جدول جو
جدول جو

معنی هیژده - جستجوی لغت در جدول جو

هیژده
(دَهْ)
هیجده. هجده. ثمانیهعشر
لغت نامه دهخدا
هیژده
هیجده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هژده
تصویر هژده
هجده، هشت و ده، عدد «۱۸»
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ)
دهی جزء بخش مرکزی شهرستان فومن. واقع در 3هزارگزی خاور فومن، کنار راه فرعی فومن به شفت. جلگه، معتدل، مرطوب. دارای 192 تن سکنه. آب آن از رود خانه شاخ رز. محصول آنجا برنج و توتون سیگار و چای و جالیزکاری. شغل اهالی زراعت و مکاری و راه آن اتومبیل رو است. در حدود 10 باب دکان دارد و سابقاً روزهای پنجشنبه بازار عمومی داشته است ولی فعلاً ندارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت است و 849 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
هجده. هژده. هیژده. یکی از اعداد. ثمانیهعشر. عدد پس از هفده و پیش از نوزده
لغت نامه دهخدا
(کَ)
توبه کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (دهار) ، جهود شدن. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر) (دهار) (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(دَهْ)
هفده. عدد اصلی مرکب از هفت و ده. آن عدد که پس از شانزده و قبل از هیجده است: ده تخت جامۀ مرتفع از هر لونی و ده کنیزک و هیفده غلام. (تاریخ بیهقی). رجوع به هفده شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ دَهْ)
هیجده. هشتده. (از حاشیۀ برهان چ معین). ده به علاوۀ هشت. (از ناظم الاطباء). هیجده. عددی ماقبل نوزده و پس از هفده: چون یزدجرد جوان مرد از پس او هژده سال این هرمز برادر کهتر که پیش پدر بود ملک بگرفت. (تاریخ بلعمی).
مرا بود هژده پسر در جهان
از ایشان یکی مانده است این زمان.
فردوسی.
پس بدان کاین حساب باریک است
چونکه هفده به هژده نزدیک است.
سنائی.
عالم خلقت ز غیب هژده هزار آمده ست
عالم اعظم تویی از پس هژده هزار.
خاقانی.
- هژده هزار عالم. رجوع به هژده هزار عالم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هیجده
تصویر هیجده
هشت علاوه ده عددی است بین هفده ونوزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هژده
تصویر هژده
هیجده (18) : (گفت ازآن نوزده زبانیه که بردردوزخ باشندمن هژده راکفایت کنم)
فرهنگ لغت هوشیار
چوب های نازک که در دیوار ساختمان های کاه گلی به کار می رود
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات، تشویق گاو نر به جنگیدن، از اصوات برای ترساندن
فرهنگ گویش مازندرانی