هیولا، جانور وحشی و خیالی با شکل و ساختاری غیرطبیعی، ترسناک و بسیار بزرگ، بسیار بزرگ، شخص دارای رفتار غیرانسانی و وحشیانه، در فلسفه مادۀ اولی و اصل هر چیز
هیولا، جانور وحشی و خیالی با شکل و ساختاری غیرطبیعی، ترسناک و بسیار بزرگ، بسیار بزرگ، شخص دارای رفتار غیرانسانی و وحشیانه، در فلسفه مادۀ اولی و اصل هر چیز
پیکر انسان، مجسمه یا حیوان، تنه، کنایه از انسان یا حیوان درشت و تنومند، صورت ظاهری، تعویذی که به بازو یا عضوی از بدن می بستند، معبد، بتخانه، برای مثال چنان دان که این هیکل از پهلوی / بود نام بتخانه ار بشنوی (عنصری - ۳۶۲)، تصویر
پیکر انسان، مجسمه یا حیوان، تنه، کنایه از انسان یا حیوان درشت و تنومند، صورت ظاهری، تعویذی که به بازو یا عضوی از بدن می بستند، معبد، بتخانه، برای مِثال چنان دان که این هیکل از پهلوی / بُوَد نام بتخانه ار بشنوی (عنصری - ۳۶۲)، تصویر
بتخانه. (برهان) (مهذب الاسماء). عبادت خانه ترسایان که در آن صور و تماثیل باشد. بتخانه است به زبان پهلوی. (لغت نامۀاسدی). خانه ترسایان که در آن پیکر مریم علیها سلام باشد. (منتهی الارب). کلیسیای ترسایان. بهارخانه. بتکده. دارالاصنام. بیت الصنم. (منتهی الارب). پرستشگاه بت. بیت الصور. (مفاتیح خوارزمی). بیت النار. آتشکده. معبد. بتخانه. مولانا جلال دوانی گوید: هیکل به معنی صورت و پیکر و حکماء خانه ای چند میساختند در طالعهای خاص در آن خانه طلسمات نقش میکردند بنام کواکب سبعه و آن خانه ها را تعظیم میکردند و عبادت مینمودند و میرغیاث الدین منصور به معنی بدن آورده اما در عربی نیز این لفظ را آورده و به هیاکل جمع بسته اند: چنان دان که این هیکل از پهلوی بود نام بتخانه ار بشنوی. عنصری. تو گفتی هیکل زردشت گشته ست ز بس لاله همه صحرا سراسر. لبیبی. - هیکل الروم، هیکل روم، نام بتخانه ای که در روم بوده است. (غیاث اللغات) (آنندراج) : دبیرستان کنم در هیکل روم کنم آئین مطران را مطرا. خاقانی. - هیکل النار، آتشکده. ، تعویذ. حرز. دعا که به بازو بندند چشم زخم را: حور را حرز و هیکل است آن خط که سنائی بر آن نهاد نمط. سنائی. هیکل و نشره و حرزی که اجل بازنداشت هم به تعویذده شعبده گر باز دهید. خاقانی. این نامه هفت عضو مرا هفت هیکل است کایمن کند ز هول سباع و شر هوام. خاقانی. خاص از برای وسوسۀ دیو نفس را شاید گر این سخن بنویسی به هیکلی. سعدی. - هیکل کردن، چون حمائل بندی، حلقه ای را از یک سوی دوش به زیر بغل جانب مقابل بردن: قرآن را هیکل کردن، حمایل کردن قرآن خرد. (یادداشت مؤلف). - هیکل وار، همانند هیکل. حمایل وار: دشمنانش همره غولند اگر خود بهر حرز هشت حرفش هفت هیکل واردر بر ساختند. خاقانی. ، نقش و تصویر. نقش و نگار: بر آن لوح چون خط یونانیان چهل حرف و شش هیکل اندر میان. اسدی (گرشاسبنامه ص 188). - هیکل بستن، کستی بستن. زنار بستن. به کمر بستن بندی که نزد زرتشتیان کشتی یا کستی نام دارد و برهمنان و ترسایان زنار اصطلاح کرده اند: بدان خانه شد شاه یزدان پرست فرودآمد آنجا و هیکل ببست. فردوسی. - ، کنایه از مردن و وفات یافتن. (برهان)
بتخانه. (برهان) (مهذب الاسماء). عبادت خانه ترسایان که در آن صور و تماثیل باشد. بتخانه است به زبان پهلوی. (لغت نامۀاسدی). خانه ترسایان که در آن پیکر مریم علیها سلام باشد. (منتهی الارب). کلیسیای ترسایان. بهارخانه. بتکده. دارالاصنام. بیت الصنم. (منتهی الارب). پرستشگاه بت. بیت الصور. (مفاتیح خوارزمی). بیت النار. آتشکده. معبد. بتخانه. مولانا جلال دوانی گوید: هیکل به معنی صورت و پیکر و حکماء خانه ای چند میساختند در طالعهای خاص در آن خانه طلسمات نقش میکردند بنام کواکب سبعه و آن خانه ها را تعظیم میکردند و عبادت مینمودند و میرغیاث الدین منصور به معنی بدن آورده اما در عربی نیز این لفظ را آورده و به هیاکل جمع بسته اند: چنان دان که این هیکل از پهلوی بود نام بتخانه ار بشنوی. عنصری. تو گفتی هیکل زردشت گشته ست ز بس لاله همه صحرا سراسر. لبیبی. - هیکل الروم، هیکل روم، نام بتخانه ای که در روم بوده است. (غیاث اللغات) (آنندراج) : دبیرستان کنم در هیکل روم کنم آئین مطران را مطرا. خاقانی. - هیکل النار، آتشکده. ، تعویذ. حرز. دعا که به بازو بندند چشم زخم را: حور را حِرز و هیکل است آن خط که سنائی بر آن نهاد نمط. سنائی. هیکل و نشره و حرزی که اجل بازنداشت هم به تعویذدِه شعبده گر باز دهید. خاقانی. این نامه هفت عضو مرا هفت هیکل است کایمن کند ز هول سباع و شرِ هوام. خاقانی. خاص از برای وسوسۀ دیو نفس را شاید گر این سخن بنویسی به هیکلی. سعدی. - هیکل کردن، چون حمائل بندی، حلقه ای را از یک سوی دوش به زیر بغل جانب مقابل بردن: قرآن را هیکل کردن، حمایل کردن قرآن خرد. (یادداشت مؤلف). - هیکل وار، همانند هیکل. حمایل وار: دشمنانش همره غولند اگر خود بهر حرز هشت حرفش هفت هیکل واردر بر ساختند. خاقانی. ، نقش و تصویر. نقش و نگار: بر آن لوح چون خط یونانیان چهل حرف و شش هیکل اندر میان. اسدی (گرشاسبنامه ص 188). - هیکل بستن، کستی بستن. زنار بستن. به کمر بستن بندی که نزد زرتشتیان کشتی یا کستی نام دارد و برهمنان و ترسایان زنار اصطلاح کرده اند: بدان خانه شد شاه یزدان پرست فرودآمد آنجا و هیکل ببست. فردوسی. - ، کنایه از مردن و وفات یافتن. (برهان)
مقصود از هیکل در بیشتر مواضع کتاب مقدس هیکل اورشلیم است که در کوه سوریا بنا شده بود و شباهت چادر جماعت میداشت و در کتاب مقدس سه هیکل مذکور است. اول هیکل سلیمان میباشد. داود اراده داشت که هیکلی از برای خداوند بسازد اما خداوند وعده فرمود که پسرش سلیمان آن هیکل را تمام خواهد کرد. دوم هیکل زروبابل. کوروش پادشاه ایران در سال 536 قبل از میلاد امر فرمودکه بعضی از یهود اسرای بابل مراجعت کنند علیهذا عده کثیری با زروبابل که حکمران ایشان بود مراجعت نمودند در سال دومین بنای هیکل ثانی را گذاشت. سوم هیکل هیردیس. پس از آنکه هیکل زروبابل تخمیناً 500 سال برپا بود آثار خرابی در او پیدا شد و باعث گردید که هیردیس اعظم آن را تعمیر فرماید. (قاموس کتاب مقدس)
مقصود از هیکل در بیشتر مواضع کتاب مقدس هیکل اورشلیم است که در کوه سوریا بنا شده بود و شباهت چادر جماعت میداشت و در کتاب مقدس سه هیکل مذکور است. اول هیکل سلیمان میباشد. داود اراده داشت که هیکلی از برای خداوند بسازد اما خداوند وعده فرمود که پسرش سلیمان آن هیکل را تمام خواهد کرد. دوم هیکل زروبابل. کوروش پادشاه ایران در سال 536 قبل از میلاد امر فرمودکه بعضی از یهود اسرای بابل مراجعت کنند علیهذا عده کثیری با زروبابل که حکمران ایشان بود مراجعت نمودند در سال دومین بنای هیکل ثانی را گذاشت. سوم هیکل هیردیس. پس از آنکه هیکل زروبابل تخمیناً 500 سال برپا بود آثار خرابی در او پیدا شد و باعث گردید که هیردیس اعظم آن را تعمیر فرماید. (قاموس کتاب مقدس)
پنبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطن. (اقرب الموارد). پیشینیان سرشت جهان را بدان تشبیه کرده اند و نسبت بدان هیولی ّ و هیولانی است. (از اقرب الموارد)
پنبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطن. (اقرب الموارد). پیشینیان سرشت جهان را بدان تشبیه کرده اند و نسبت بدان هیولی ّ و هیولانی است. (از اقرب الموارد)
عنصر. مایه. ماده، مقابل صورت. این لفظ یونانی است و به معنی اصل و ماده و در اصطلاح فلسفه آن جوهری است درجسم که آنچه بر جسم عارض میشود از آن اتصال و انفصال می پذیرد و آن محل است برای صورت جسمی و صورت نوعی. (تعریفات سید جرجانی). هیولی به نزد حکماء چیزی است که صورتها را به طور مطلق می پذیرد بدون تخصیص به صورتی معین و آن را ماده نیز گویند چنانکه در بحرالجواهربدان اشاره رفته است و در کشف اللغات گوید: هیولی چیزی است که صورت اسماء در آن ظاهر گردد و صوفیه آن رااعیان ثابته گویند و متکلمان حقایق اشیاء و حکماء ماهیات اشیاء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر حبذا نان بی هیولای خمیر. مولوی. هیولی بر چهار قسم است چنانکه در شرح صحائف نیز آمده است: هیولای اولی، هیولای ثانی، هیولای ثالث و هیولای رابع. (کشاف اصطلاحات الفنون). - هیولای اول، کنایه از جوهر اول. (غیاث اللغات) (آنندراج) : هیولای اول بیان کن که چیست سوءالم ز کم و ز کیف و چراست. ناصرخسرو. - هیولای اولی، جوهری است غیرجسم محل است برای متصل بذاته و آن صورت جسمیه است. برای تفصیل بیشتر به کشاف اصطلاحات الفنون مراجعه شود. - هیولای ثالثه،اجسام هستند با صورت نوعیۀ آنها که محل است برای صورتهای دیگر چون چوب برای صورت تخت و گل برای صورت کوزه. (کشاف اصطلاحات الفنون). - هیولای ثانی، هیولای ثانیه: هیولای ثانی نمودی به من پذیرفتم و هم بر اینم رضاست. ناصرخسرو. رجوع به هیولای ثانیه شود. - هیولای ثانیه، جسمی است که صورت بدان قیام دارد چون اجسام نسبت به صورتهای نوعیۀ آنها. (کشاف اصطلاحات الفنون). - هیولای رابعه، آن این است که جسم با هردو صورت آن محل باشد برای صورت چون اعضاء برای صورت بدن. بدین ترتیب ملاحظه میشود که هیولای اولی جزو جسم است و هیولای ثانیه خود جسم است و هیولای ثالثه و رابعه، جسم جزو آنها است. (کشاف اصطلاحات الفنون از شرح صحائف)
عنصر. مایه. ماده، مقابل صورت. این لفظ یونانی است و به معنی اصل و ماده و در اصطلاح فلسفه آن جوهری است درجسم که آنچه بر جسم عارض میشود از آن اتصال و انفصال می پذیرد و آن محل است برای صورت جسمی و صورت نوعی. (تعریفات سید جرجانی). هیولی به نزد حکماء چیزی است که صورتها را به طور مطلق می پذیرد بدون تخصیص به صورتی معین و آن را ماده نیز گویند چنانکه در بحرالجواهربدان اشاره رفته است و در کشف اللغات گوید: هیولی چیزی است که صورت اسماء در آن ظاهر گردد و صوفیه آن رااعیان ثابته گویند و متکلمان حقایق اشیاء و حکماء ماهیات اشیاء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر حبذا نان بی هیولای خمیر. مولوی. هیولی بر چهار قسم است چنانکه در شرح صحائف نیز آمده است: هیولای اولی، هیولای ثانی، هیولای ثالث و هیولای رابع. (کشاف اصطلاحات الفنون). - هیولای اول، کنایه از جوهر اول. (غیاث اللغات) (آنندراج) : هیولای اول بیان کن که چیست سوءالم ز کم و ز کیف و چراست. ناصرخسرو. - هیولای اولی، جوهری است غیرجسم محل است برای متصل بذاته و آن صورت جسمیه است. برای تفصیل بیشتر به کشاف اصطلاحات الفنون مراجعه شود. - هیولای ثالثه،اجسام هستند با صورت نوعیۀ آنها که محل است برای صورتهای دیگر چون چوب برای صورت تخت و گل برای صورت کوزه. (کشاف اصطلاحات الفنون). - هیولای ثانی، هیولای ثانیه: هیولای ثانی نمودی به من پذیرفتم و هم بر اینم رضاست. ناصرخسرو. رجوع به هیولای ثانیه شود. - هیولای ثانیه، جسمی است که صورت بدان قیام دارد چون اجسام نسبت به صورتهای نوعیۀ آنها. (کشاف اصطلاحات الفنون). - هیولای رابعه، آن این است که جسم با هردو صورت آن محل باشد برای صورت چون اعضاء برای صورت بدن. بدین ترتیب ملاحظه میشود که هیولای اولی جزو جسم است و هیولای ثانیه خود جسم است و هیولای ثالثه و رابعه، جسم جزو آنها است. (کشاف اصطلاحات الفنون از شرح صحائف)
هیأت. صورت و تنه مردم. (برهان). صورت و شکل. (غیاث اللغات). ریخت. کالبد. پیکر. (منتهی الارب). صورت و شخص. ج، هیاکل. (اقرب الموارد) : در مسکنی که هیچ نفرساید فرسوده گشت هیکل مسکینم. ناصرخسرو. بحری است ژرف عالم کشتیش هیکل تو عمرت چو باد و گردون چون بادبان کشتی. ناصرخسرو. روح القدس براقش وزقدر هیکل او خورشید میخ زر است اندر پی نعالش. خاقانی. تا شود این هیکل خاکی غبار پای به پایت سپرد روزگار. نظامی. پس چو آهن گرچه تیره هیکلی صیقلی کن صیقلی کن صیقلی. مولوی. - بدهیکل، بی اندام. سخت زشت و کریه اندام: بدهیکلی که صخر جنی از طلعت او برمیدی. (گلستان). - خوش هیکل، زیبا. قشنگ. باندام. - دیوهیکل، به شکل و ریخت و صورت دیو: ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکر اندر من آویخت دست. سعدی. - هیکل خاکی غبار، کنایه از جسد و قالب آدمی باشد. (برهان) (آنندراج). - هیکل دار،باهیکل. جسیم. درشت. تنومند. ضخیم. ، هر بنای بلند. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هر بنایی که عظیم و رفیع باشد. (برهان) ، هر حیوان ضخیم و طویل. (اقرب الموارد). هر حیوانی که گنده و جسیم و ضخیم باشد. (برهان). خر بزرگ. (مهذب الاسماء). جثۀ بزرگ و اسب درازجسم. (غیاث اللغات). اسب دراز ضخیم. (منتهی الارب). - فرس هیکل، مرتفع. (اقرب الموارد). - هیکل رضوان، بهشت. کنایه از بهشت است. (برهان) (آنندراج). ، گیاه دراز تمام بالیده. (منتهی الارب). گیاهی که دراز و بزرگ و رسیده باشد و همچنین است درخت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). واحد آن هیکله است. (اقرب الموارد) ، شکوه
هیأت. صورت و تنه مردم. (برهان). صورت و شکل. (غیاث اللغات). ریخت. کالبد. پیکر. (منتهی الارب). صورت و شخص. ج، هیاکل. (اقرب الموارد) : در مسکنی که هیچ نفرساید فرسوده گشت هیکل مسکینم. ناصرخسرو. بحری است ژرف عالم کشتیش هیکل تو عمرت چو باد و گردون چون بادبان کشتی. ناصرخسرو. روح القدس براقش وزقدر هیکل او خورشید میخ زر است اندر پی نعالش. خاقانی. تا شود این هیکل خاکی غبار پای به پایت سپرد روزگار. نظامی. پس چو آهن گرچه تیره هیکلی صیقلی کن صیقلی کن صیقلی. مولوی. - بدهیکل، بی اندام. سخت زشت و کریه اندام: بدهیکلی که صخر جنی از طلعت او برمیدی. (گلستان). - خوش هیکل، زیبا. قشنگ. باندام. - دیوهیکل، به شکل و ریخت و صورت دیو: ز لاحولم آن دیوهیکل بجست پری پیکر اندر من آویخت دست. سعدی. - هیکل خاکی غبار، کنایه از جسد و قالب آدمی باشد. (برهان) (آنندراج). - هیکل دار،باهیکل. جسیم. درشت. تنومند. ضخیم. ، هر بنای بلند. (غیاث اللغات) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). هر بنایی که عظیم و رفیع باشد. (برهان) ، هر حیوان ضخیم و طویل. (اقرب الموارد). هر حیوانی که گنده و جسیم و ضخیم باشد. (برهان). خر بزرگ. (مهذب الاسماء). جثۀ بزرگ و اسب درازجسم. (غیاث اللغات). اسب دراز ضخیم. (منتهی الارب). - فرس هیکل، مرتفع. (اقرب الموارد). - هیکل رضوان، بهشت. کنایه از بهشت است. (برهان) (آنندراج). ، گیاه دراز تمام بالیده. (منتهی الارب). گیاهی که دراز و بزرگ و رسیده باشد و همچنین است درخت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). واحد آن هیکله است. (اقرب الموارد) ، شکوه
یونانی تازی گشته سازا ماتگدان (ماده اصلی) مایه ماده اولیه عالم را که همواره متصور بصور ومتقلب باحوال واشکال و هیات مختلف است هیولی گویند وآن واحد وبسیط است. ابن رشد گوید: هیولی عبارت از تنها امری است که علت کون و فساداست و هر چه موجودی که عارض ازآن طبیعت (هیولی) باشد غیرکائن و غیر فاسد است. ناصرخسرو در ترتیب تکوین عالم و موجودات گوید: سپس از نفس هیولی موجود شد بامور باریتعالی بواسطه نفس و عقل ومرهیولی رامرتبه چهارم آمدبدآنچه مر عقل را مرتبی دویی بودو نفس را بامرتبت سه یی لاجرم هیولی بچهار نوع اندر است یکی هیولای صناعی و دیگر هیولای طباعی وسه دیگر هیولای کلی و چهارم هیولای اول اعنی بی صورت. آنگاه پس ازهیولی طبیعت موجود شد اندر مرتبت پنجمی وازآنست که طبایع پنج است چهار از این بسائط آب است وپنج فلک آنگاه جسم. سپس ازاتحاد طبایع بهیولی اندر مرتبیت ششمی است ازبهر آنکه مرجسم را شش جانب است از زبر زیر راست چپ پیش وپس آنگاه صورت افلاک اندر مرتبت هفتمی است ازآنست که افلاک هفت است. یا هیولی افلاک. حکما در موردهیولای افلاک گویئند: نوع هیولای افلاک غیر از هیولای عالم عناصر وکون و فساد است و از همین جهت است که افلاک در معرض کون و فساد و حرق والتیام نمی باشند. یا هیولی اولی. بالجمله مراد از هیولای اولی همان خمیره اجسام وامری است که محل توارد و تعاقب صور است و محل استحالات وانقلابات است چنانکه خاک تبدیل نبات شود ونطقه انسان وحیوان شودومسلم است که نطفه درطی مراحل کمال وادوار و اکوار و اکوان خود در مرتبت بعد ازمرتبت اول بطورکلی باطل نمیشود و بالاخره چنین نیست که نطفه راسا باطل شده و انسان بوجود آید و اگر چنین باشد نتوان گفت که انسان یا حیوان ازنطفه است پس معلوم میشود که درتمام مراحل وصورچیزی باقی است که وحدت شخصیه ونوعیه به آن محفوظ است وهمان هیولای اولی است که خودبی رنگ و نام است
یونانی تازی گشته سازا ماتگدان (ماده اصلی) مایه ماده اولیه عالم را که همواره متصور بصور ومتقلب باحوال واشکال و هیات مختلف است هیولی گویند وآن واحد وبسیط است. ابن رشد گوید: هیولی عبارت از تنها امری است که علت کون و فساداست و هر چه موجودی که عارض ازآن طبیعت (هیولی) باشد غیرکائن و غیر فاسد است. ناصرخسرو در ترتیب تکوین عالم و موجودات گوید: سپس از نفس هیولی موجود شد بامور باریتعالی بواسطه نفس و عقل ومرهیولی رامرتبه چهارم آمدبدآنچه مر عقل را مرتبی دویی بودو نفس را بامرتبت سه یی لاجرم هیولی بچهار نوع اندر است یکی هیولای صناعی و دیگر هیولای طباعی وسه دیگر هیولای کلی و چهارم هیولای اول اعنی بی صورت. آنگاه پس ازهیولی طبیعت موجود شد اندر مرتبت پنجمی وازآنست که طبایع پنج است چهار از این بسائط آب است وپنج فلک آنگاه جسم. سپس ازاتحاد طبایع بهیولی اندر مرتبیت ششمی است ازبهر آنکه مرجسم را شش جانب است از زبر زیر راست چپ پیش وپس آنگاه صورت افلاک اندر مرتبت هفتمی است ازآنست که افلاک هفت است. یا هیولی افلاک. حکما در موردهیولای افلاک گویئند: نوع هیولای افلاک غیر از هیولای عالم عناصر وکون و فساد است و از همین جهت است که افلاک در معرض کون و فساد و حرق والتیام نمی باشند. یا هیولی اولی. بالجمله مراد از هیولای اولی همان خمیره اجسام وامری است که محل توارد و تعاقب صور است و محل استحالات وانقلابات است چنانکه خاک تبدیل نبات شود ونطقه انسان وحیوان شودومسلم است که نطفه درطی مراحل کمال وادوار و اکوار و اکوان خود در مرتبت بعد ازمرتبت اول بطورکلی باطل نمیشود و بالاخره چنین نیست که نطفه راسا باطل شده و انسان بوجود آید و اگر چنین باشد نتوان گفت که انسان یا حیوان ازنطفه است پس معلوم میشود که درتمام مراحل وصورچیزی باقی است که وحدت شخصیه ونوعیه به آن محفوظ است وهمان هیولای اولی است که خودبی رنگ و نام است