جدول جو
جدول جو

معنی هیهای - جستجوی لغت در جدول جو

هیهای
(هََ / هَِ)
هیاهو:
شهر را بگذاشت وانسو رای کرد
قصد جست وجوی آن هیهای کرد.
مولوی.
دمدمه ی این روح از دمهای اوست
های و هوی روح از هیهای اوست.
مولوی.
و رجوع به های و هوی و هیاهو شود
لغت نامه دهخدا
هیهای
هیاهو
تصویری از هیهای
تصویر هیهای
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیهات
تصویر هیهات
در مقام افسوس و حسرت گفته می شود، دریغا، برای مثال مهر از تو توان برید هیهات / کس بر تو توان گزید حاشاک (سعدی۲ - ۶۲۵)، محال است، غیرممکن است، دور است
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
به معنی هیهات است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ / نِ / نُ)
معرب و مبنی است و به معنی هیهات است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ / تِ / تُ)
چه دور است. (ترجمان القرآن جرجانی). مبنی و معرب است. دور است و در آن لغاتی است. (منتهی الارب). و فارسیان در مقام تحسر و تأسف استعمال نمایند. (آنندراج). اسم فعل است و معنی آن دور است و در آن پنجاه ویک لغت آمده است. (اقرب الموارد) :
امید وفا دارم هیهات که امروز
در گوهر آدم بود این گوهر نایاب.
خاقانی.
روزگارم وفا کند هیهات
روزگار این به روزگار کند.
خاقانی.
درخور تخت و آفرین باشد
لیک هیهات اگر چنین باشد.
نظامی.
دگر سر من و بالین عافیت هیهات
بدین هوس که سر خاکسارمن دارد.
سعدی.
که هیهات قدرتو نشناختم
به شکر قدومت نپرداختم.
سعدی.
رود به خواب دو چشم از خیال تو؟ هیهات
بود صبور دل اندر فراق تو؟ حاشاک.
حافظ.
آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات
در یکی نامه محال است که تحریر کنم.
حافظ.
سینۀ تنگ من و بار غم او؟ هیهات
مرد این بار گران نیست دل مسکینم.
حافظ.
هیهات چگونه سر کند کس
ره بر دم تیغ و پای در خس.
ابوالفضل فیاضی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ بَ)
خواندن شتر را به علف به لفظ هی ٔ هی ٔیا زجر کردن آن را به لفظ هاء هاء، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هیهات
تصویر هیهات
دور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاهای
تصویر هاهای
هیاهو، شور و غوغا، فریاد و ناله ماتم زدگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیهات
تصویر هیهات
((هَ))
اسم فعل به معنی، دور است، در فارسی به معنای حسرت، دریغ، دریغا
فرهنگ فارسی معین
آوخ، افسوس، ای دریغ، دریغ، دریغا، وااسفا، واویلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد