جدول جو
جدول جو

معنی وابصی - جستجوی لغت در جدول جو

وابصی
(بِ صی ی)
منسوب است به وابصه. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
وابصی
(بِ صی ی)
ابوالفضل عبدالسلام بن عبدالرحمن بن صخر بن عبدالرحمن بن وابصه بن معیدالاسدی الوابصی از فرزندان وابصه بن معید قاضی رقه بود، سپس به قضاء بغداد منصوب گشت. محمد بن اسحاق صنعانی و ابوالاصبع محمد بن عبدالرحمن القرقسانی و احمد بن علی الامار وابوعروبهالحرانی از وی روایت کنند. قاضی رقه بود و در ایام متوکل به قضاء بغداد منصوب گشت عفیف و نیکو طریقت بود. یحیی بن متوکل او را از قضا معزول ساخت پس متوکل به یحیی گفت به چه جهت او را معزول کردی. یحیی چیزهائی که دال بر ضعف او در فقه بودگفت. پس متوکل نامه ای برای اهل بغداد نوشت و جای نام قاضی را سفید گذارد و آن را با یعقوب قوصره فرستادو دستور داد تا مردم را به جامع بغداد گرد آورد و از ایشان درباره وابصی نظر بخواهد. پس اگر بدو رضایت دادند نام او را در فرمان وارد کرده و فرمان را به دست او بدهد، گفت: چون یعقوب به بغداد رسید مردم را در مسجد جامع گرد آورد و نظر آنها را درباره وابصی سؤال کرد همگی در رضایت از وی اجماع کردند. پس فرمان قضا را به دست او سپرد پس دو متخاصم حاضر شدند وابصی در امر ایشان اندکی به مطالعه پرداخت و سپس به منزل شد و پس از آن به قضا نپرداخت تا آنکه در شهر رقه به سال 249 یا 247 درگذشت. (انساب سمعانی ص 575)
عبدالله بن خالدالوابصی از عبدالله بن حارث بن هاشم روایت دارد. سعید بن ایوب از او روایت کند. (انساب سمعانی ص 575)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ)
منسوب به وابل که جد یکی از طوایف عرب است. (از انساب سمعانی ورق 575 الف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
محمد بن اسحاق بن محمد بن الطبل بن وابل الازدی الوابلی مکنی به ابوبکر - منسوب به وابل نیای بنی وابل - الانباری. از اهل انبارو از محدثان بود از احمد بن یعقوب القریحی حدیث سماع کرد. و ابوعبدالله محمد بن عبدالله الصوری از او روایت دارد و متذکر شده است که از او به سال 418 هجری قمری در انبار سماع کرده است و گفته است وفات وابلی هم در همانسال بوده است. (انساب سمعانی ورق 575 الف). در کشف الظنون چ دوم ج 2 ستون 1399 تحت عنوان ’کتاب الانابه’ او را چنین معرفی کرده است: ’ابوبکر محمد بن اسحاق بن الطل من وابل المحدث متوفی به سال 431 هجری قمری’
لغت نامه دهخدا
موضعی است. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بِ صَ)
آتش. (منتهی الارب) (آنندراج) ، و یقال انه لوابصه سمع، یعنی وی استواردارنده است هر چیز را که بشنود. (منتهی الارب) ، الوابصه، البرقه. و یقال ’ما فی النار وابصه’، ای جمره. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(بِ صَ)
ابن معید. صحابی است (منتهی الارب).. صحابه افرادی بودند که در جریان نزول وحی، شاهد زنده ی اتفاقات تاریخی اسلام بودند. حضور این افراد در کنار پیامبر باعث شد سنت نبوی از طریق آنان به نسل های بعد منتقل شود. اصطلاح «صحابی» در منابع اسلامی، منزلتی ویژه دارد و به افراد خاصی تعلق می گیرد. صحابیان ناقلان اصلی سنت پیامبر و شاهدان زندهٔ تحولات صدر اسلام بودند.
لغت نامه دهخدا
(بِ شی ی)
منسوب است به وابش بن زید بن عدوان. (انساب سمعانی). رجوع به وابش شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
درخشان. (المنجد). و رجوع به منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
علمی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
متصل، در هم پیوسته، (از اقرب الموارد)، گیاه با هم نزدیک و درهم، (ناظم الاطباء)، زمین در هم پیوسته گیاه، (آنندراج)، رجوع به واص شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وابصه
تصویر وابصه
مونث وابص آتش، درخشش، اخگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وابص
تصویر وابص
درخشان
فرهنگ لغت هوشیار