جدول جو
جدول جو

معنی هیم - جستجوی لغت در جدول جو

هیم
جمع واژۀ اهیم، (اقرب الموارد)، شتران تشنه، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هیم
هیمه، هیزم سوختنی، (آنندراج) (غیاث اللغات) :
دلم مرگ پسرعم سوخت و در جانم زد آن آتش
که هیمش عرق شریان گشت و دودش روح حیوانی،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
هیم
(هَُ یُ)
جمع واژۀ هیام و هیام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هیام شود
لغت نامه دهخدا
هیم
(هََ یَ)
صورتی و تلفظی محلی از کلمه ’هستم’ یعنی موجودم و حیات دارم و حاضرم. (از آنندراج) (از برهان) :
هیم به پلۀ نیکی کم از سپندانی
به پلۀ بدی اندر هزار سندانم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیمن
تصویر هیمن
(پسرانه)
آرام، موقر، شکیبا (نگارش کردی: همن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیمو
تصویر هیمو
(دخترانه)
پاک دامن (نگارش کردی: هم)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیمه دان
تصویر هیمه دان
هیزم دان، جای ریختن هیمه، انبار هیزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سهیم
تصویر سهیم
کسی که با دیگری از چیزی سهم ببرد، هم سهم، هم بهره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
بافهم، صاحب فهم، دانا
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
تهمت نهاده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَْ یَ)
اشتر تشنک زده. ج، هیم. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
(اَ هَْ یَ)
شب بی ستارگان. (منتهی الارب) (آنندراج). شب بی ستاره. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(تَ سَبْ بُ)
برانگیختن کسی را بر عشق و شیفتگی. (اقرب الموارد) ، رفتن به رفتاری نیکو. (از اقرب الموارد). رفتاری است نیکو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شریک و صاحب حصه. (آنندراج) (غیاث). هم بهره. (از دهار). انباز. صاحب بخش
لغت نامه دهخدا
(فَ)
نیک دریابنده. دراک. تیزفهم. زودفهم. (یادداشت مؤلف). بافهم. دانا. (فرهنگ فارسی معین) :
به زمانی نکت و علم و ادب یاد کنی
وین ندیده ست در این عصر کس از هیچ فهیم.
فرخی.
ستمگران را چون جایگه چنین باشد
ستمگری نکند مردم لبیب و فهیم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سیاه و تاریک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سیاه. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) :
دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت
چو بهایم چه دوی از پس این دیو بهیم.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(لِ یَ / لُ یِ)
مرد سخت پیشی گیرنده، اسب سابق نیکو و نجیب. لهمیم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ هََ)
سختی و بلا، مرگ، تب. ام ّ اللهیم مثله فی الکل ّ، دیگ فراخ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ هََ)
بطنی است از ارض به جزیره ای در مغرب تکریت. و آن آبی است نمر بن قاسط را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَهَْ یَ)
کلمه استفهام است یعنی چیست حال تو. (منتهی الارب، مادۀ م ه م) ، چون است کار تو، چه چیزحادث شد ترا. (منتهی الارب) ، چه خبر
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام یکی از رایان هنداست. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
همیشه رای بهیم اندر آن مقیم بدی
نشسته ایمن و دل پرنشاط و ناز و بطر.
فرخی.
چو نهر واله که اندر دیار هند بهیم
بنهر واله همی کرد بر شهان مفخر.
فرخی.
حصار کندهه را از بهیم خالی کرد
بهیم را بجهان آن حصار بود مفر.
فرخی.
بدار ملک خود آورد تخت و تاج بهیم
ز سیم خام چو بتخانه پرنگار و صور.
عنصری
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهیم
تصویر اهیم
شب بی ستاره سیاه شب تشنه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیم
تصویر بهیم
سیاه و تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیم
تصویر دهیم
سختی، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیم
تصویر تهیم
کسی که باو تهمت زده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهیم
تصویر سهیم
شریک و صاحب حصه، هم بهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهیم
تصویر شهیم
تیزتگ، پیشوای توانا، تیز هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
نیک دریابنده، دراک، تیز، با فهم و دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیم
تصویر لهیم
سختی، پتیار، مرگ، تب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیم
تصویر نهیم
بانگ شیر، بانگ پیل، گرسنه چشم سیری ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهیم
تصویر سهیم
((سَ))
شریک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
((فَ))
با فهم، دانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
دانا
فرهنگ واژه فارسی سره
انباز، بهره بر، حصه دار، سهم دار، شریک، شریک المال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ادراکمند، باادراک، بافهم، دانا، فهمیده، هوشیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد