جدول جو
جدول جو

معنی هیمغ - جستجوی لغت در جدول جو

هیمغ
(هََ مَ)
درخت مغد. (منتهی الارب) (آنندراج). شجرهالمغد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیمو
تصویر هیمو
(دخترانه)
پاک دامن (نگارش کردی: هم)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیمن
تصویر هیمن
(پسرانه)
آرام، موقر، شکیبا (نگارش کردی: همن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیمه
تصویر هیمه
خار و خاشاک که به درد سوختن بخورد، هیزم، سرشاخۀ خشک درخت
فرهنگ فارسی عمید
(هََ یَ)
صورتی و تلفظی محلی از کلمه ’هستم’ یعنی موجودم و حیات دارم و حاضرم. (از آنندراج) (از برهان) :
هیم به پلۀ نیکی کم از سپندانی
به پلۀ بدی اندر هزار سندانم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(هَُ یُ)
جمع واژۀ هیام و هیام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هیام شود
لغت نامه دهخدا
هیمه، هیزم سوختنی، (آنندراج) (غیاث اللغات) :
دلم مرگ پسرعم سوخت و در جانم زد آن آتش
که هیمش عرق شریان گشت و دودش روح حیوانی،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ اهیم، (اقرب الموارد)، شتران تشنه، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مْ یَ)
مرگ شتاب کش. (منتهی الارب). و به عین مهمله تصحیف است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
بیابان بی آب. (دهار). رجوع به هیماء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ / هََ / هَِ مَ / مِ)
هیزم سوختنی. (برهان). هیزم سوختنی و به فتح نیز آمده است. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
در او آتشی روشن افروخته
بر او هیمه خروارها سوخته.
نظامی.
در او ده پانزده من عود چون مشک
بسوزاندی بجای هیمۀ خشک.
نظامی.
گر هیمه عود گردد و گر سنگ در شود
مشنو که چشم آدمی از سنگ پر شود.
سعدی.
- هیمه انداختن، هیزم افکندن درون تنوری یا آتشدانی.
- هیمه خانه، جای هیمه. هیمه دان. هیزم دان. (تذکرهالملوک).
- هیمه دان، هیمه ستان. محتطب. هیمه خانه. هیزم دان.
- هیمه فروختن، هیزم فروختن.
- هیمه کش، هیزم کش. حمال حطب.
- هیمه کشی، هیزم کشی.
- هیمه کشیدن، هیزم کشیدن.
- امثال:
احمدک به هیمه نمی رفت بردندش.
چون خانه بسوزانی به هیمه درنمانی. (مثل هندی، نقل از نسخۀ خطی شاهد صادق متعلق به مهدیقلی خان هدایت).
هیمۀ تر به کسی فروختن، کنایه از مکر و حقه و تزویر کردن. (برهان) (آنندراج) :
تا کی از شور درون ای سخت جان
هیمۀ تر میفروشی با کسان.
، گوشتابه. (برهان). رجوع به هیمه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ما)
مؤنث هیمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). شتر مبتلا به هیام. (از اقرب الموارد). رجوع به هیمان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شکستن سر کسی را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از همیغ
تصویر همیغ
مرگ زود رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیمه
تصویر هیمه
هیزم: (کافران) هیمه سقراند سگان دوزخ اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیمه
تصویر هیمه
((هِ مِ))
هیزم
فرهنگ فارسی معین
چوب خشک، حطب، هیزم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی