جدول جو
جدول جو

معنی واتیه - جستجوی لغت در جدول جو

واتیه
(یِ)
پیر کسی که منطق ابن سینا را به نام ’منطق پسرسینا’ به فرانسه درآورد و در پاریس به سال 1658 میلادی چاپ کرد. (تاریخ علوم عقلی تمدن اسلامی تألیف دکتر ذبیح الله صفا ص 215)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از والیه
تصویر والیه
(دخترانه)
مؤنث والی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وایه
تصویر وایه
وایا، بایسته، ضروری
فرهنگ فارسی عمید
مرکز جزیره یونانی سامس که دارای 8400 تن جمعیت میباشد، صادرات آن شراب و میوه و زیتون است
لغت نامه دهخدا
(اَ یَهْ)
معجب تر.
- امثال:
اتیه من احمق ثقیف، هذا من التیه الذی هو الصّلف و احمق ثقیف هو یوسف بن عمر، کان امیرالعراقین من قبل هشام بن عبدالملک و کان اتیه و احمق عربی امر و نهی فی دولهالاسلام. و من حمقه ان حجاماً کان یحجمه فلما اراد ان یشرط ارتعدت یده فاحس ّ بذلک یوسف و کان حاجبه قائماً علی رأسه فقال له قل لهذا البائس لاتخف و کان قصیراً جدّا قمیا فکان الخیاط عند قطع ثیابه اذا قال له یحتاج الی زیاده اکرمه و حباه و اذا قال یفضل شی ٔ اهانه و اقصاه. (مجمعالامثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
(اَتْ یَ / اَ تی یَ)
اتیهالجرح، مادۀ زخم و آنچه برآید از آن. (منتهی الارب). مادّۀ قرحه. ریم و خون که در ریشی گرد آید. اتیته
لغت نامه دهخدا
(یَ)
قبیله ای است در بربر. (از معجم البلدان در ذیل بربر)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوهی است در بلاد دیلم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث واقی است به معنی نگاهدارنده و دافع. ج، اواقی (در اصل وواقی است در اجتماع واوین نخستین قلب به الف شده است) و واقیات. رجوع به واقی شود،
{{مصدر}} نگه داشتن. (از منتهی الارب). رجوع به وقایه و وقی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
بانگ. (مهذب الاسماء). واعیه. رجوع به واعیه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
سست. (آنندراج) ، از هم افتاده. (غیاث اللغات) ، دریده. (آنندراج) ، تأنیث واه به معنی هرچیز مسترخی. (ازمنتهی الارب). تأنیث واهی است. رجوع به واهی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث والی. رجوع به والی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ ریِ)
شهری است خرد و انبوه (از جزیره) و بانعمت. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث وانی است. رجوع به وانی شود.
- ناقه وانیه، ماده شتر سست و ماندۀ از سیر و سفر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فاتره طلیح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث واشی. رجوع به واشی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث واصی. گیاه درهم پیوسته. گیاه متصل به هم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به واص و واصی شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
تأنیث ناتی. رجوع به ناتی و ناتئه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ژان - مارک. نقاش صورت ساز معروف فرانسوی است که در پاریس به سال 1685 میلادی بدنیا آمده و در سال 1766 میلادی از دنیا رفته است
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث عاتی. رجوع به عاتی شود، سخت وزنده. (از اقرب الموارد) : و اما عاد فاهلکوا بریح صرصر عاتیه. (قرآن 6/69)
لغت نامه دهخدا
(وَ تی یَ)
قضیۀ وقتیه، (اصطلاح منطق) قضیۀ موجهه را نامند که حکم شود در آن به ضرورت ثبوت محمول مرموضوع یا سلب موضوع از محمول را موقتاً نه برسبیل دوام، مانند آنکه گویی: کل قمر منخسف وقت حیلوله الارض بینه و بین الشمس لا دائماً و لا شی ٔ منه بمنخسف وقت التربیع لا دائماً، و چنین قضیه ای مرکب باشد از وقتیۀ مطلقۀ موافق در کیف (یعنی ایجاب و سلب) و مطلقۀ عامۀ مخالف در کیف. و وقتیۀ مطلقه آن است که حکم شود در آن به ضرورت در وقت معین، و مطلقۀ وقتیه آن است که حکم شود در آن به نسبت به فعل در وقت معین، پس بین این دو قضیه عموم و خصوص مطلق باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون از شرح مطالع). رجوع به اساس الاقتباس و تعریفات سید جرجانی و قضایا در این لغت نامه شود
مؤنث وقتی ّ
لغت نامه دهخدا
(یَ)
مؤنث شاتی، سرد: غداه شاتیه، صبح سرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تی یَ)
تأنیث ذاتی. ج، ذاتیات
لغت نامه دهخدا
(یَ)
عقاب که بر صید فرود آید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
زن گول. (اقرب الموارد). زن گول بیخرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
آبی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پِ یَ)
چاکر و فرومایه و بدعمل. (از گاتها، ترجمه پورداود ص 131)
لغت نامه دهخدا
(وَءْ یَ)
وئیّه. دیگ فراخ، کاسۀ فراخ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
نام یکی از شهرهای اندلس نزدیک کنکه. (از نخبهالدهر دمشقی ص 244)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واریه
تصویر واریه
ماده شتر فربه، ششظماه از بیماریها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واشیه
تصویر واشیه
مونث واشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وایه
تصویر وایه
چیز ضروری محتاج الیه، حاجت مراد. چیز ضروری محتاج الیه، حاجت مراد
فرهنگ لغت هوشیار
مونث واعی بنگرید به واعی و آواز، شیون نیوه (نوحه) مونث واعی: حافظ نگاهدارنده، شنونده شنوا: (گرچه ناصح را بود صد داعیه پند را اذنی بباید واعیه) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واقیه
تصویر واقیه
مونث واقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذاتیه
تصویر ذاتیه
مونث ذاتی زادی زاتیک مونث ذاتی: عوارض ذاتیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وایه
تصویر وایه
((یِ))
بهره، حاجت، مراد
فرهنگ فارسی معین