- واجبی
- ماده ای که برای از بین بردن موی بدن به کار می رود، نوره، داروی نظافت، وظیفه، مستمری
معنی واجبی - جستجوی لغت در جدول جو
- واجبی
- راستاد جامگی (راتبه مقرری)، بایستگی گرور، اژه: آمیزه آهک و خاکستر وزرنیخ
- واجبی ((جِ))
- حقوق، مستمری، دارویی برای زدودن موهای زاید بدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
به بایستگی به درستی چنانکه باید آنطور که شایسته است: (من ذات ترا بواجبی کی دانم ک داننده ذات تو بجز ذات تو نیست) (فخر رازی)
واجبه در فارسی مونث واجب: پتیمار بایا بایسته مونث واجب:جمع واجبات
بایسته، بایا
لازم، ناگریز، حتم، حتمی
((ج))
فرهنگ فارسی معین
لازم، ضروری، فعلی که عمل بدان لازم است و ترکش گناه دارد، سزاوار، شایسته، مایحتاج، عینی واجبی که هر فرد مسلمان مکلف است به شخصه انجام دهد، کفایی واجبی است که چون بعض افراد آن را انجام دهند، تکلیف از گردن
لازم، ضروری، در فقه آنچه به جا آوردنش لازم باشد و ترک آن گناه و عقاب داشته باشد، بایا، بایست، بایسته، در فلسفه مقابل ممکن، ویژگی موجودی که در وجود خود نیازمند علّتی نباشد
واجب کفایی: در فقه امری که هرگاه یک تن آن را انجام دهد از عهدۀ دیگران ساقط می شود
واجب کفایی: در فقه امری که هرگاه یک تن آن را انجام دهد از عهدۀ دیگران ساقط می شود
اژه کشیدن مالیدن واجبی بنقاطی از بدن که دارای مواست: نوره کشیدن
اژه خانه محلی که در آن نوریه استعمال کنند: نوره خانه
به بایستگی به درستی