رسید. (تمدن قدیم تألیف فوستل دو کولانژ ترجمه نصرالله فلسفی ص 469). دختر مشهوری در تاریخ روم، پدرش ’تارپیوس’ در زمان ’رملوس’ سمت والیگری روم را داشت. سبب اشتهارش آنست که سابین ها هنگام محاصرۀ روم وی را اغفال کرده وعده دادند که اگر دروازه را بگشاید آنچه در بازوهای چپ خود دارند (بازوبندهای طلا) به وی خواهند داد. دخترک نادان چون دروازه را باز کرد سابین ها سپرهای سنگین خود را هم که بر بازوهای چپ داشتند با بازوبندهای طلا بر روی وی ریختند چنانکه در زیر آن بار سنگین جان بداد، پس جنازه وی را در گوشه ای از کوه ’کاپیتولین’ بخاک سپردند و آن تخته سنگ را که گورش در زیر آن قرار داشت ’تارپیه’ خواندند. بعد از آن برحسب عادت خائنان وطن را از بالای آن سنگ پرت می کردند تا کشته شوند. (از قاموس الاعلام ترکی). رجوع به تارپین شود