جدول جو
جدول جو

معنی وارثی - جستجوی لغت در جدول جو

وارثی
(رِ)
منسوب به وارث
لغت نامه دهخدا
وارثی
(رِ)
اردبیلی. صاحب تذکرۀ صبح گلشن درباره او چنین آرد: وارثی اردبیلی متروکات شعراء سلف را خلفی وارث بوده و دیار سخن را خامۀ سنجیده طرازش بکمال آسانی پیموده:
از اوست:
وارثی را بارها گفتم که ترک عشق کن
پند من نشنید چندانی که دشمن کام شد.
بزندگیم کدام آرزو برآوردی
که باز روز پسین نخل ماتمم باشی.
(از تذکرۀ صبح گلشن ص 579)
لغت نامه دهخدا
وارثی
(رِ)
سبزواری. شاعری بود فهمیده و سنجیده و در دور اکبری (اکبرشاه) بشهر دهلی رسیده:
چو بیدردانه آهی میکشی ای وارثی هر دم
تو عاشق نیستی بیهوده رسوا میکنی خود را.
(از تذکرۀ صبح گلشن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وارث
تصویر وارث
کسی که از دیگری چیزی به ارث می برد، ارث برنده، میراث بر، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
بازرسی، رسیدگی به کاری یا چیزی، ممیزی
فرهنگ فارسی عمید
(رِ ثی ی)
او راست:
وقفت علی الدیار فکلمتنی
فما ملکت مدامعها القلوص.
رجوع به موشح مرزبانی ص 179 شود. و نیز او راست:
اتیناه زوّارا فامجدنا قری
من البث والداء الدخیل المخامر
و اوسعنا علما برّد جوابنا
فاعجب به من ناطق لم یحاور.
رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 181 شود. و نیز او راست:
و تعلم انی ماجد و تروعها
بقیه اعرابیهً فی مهاجر.
رجوع به البیان والتبیین ج 1 ص 105 و حارثی علاءالدین (؟) شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بازرسی. سرکشی. تفتیش. به معنی سرکشی و بازدید است بر کارهای سپرده به خود یا بر کارهایی که خود به دیگری سپرده. (از فرهنگ ترکتازان). رسیدگی کردن به چیزی یا به کاری. ممیزی. رسیدگی و دقت و غوررسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است کوچک از دهستان وردیمه سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری که در 45 هزارگزی شمال غربی کیاسه واقع شده و دارای 30 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مسعود بن احمد بن مسعود بن زید حارثی، ملقب بسعدالدین. فقیهی حنبلی از اهل مصر. مولد سال 652 هجری قمری و وفات بسال 711 هجری قمری او راست: شرح مقنعبن قدامه در فقه، یک نسخۀ خطی آن در کتاب خانه مصر موجود است. (اعلام زرکلی ص 1035)
محمود بن صاعد بن عبیدالله حارثی. مکنی به ابوالقاسم از فقهای حنفی مائۀ هفتم، وفات بسال 606 هجری قمری او راست: ’تفهیم التحریر لنظم الجامع الکبیر’ در فقه. نسخۀ خطی آن در کتاب خانه خدیوی موجود است. (اعلام زرکلی ص 1014)
یکی از بخلاء زمان خویش بود. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 229 و 230 و 253 و 254 والبخلاء جاحظ چ مصر سنۀ 1323 صص 54- 64 شود
لغت نامه دهخدا
(رِ ثی ی)
منسوب به قبیلۀ بنی حارثه. رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وارث، رخنبران ریگبران جمع وارث. در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واری
تصویر واری
آتشزنه، پیه آگنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارث
تصویر وارث
ارث بر، میراث گیرنده، جمع آن ورثه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثی
تصویر ارثی
مرده ریگی مانداکی رخنیک منسوب به ارث موروثی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
((رَ))
بازرسی، به دقت رسیدگی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارث
تصویر وارث
((رِ))
ارث برنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وارث
تصویر وارث
ریگمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از وارسی
تصویر وارسی
نظارت، کنترل
فرهنگ واژه فارسی سره
بررسی، پی جویی، تحقیق، تفتیش، تفحص، جستجو، رسیدگی، غور، فحص، کاوش، ممیزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از وارث
تصویر وارث
Inheritor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وارث
تصویر وارث
héritier
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بارانی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چهاردانگه ی هزارجریبی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از وارث
تصویر وارث
Erbe
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از وارث
تصویر وارث
উত্তরাধিকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از وارث
تصویر وارث
उत्तराधिकारी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از وارث
تصویر وارث
erede
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از وارث
تصویر وارث
наследник
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وارث
تصویر وارث
erfgenaam
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وارث
تصویر وارث
спадкоємець
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وارث
تصویر وارث
spadkobierca
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وارث
تصویر وارث
heredero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وارث
تصویر وارث
herdeiro
دیکشنری فارسی به پرتغالی