جدول جو
جدول جو

معنی هیما - جستجوی لغت در جدول جو

هیما
(هََ)
بیابان بی آب. (دهار). رجوع به هیماء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیژا
تصویر هیژا
(پسرانه)
محترم، بزرگوار، ارجمند، شایسته، لایق (نگارش کردی: هژا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیما
تصویر سیما
(دخترانه)
صورت، رخ، چهره، صورت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیلا
تصویر هیلا
(دخترانه)
پرنده ای شکاری کوچکتر از باز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیمن
تصویر هیمن
(پسرانه)
آرام، موقر، شکیبا (نگارش کردی: همن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیمو
تصویر هیمو
(دخترانه)
پاک دامن (نگارش کردی: هم)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیوا
تصویر هیوا
(پسرانه)
میوه به، امید (نگارش کردی: هیوا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایما
تصویر ایما
(دخترانه)
اشاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیما
تصویر نیما
(پسرانه)
نام آور، نامور، کمان، نامی مازندرانی، علی اسفندیاری متخلص به نیما یوشیج شاعر معروف ایرانی قرن چهاردهم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریما
تصویر ریما
(دخترانه)
اسم مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیرا
تصویر هیرا
(پسرانه)
فراخ، وسیع (نگارش کردی: هرا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شیما
تصویر شیما
(دخترانه)
زن زیبای عرب، زنی که روی چانه اش خال دارد، نام دختر حلیمه سعدیه دایه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تیما
تصویر تیما
(دخترانه و پسرانه)
دشت، بیابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوما
تصویر هوما
(دخترانه)
مرغ سعادت، فرخنده (نگارش کردی: هما)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیما
تصویر سیما
روی، چهره، صورت، ناصیه، پیشانی، علامت، هیئت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیمه
تصویر هیمه
خار و خاشاک که به درد سوختن بخورد، هیزم، سرشاخۀ خشک درخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیما
تصویر سیما
خصوصاً، مخصوصاً، به ویژه، بالخصوص، لاسیّما، علی الخصوص، به خصوص، بیژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایما
تصویر ایما
اشاره کردن با حرکات چشم و ابرو یا دست، به رمز و مجاز سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیمان
تصویر هیمان
عاشق شدن، شیفته شدن، شیفتگی، شوریدگی، دلدادگی
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
مؤنث هیمان. (منتهی الارب). رجوع به هیمان شود، دشت بی آب و بی نشان و بی راه. (منتهی الارب) (آنندراج). بیابان که در آن آب نبود. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، بیماریی است شتر را که به آشامیدن آب باران فراهم به بیابان حادث گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (تاج العروس) : ناقه هیماء، شتری که به مرض هیام مبتلی باشد. (از اقرب الموارد). ج، هیام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و هیمی ̍. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
علم طلسم است، (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دوست داشتن زن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، عاشق گردیدن و سرگشته و شیفته شدن از عشق و رفتن بر غیر اراده و مراد. (المصادر زوزنی) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، هامت الناقه هیماناً، ذهبت علی وجهه (وجهها) لرعی. (اقرب الموارد)،
{{اسم مصدر}} سرگشتگی و حیرانی. (غیاث اللغات از سراج و منتخب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
تشنه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). عطشان. (اقرب الموارد) ، شیفته و سرگشته. (منتهی الارب). محب شدیدالوجد. (اقرب الموارد) ، شتر هیمازده. (منتهی الارب). شتر مبتلی به مرض هیام. (اقرب الموارد). مؤنث آن هیمی ̍. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تیما
تصویر تیما
نجد دشت بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
در ترکیب بجای پیماینده آید بمعانی ذیل: پیدا کننده اندازه هر چیز اندازه گیرنده اشیا سنجنده کیال: زمین پیمای سخن پیمای، راه رونده طی کننده: آسمان پیمای بحر پیمای جهان پیمای راه پیمای رود پیمای، نوشنده خورنده باده پیمای قدح پیمای جام پیمای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیما
تصویر سیما
نشان و علامت، روی، چهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیمان
تصویر هیمان
سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیمه
تصویر هیمه
هیزم: (کافران) هیمه سقراند سگان دوزخ اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیجا
تصویر هیجا
کارزار، جنگ، پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیام
تصویر هیام
شیفتگی شیدایی شوریدگی شوریدگان شیفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایما
تصویر ایما
اشاره کردن، اشاره، کنایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تیما
تصویر تیما
((تَ))
دشت، بیابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیما
تصویر سیما
((اِ))
چهره، قیافه، علامت، هیئت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیمه
تصویر هیمه
((هِ مِ))
هیزم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیما
تصویر سیما
چهره، رخسار
فرهنگ واژه فارسی سره