داوید. ریاضی دان معروف آلمانی (1862-1943 میلادی). در سال 1899 کتابی به نام اصول اساسی هندسه تألیف و منتشر کرد. در علوم ریاضی مطالعات و ابداعاتی کرد. در 81سالگی در اردوگاههای اسیران در اثر شکنجۀ عمال نازی درگذشت. (فرهنگ عمید)
داوید. ریاضی دان معروف آلمانی (1862-1943 میلادی). در سال 1899 کتابی به نام اصول اساسی هندسه تألیف و منتشر کرد. در علوم ریاضی مطالعات و ابداعاتی کرد. در 81سالگی در اردوگاههای اسیران در اثر شکنجۀ عمال نازی درگذشت. (فرهنگ عمید)
دهی است از دهستان خروسلوی بخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 162 تن سکنه است. این ده در دو محل واقع شده و به نام هیبت بالا و هیبت پائین مشهور است. سکنۀ هیبت بالا بیست تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان خروسلوی بخش گرمی شهرستان اردبیل. دارای 162 تن سکنه است. این ده در دو محل واقع شده و به نام هیبت بالا و هیبت پائین مشهور است. سکنۀ هیبت بالا بیست تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
هیبه. ترس و بیم. (منتهی الارب) (آنندراج) : صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را به خاک بنماید خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی. کجا حملۀ او بود چه کوهی چه مصافی کجا هیبت او بود چه شیری چه شکالی. فرخی. ربود هیبت اواز تن سپهر کجی ببرد خنجر او از سر زمانه خمار. مسعودسعد. اندر جهان ز هیبت تیر و کمان تو چون تیر گشت راست بسی کار چون کمان. امیرمعزی. گر فتد ذره ای از خشم تو بر اوج سپهر گردد از هیبت تو شیر سپهر اندر تب. سنایی. هیبت او کوه را بند کمر درشکست صولت او چرخ را سقف گهر درشکست. خاقانی. چه دریایی است این کز هیبت آن جهان هر ساعتی رنگ دگر شد. عطار. هیبتی زان خفته آمد بر رسول حالتی خوش کرده بر جانش نزول. مولوی. - هیبت انگیز: خطی دید از سواد هیبت انگیز نوشته از محمد سوی پرویز. نظامی. - هیبت نمودن: به هولش بپرسید وهیبت نمود که مرگ منت خواستن از چه بود. سعدی. ، شکوه: به فرّ و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال. دقیقی. مرغ با هیبت سیمرغ کجا دارد پای. فرخی. این است همان صفه کز هیبت آن بردی بر شیر فلک حمله شیر تن شادروان. خاقانی. تواضع گرچه محمود است و فضل بیکران دارد نشاید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد. سعدی. - باهیبت، باشکوه. با ابهت و جلال: تهیدست باهیبت و نام و ننگ زن زشتروی نکوچادر است. سعدی. - هیبت بردن، شکوه بردن: اگر عالمی هیبت خود مبر وگر جاهلی پردۀ خود مدر. سعدی. - هیبت نهادن،: و سبب قتل اپرویز آن بود کی پیوسته بدخویی کردی و بزرگان را هیبتی ننهادی. (فارسنامۀ ابن بلخی). ، (اصطلاح صوفیه) هیبت و انس دو حالت اند فوق قبض و بسط چنانکه قبض و بسط فوق خوف و رجأاند پس هیبت مقتضای آن غیبت است و انس را مقتضی صحو است و افاقه. (تعریفات سید جرجانی) (از اقرب الموارد). رجوع به هیبه شود
هیبه. ترس و بیم. (منتهی الارب) (آنندراج) : صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را به خاک بنماید خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی. کجا حملۀ او بود چه کوهی چه مصافی کجا هیبت او بود چه شیری چه شکالی. فرخی. ربود هیبت اواز تن سپهر کجی ببرد خنجر او از سر زمانه خمار. مسعودسعد. اندر جهان ز هیبت تیر و کمان تو چون تیر گشت راست بسی کار چون کمان. امیرمعزی. گر فتد ذره ای از خشم تو بر اوج سپهر گردد از هیبت تو شیر سپهر اندر تب. سنایی. هیبت او کوه را بند کمر درشکست صولت او چرخ را سقف گهر درشکست. خاقانی. چه دریایی است این کز هیبت آن جهان هر ساعتی رنگ دگر شد. عطار. هیبتی زان خفته آمد بر رسول حالتی خوش کرده بر جانش نزول. مولوی. - هیبت انگیز: خطی دید از سواد هیبت انگیز نوشته از محمد سوی پرویز. نظامی. - هیبت نمودن: به هولش بپرسید وهیبت نمود که مرگ منت خواستن از چه بود. سعدی. ، شکوه: به فرّ و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال. دقیقی. مرغ با هیبت سیمرغ کجا دارد پای. فرخی. این است همان صفه کز هیبت آن بردی بر شیر فلک حمله شیر تن شادروان. خاقانی. تواضع گرچه محمود است و فضل بیکران دارد نشاید کرد بیش از حد که هیبت را زیان دارد. سعدی. - باهیبت، باشکوه. با ابهت و جلال: تهیدست باهیبت و نام و ننگ زن زشتروی نکوچادر است. سعدی. - هیبت بردن، شکوه بردن: اگر عالمی هیبت خود مبر وگر جاهلی پردۀ خود مدر. سعدی. - هیبت نهادن،: و سبب قتل اپرویز آن بود کی پیوسته بدخویی کردی و بزرگان را هیبتی ننهادی. (فارسنامۀ ابن بلخی). ، (اصطلاح صوفیه) هیبت و انس دو حالت اند فوق قبض و بسط چنانکه قبض و بسط فوق خوف و رجأاند پس هیبت مقتضای آن غیبت است و انس را مقتضی صحو است و افاقه. (تعریفات سید جرجانی) (از اقرب الموارد). رجوع به هیبه شود
نیکلا ژزف لورن. نام شاعر فکاهی فرانسوی. مولد فن تنی -لو-شاتو (وژ). وی در هتل دیو (پاریس) بر اثر سقوط از اسب درگذشت (1751-1780 میلادی). قطعات وداعیۀ او از زندگی مشهور است (قدیس) نام راهبی متولد در اورنی در حدود سال 1060 و متوفی بسال 1152 میلادی وی در جنگهای صلیبی همراه لوئی هفتم بود. ذکران او هفتم ژوئن است
نیکلا ژزف لورن. نام شاعر فکاهی فرانسوی. مولد فن تنی -لو-شاتو (وُژ). وی در هتل دیو (پاریس) بر اثر سقوط از اسب درگذشت (1751-1780 میلادی). قطعات وداعیۀ او از زندگی مشهور است (قدیس) نام راهبی متولد در اُوِرنی در حدود سال 1060 و متوفی بسال 1152 میلادی وی در جنگهای صلیبی همراه لوئی هفتم بود. ذکران او هفتم ژوئن است