واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
واژگون، برگشته، سرنگون، وارو، کنایه از نحس و شوم، برای مِثال ندانم بخت را با من چه کین است / به که نالم به که زاین بخت وارون (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۸)
زگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سگیل، وردان، واژو، بالو، تاشکل، گندمه، آزخ، زخ، زوخ، آژخ، ژخ، ثؤلول
زِگیل، ضایعۀ پوستی کوچک سفت و سخت که روی پوست بدن پیدا می شود اما درد ندارد سِگیل، وِردان، واژو، بالو، تاشکِل، گَندُمِه، آزَخ، زَخ، زوخ، آژَخ، ژَخ، ثُؤلول
جایی است بین همدان و قزوین که در آن به سال 29 هجری بین ایرانیان اهالی دیلم و مسلمین جنگی شدید درگرفت نام پادشاه دیلم موثا و نام امیرعرب نعیم بن مقرن بود، این جنگ از لحاظ اهمیت و شدت با نبرد نهاوند برابری میکرده و این کارزار به پیروزی مسلمانان منتهی شد و سردار عرب درباره آن چنین سروده است: فلمّا اتانی ان موثا رهطه بنی باسل جرّوا خیول الاعاجم صدمناهم فی واج روذ بجمعنا غذاه رمیناهم باحدی العظائم فما صبروا فی حومه الموت ساعه لحد الرماح والسیوف اصوارم اصبنا بها موثا و من لف جمعه و فیها نهاب قسمه غیر غانم کانهم فی واج روذ و جره ضنین اغانیها فروج المخارم، (معجم البلدان)، واج دود که در قاموس الاعلام ترکی آمده ظاهراً تحریفی از همین کلمه است، رجوع به قاموس الاعلام شود
جایی است بین همدان و قزوین که در آن به سال 29 هجری بین ایرانیان اهالی دیلم و مسلمین جنگی شدید درگرفت نام پادشاه دیلم موثا و نام امیرعرب نعیم بن مقرن بود، این جنگ از لحاظ اهمیت و شدت با نبرد نهاوند برابری میکرده و این کارزار به پیروزی مسلمانان منتهی شد و سردار عرب درباره آن چنین سروده است: فلمّا اتانی ان موثا رهطه بنی باسل جرّوا خیول الاعاجم صدمناهم فی واج روذ بجمعنا غذاه رمیناهم باحدی العظائم فما صبروا فی حومه الموت ساعه لحد الرماح والسیوف اصوارم اصبنا بها موثا و من لف جمعه و فیها نهاب قسمه غیر غانم کانهم فی واج روذ و جره ضنین اغانیها فروج المخارم، (معجم البلدان)، واج دود که در قاموس الاعلام ترکی آمده ظاهراً تحریفی از همین کلمه است، رجوع به قاموس الاعلام شود
باژگونه، (برهان) (آنندراج)، نگون، معکوس، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عکس، قلب، (برهان)، وارن، وارونه، باژون، باژونه، واژون، واژونه، واژگون، واژگونه، باژگون، باژگونه، نگونسار، سرنگون، مقلوب، منکوس، سراگون، باشگونه، باشگون: لطف خواهی ز دهر قهر کند کار دیو ستنبه وارون است، ابوعاصم، به سر میرود در رکاب تو کیوان که وارون بود کار هندوستانی، امیدی، ، مجازاً نامبارک و نحس، (برهان)، شوم، (جهانگیری) (بهارعجم) : چرا ریخت خواهی همی خون من ببخشای بر بخت وارون من، فردوسی، بریزند هم بی گمان خون تو همین جوید این بخت وارون تو، فردوسی، ندانم بخت را با من چه کین است به که نالم به که زین بخت وارون، لبیبی، کام رواباد و نرم گشته مرا ورا چرخ ستمگاره و زمانۀ وارون، فرخی، حکمت را خانه بود بلخ و کنون خانه اش ویران ز بخت وارون شد، ناصرخسرو، دیو بدگوهر از راه ببردستت مست آن رهبر بدگوهر وارونی، ناصرخسرو، ازیرا دشمنی هارون امت سرشته ست اندریشان دیو وارون، ناصرخسرو، هر چه که دارد همه به خلق ببخشد نیست چو قارون بخیل وسفله و وارون، ناصرخسرو، ز خشم تو وارون شودخصم والا ز عفو تو والا شود بخت وارون، سوزنی، ولی در خط فرمانت عزیز از طالع فرخ عدو در بند و زندانت ذلیل از اختر وارون، ظهیر فاریابی، ای دریغا که آن روان لطیف طعمه روزگار وارون شد، مسعودسعد، ، مجازاً بدبخت و بداختر، (برهان)، شریر، بد، بدخوی، (از یادداشتهای مؤلف)
باژگونه، (برهان) (آنندراج)، نگون، معکوس، (غیاث اللغات) (آنندراج)، عکس، قلب، (برهان)، وارن، وارونه، باژون، باژونه، واژون، واژونه، واژگون، واژگونه، باژگون، باژگونه، نگونسار، سرنگون، مقلوب، منکوس، سراگون، باشگونه، باشگون: لطف خواهی ز دهر قهر کند کار دیو ستنبه وارون است، ابوعاصم، به سر میرود در رکاب تو کیوان که وارون بود کار هندوستانی، امیدی، ، مجازاً نامبارک و نحس، (برهان)، شوم، (جهانگیری) (بهارعجم) : چرا ریخت خواهی همی خون من ببخشای بر بخت وارون من، فردوسی، بریزند هم بی گمان خون تو همین جوید این بخت وارون تو، فردوسی، ندانم بخت را با من چه کین است به که نالم به که زین بخت وارون، لبیبی، کام رواباد و نرم گشته مرا ورا چرخ ستمگاره و زمانۀ وارون، فرخی، حکمت را خانه بود بلخ و کنون خانه اش ویران ز بخت وارون شد، ناصرخسرو، دیو بدگوهر از راه ببردستت مست آن رهبر بدگوهر وارونی، ناصرخسرو، ازیرا دشمنی هارون امت سرشته ست اندریشان دیو وارون، ناصرخسرو، هر چه که دارد همه به خلق ببخشد نیست چو قارون بخیل وسفله و وارون، ناصرخسرو، ز خشم تو وارون شودخصم والا ز عفو تو والا شود بخت وارون، سوزنی، ولی در خط فرمانت عزیز از طالع فرخ عدو در بند و زندانت ذلیل از اختر وارون، ظهیر فاریابی، ای دریغا که آن روان لطیف طعمه روزگار وارون شد، مسعودسعد، ، مجازاً بدبخت و بداختر، (برهان)، شریر، بد، بدخوی، (از یادداشتهای مؤلف)
ماورأالنهر است و آن ملکی است مشهور. (برهان) (انجمن آرا). ممالکی که در آنطرف رود آمویه واقع شده و به تازی ماوراءالنهر گویند. (ناظم الاطباء). ورزرود. (انجمن آرا). ورازرود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). اسدی گوید: ورارود ماوراءالنهر است. فردوسی گوید: اگر پهلوانی ندانی زبان ورارود را ماوراءالنهر خوان. (لغت فرس ص 109). جهانگیری آرد: ورارود با اول مفتوح و رای ثانی مضموم و واو مجهول و ورازرود با اول مفتوح به ثانی زده و الف مفتوح به زای منقوطه زده و ورزرود به اول مفتوح به ثانی زده و زای منقوطۀ مکسور و رای مضموم نام ماوراءالنهر است. و در صحاح الفرس نیز آمده:ورارود ماوراءالنهر است. (فرهنگ نظام). و در فهرست ولف مستقلاً ورارود نیامده اما ورزرود را به معنی سرزمین ماوراءالنهر آورده، و به فرهنگ عبدالقادر شمارۀ 2644 ارجاع کرده است ولی بیت مزبور را در شاهنامه های مأخذ خود نیافته است. رشیدی گوید آزارود و زارود، ماوراءالنهر. فخری گوید: یک موی مباد از سر او کم که جهان را آن موی به از جمله سمرقند و ازارود. و رودکی (چنین است !) گوید: اگر پهلوانی ندانی زبان وزارود را ماورالنهر دان. و گاهی به مد الف و غیرمد و حذف کلمه رود نیز آید چنانکه گویند سیب آزا، یعنی سیب ماوراءالنهر. مؤلف سراج ازارود (بالکسر و بفتح نیز) بدین معنی مخفف (از آن روی رود) و از رود به حذف الف دوم مخفف آن و آزارود به مد و آزا تنها به مد و به غیر مد غیر ثابت و ورارود (ثانی رای مهمله) غلط وتصحیف ازارود چه ورا به معنی آنطرف عربی است نه پهلوی و تبدیل الف به واو جائز. (حاشیۀ فرهنگ رشیدی ذیل آزارود). ولی وجه اشتقاق سراج درست نمی نماید. ورازود هم که برهان آورده تصحیف است. (حاشیۀ برهان چ معین)
ماورأالنهر است و آن ملکی است مشهور. (برهان) (انجمن آرا). ممالکی که در آنطرف رود آمویه واقع شده و به تازی ماوراءالنهر گویند. (ناظم الاطباء). ورزرود. (انجمن آرا). ورازرود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). اسدی گوید: ورارود ماوراءالنهر است. فردوسی گوید: اگر پهلوانی ندانی زبان ورارود را ماوراءالنهر خوان. (لغت فرس ص 109). جهانگیری آرد: ورارود با اول مفتوح و رای ثانی مضموم و واو مجهول و ورازرود با اول مفتوح به ثانی زده و الف مفتوح به زای منقوطه زده و ورزرود به اول مفتوح به ثانی زده و زای منقوطۀ مکسور و رای مضموم نام ماوراءالنهر است. و در صحاح الفرس نیز آمده:ورارود ماوراءالنهر است. (فرهنگ نظام). و در فهرست ولف مستقلاً ورارود نیامده اما ورزرود را به معنی سرزمین ماوراءالنهر آورده، و به فرهنگ عبدالقادر شمارۀ 2644 ارجاع کرده است ولی بیت مزبور را در شاهنامه های مأخذ خود نیافته است. رشیدی گوید آزارود و زارود، ماوراءالنهر. فخری گوید: یک موی مباد از سر او کم که جهان را آن موی به از جمله سمرقند و ازارود. و رودکی (چنین است !) گوید: اگر پهلوانی ندانی زبان وزارود را ماورالنهر دان. و گاهی به مد الف و غیرمد و حذف کلمه رود نیز آید چنانکه گویند سیب آزا، یعنی سیب ماوراءالنهر. مؤلف سراج ازارود (بالکسر و بفتح نیز) بدین معنی مخفف (از آن روی رود) و از رود به حذف الف دوم مخفف آن و آزارود به مد و آزا تنها به مد و به غیر مد غیر ثابت و ورارود (ثانی رای مهمله) غلط وتصحیف ازارود چه ورا به معنی آنطرف عربی است نه پهلوی و تبدیل الف به واو جائز. (حاشیۀ فرهنگ رشیدی ذیل آزارود). ولی وجه اشتقاق سراج درست نمی نماید. ورازود هم که برهان آورده تصحیف است. (حاشیۀ برهان چ معین)
بیدستر. حیوانی که گند بیدستر (جند بیدستر خایۀ اوست. سگلابی. سگلاوی. قسطور. قنذر. ویدستر. سقلاوی. هزد. قوقی. قضاعه. رجوع بمفردات ابن البیطار و بحر الجواهر و دزی ج 1 ص 239 و رجوع به جند بیدستر و بیدستر شود
بیدستر. حیوانی که گند بیدستر (جند بیدستر خایۀ اوست. سگلابی. سگلاوی. قسطور. قنذر. ویدستر. سقلاوی. هزد. قوقی. قضاعه. رجوع بمفردات ابن البیطار و بحر الجواهر و دزی ج 1 ص 239 و رجوع به جند بیدستر و بیدستر شود
نام بلدی است در گجرات هندوستان که در 130 هزارگزی شمال شهر سورت واقع است. لنگرگاهی زیبا، آب انبارهای وسیع، بتخانه های باتکلف دارد. آثاری از زمان آل تیمور در این شهر هنوز بجای است. در تاریخ 1819م. زلزلۀ شدیدی بعض قسمتهای این شهر را ویران ساخت. این شهر پایتخت راجه های قدیم کیکوار بود که بعدها تابع دولت انگلستان شدند. انگلیس ها آخرین راجه را به جنایات متعددی متهم ساخته وی را معزول و کشور را تماماً بضبط آوردند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2: باروده). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 شود
نام بلدی است در گجرات هندوستان که در 130 هزارگزی شمال شهر سورت واقع است. لنگرگاهی زیبا، آب انبارهای وسیع، بتخانه های باتکلف دارد. آثاری از زمان آل تیمور در این شهر هنوز بجای است. در تاریخ 1819م. زلزلۀ شدیدی بعض قسمتهای این شهر را ویران ساخت. این شهر پایتخت راجه های قدیم کیکوار بود که بعدها تابع دولت انگلستان شدند. انگلیس ها آخرین راجه را به جنایات متعددی متهم ساخته وی را معزول و کشور را تماماً بضبط آوردند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2: باروده). رجوع به لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 2 شود
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون
باژگونه واژگون سرنگون نگونسار معکوس، برعکس مخالف: (لطف خواهی زد هر قهر کند کار دیوستنبه وارونست) (ابو عاصم)، نا مبارک نحس. یا بخت وارون. بخت بد طالع شوم: (از آن تخت شاهانه بگذاشتم که از بخت وارون ستوه آمدم) (ملک علیشاه بن سلطان) نارون