جدول جو
جدول جو

معنی هییٔ - جستجوی لغت در جدول جو

هییٔ
اسم مصدر است هأهاءه را، (منتهی الارب)،
به طعام و شراب خواندن، بر آب خواندن شتر را، (اقرب الموارد)، رجوع به هیی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
هییٔ
(هََ یْ یِءْ)
رجل ٌ هیی ٌٔ مرد نیکو پیکر و هیأت. (منتهی الارب). حسن الهیئه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هییٔ
(کَ)
آماده گردیدن جهت کاری، ساختن هیأت چیزی را، نیکو و خوش پیکر گردیدن. (منتهی الارب) ، به طعام و شراب خواندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بر آب خواندن شتر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هی ٔ، یا هیی ٔ مالی، کلمه تعجب است به معنی آگاه باش، یا اسم فعل است به معنی تنبه چون صه به معنی اسکت. (منتهی الارب). کلمه تأسف و افسوس است بر چیزی که از میان رفته باشد و گویند کلمه تعجب است و گویند اسم فعل است به معنی آگاه باش که مبنی است بر حرکت در ساکن یا بر فتح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَیْ یِءْ)
زشت. بد.
- سیی ءالخلق، بدخلق.
- سیی ءالظن، بدگمان. بدباور. رجوع به سیئات شود.
، قحط و عذاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَیْ یِءْ)
رجل دیی ٔ، مرد بیمار. امراءه دیئه، زن بیمار. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
وقت. هنگام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). بیشتر در مورد شب و گاهی نیز در روز به کار رود. (معجم متن اللغه). برخه ای از زمان. هت ء. هت ء. هتی ّ. هتاء. هیتاء. هیتاء. هتاءه. هتاءه. هتاء
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
آرمیدن. (منتهی الارب). هدء (ه / ه د ء) ، هداءه. رجوع به این مدخل ها شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
گوشت نیک پخته. (منتهی الارب). گوشتی که نیک پخته شود تا از استخوان جدا گردد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رجل ٌ هییی ٌٔ، مرد نیکوپیکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به هیّی ٔ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
صورتی و تلفظی محلی از کلمه هستی. هستی تو. (انجمن آرا) (برهان) (آنندراج) :
خان و مان ساز اگر هیی مردم
ور چو مرغی بکن نشیمن خویش.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(هََ یْءْ)
کلمه تأسف است بر چیزی که از دست رفته است و گویند کلمه تعجب است و گویند اسم فعل است به معنی آگاه باش چون صه به معنی خاموش باش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
به طعام و شراب خواندن، بر آب خواندن شتر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هََ یْ یِءْ)
آماده و مهیا. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تهیؤ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هییی
تصویر هییی
مرد نیکو پیکر
فرهنگ لغت هوشیار