- هیزم
- چوب خشک یا شاخۀ خشک درخت که به درد سوزاندن می خورد، هیمه
معنی هیزم - جستجوی لغت در جدول جو
- هیزم
- چوب خشک یا شاخه خشک درخت که بدرد سوزاندن میخورد
- هیزم ((هِ زُ))
- هیمه، چوبی که برای سوختن به کار می رود
هیزم تر به کسی فروختن: کنایه از بدی کردن به کسی و خصومت اورا برانگیختن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آوای پری
کمان نرم که با آن مشق کمان کشیدن کنند، کباده
کمانی نرم و سست که بوسیله آن مشق کمان کشیدن کنند کباده
تندر غرنده، اسپ شیهه کش، باران دمریز
سرگشته
جوجه کرکس، جوجه عقاب
شیفتگی شیدایی شوریدگی شوریدگان شیفتگان
شکست دادن و پراکنده ساختن دشمن
چشم چران، مخنث، بدکار، پشت پایی، بی شرم، برای مثال گفتم همی چه گویی ای هیز گلخنی / گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی (عسجدی - لغت نامه - هیز)
مهربانی کردن بر کسی
بیشرم، بدکار
مخنث، بدکار
جایی که هیزم انبار کنند، هیمه دان
برنده هیزم، کسی که درهیزم برای فروش می برد
کنایه از بدی کردن به کسی و خصومت اورا برانگیختن
کسی که هیزم برای فروش جمع می کند، کسی که هیزم برای سوزاندن می برد، برای مثال میان دو کس جنگ چون آتش است / سخن چین بدبخت هیزم کش است (سعدی - ۱۷۲)