جدول جو
جدول جو

معنی هیصر - جستجوی لغت در جدول جو

هیصر(هََ صَ)
شیر شکننده صید را. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیصر
تصویر قیصر
(پسرانه)
معرب ار لاتین، لقب پادشاهان روم و بعضی از کشورهای اروپایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیگر
تصویر هیگر
اسب کمیت، اسب کهر، اسب سرخ مایل به سیاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیصر
تصویر قیصر
لقب پادشاهان روم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیدر
تصویر هیدر
جانوری از نوع پلیپ، ساکن آب های شیرین با بدنی استوانه ای شکل و باریک و دارای چندین شاخک در یک طرف خود
فرهنگ فارسی عمید
(هََ / هی)
ایر. ایر. (منتهی الارب). نصف اول از شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هیّر، باد شمال. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به هیّر شود
لغت نامه دهخدا
آتش رامیگویند و به عربی نار خوانند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، طاعت و عبادت، (آنندراج) (برهان)، به زبان علمی اهل هند طلا را گویند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل، دارای 1842 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
آوازی که بدان راندن ستور خواهند:
در بار هجوشان کشم از گوش تا به دم
خواهم به چوب رانم و خواهم به هیر و هر،
سوزنی (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ لَ)
کشیدن. (منتهی الارب). جذب. (از اقرب الموارد) ، خمانیدن. (منتهی الارب). اماله. (از اقرب الموارد) ، شکستن، پیچیدن چیز تر و تازه همچو شاخ درخت و مانندآن را بی جدایی، یا عام است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیچیدن هر چیزی را. (منتهی الارب) ، به تیر زدن همباز را، شکستن شیر فریسۀ خود را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ صِ / هَُ صَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شیر. هصر الاسد فریسته، کسرها. (اقرب الموارد). ج، هواصر
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. هیصور و هصر و هیصار و هصار و مهصر و هصره و هاصر و هصوره و هصور و مهصار و مهصیرو هصر و هصر و مهتصر، به معنی شیر و اسد زیرا که شکار خود را میکشند و خرد میکند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ صَ)
ابن جابر خارجی، مکنی به ابوبیهس. از خوارج است و گروه بیهسیه از خوارج بدو منسوبند. رجوع به تاج العروس و ملل ونحل شهرستانی و عقدالفرید ج 1 ص 271 و ج 2 ص 222 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ صَ)
ناب هیصم، دندان شکننده هر چیز، شیر. (مهذب الاسماء). اسد. شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). شیر درنده. (غیاث اللغات) (قاموس) (اقرب الموارد) ، مردقوی. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). مرد دلیر و توانا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، نوعی از سنگ تابان. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ گَ / هی گَ)
اسب کمیت و معنی ترکیبی آن اسب کهر است چه هی به معنی اسب است و کهر نیز نام رنگ کمیت، اسب سیاهی است که به سرخی زند و یال وزانوهایش سیاه باشد و آن را به ترکی قراکهر گویند یعنی سیاه کهر. (آنندراج) (انجمن آرا). اسب سرخی که به سیاهی مایل بود و یال و دم وی سیاه باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هیصار و هیصر شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آنچه بیفتد و فرودریده شود. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ یا)
رجل هیّار، مرد سست. (منتهی الارب). ضعیف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
نام جایی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
عنوان و لقب امپراتوران روم (عموماً) ، عنوان و لقب امپراتوران روم شرقی (خصوصاً). (فرهنگ فارسی معین). قیصر لقب یولیوس امپراتور روم (تولد 100 وفات 44 قبل از میلاد از میلاد) بود. پس از وی امپراتوران روم از خاندان وی رابه لقب قیصر خواندند و بعدها همه امپراتوران روم را قیصر نامیدند. (حاشیۀ برهان چ معین) :
محراب قیصر کوی تو عید مسیحا روی تو
عودالصلیب موی تو آب چلیپا ریخته.
خاقانی.
در روم ز اژدهای تیرت
زهر است نواله قیصران را.
خاقانی.
ستاده قیصر وخاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیشگه دور.
نظامی.
دوزخی افتاده بجای بهشت
قیصر آن قصر شده در کنشت.
نظامی.
، عنوان و لقب امپراتوران آلمان، عنوان و لقب امپراتوران روسیه. ج، قیاصره. (فرهنگ فارسی معین)
بر وزن حیدر، فرزندی باشد که مادرش پیش از آنکه او را بزاید بمیرد و شکم مادر را بشکافند و آن فرزند را بیرون آورند و چون اول پادشاهان قیاصره که اغسطوس نام داشت اینچنین بوجود آمد بنابراین بدین اسم موسوم گشت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
از ’اص ر’، رسن کوتاه که دامن خیمه بدان به میخ بربندند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آن رسن که دامن خیمه بدان بازبندند. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
آرامی تازی گشته کیسر پاژنام فرمانروایان روم عنوان و لقب امپراتوران روم (عموما)، عنوان و لقب امپراتوران روم شرقی (خصوصا) توضیح قیصر لقب یولیوس امپراتور روم بود و پس از وی امپراتوران روم از خاندان او را بلقبش قیصر خواندند و بعد ها همه امپراتوران روم بدین نام نامیده شدند، عنوان و لقب امپراتوران آلمان، عنوان و لقب امپراتوران روسیه تزار، جمع قیاصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایصر
تصویر ایصر
ریسمان چادر، گیاه خشک، گلیم که در آن گیاه پر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیتر
تصویر هیتر
((تِ))
وسیله ای برای گرم کردن هوای مکان هایی مانند اتاق و کارخانه، اجاق برقی، بخاری برقی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیگر
تصویر هیگر
((هَ گَ یا گِ))
اسب سرخ مایل به سیاهی که یال و دم آن سیاه باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیصر
تصویر قیصر
((قَ یا ق صَ))
لقب پادشاهان روم، جمع قیاصره
فرهنگ فارسی معین
امپراطور، کسرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کنارهم، پهلو به پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
برای این
فرهنگ گویش مازندرانی
بگیر، بردار
فرهنگ گویش مازندرانی