جدول جو
جدول جو

معنی هیراب - جستجوی لغت در جدول جو

هیراب
(پسرانه)
نام فرشته باد
تصویری از هیراب
تصویر هیراب
فرهنگ نامهای ایرانی
هیراب
نام ملکی است که رب النوع عنصر باد باشد، (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
هیراب
دهی است از دهستان همت آباد شهرستان بروجرد، در 12هزارگزی جنوب شوسه که کوهستانی و معتدل و دارای 255 تن سکنه است، آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیرا
تصویر هیرا
(پسرانه)
فراخ، وسیع (نگارش کردی: هرا)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ویراب
تصویر ویراب
(پسرانه)
از نامهای امروزی زرتشتیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیران
تصویر هیران
(دخترانه)
قرار (نگارش کردی: هران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیراد
تصویر هیراد
(پسرانه)
کسی که چهره ای خوشحال و شاد دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
راه آب زیر حوض یا استخر که هرگاه بخواهند آب خارج شود آن را باز می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیراب
تصویر سیراب
سیر شده از آب، پرآب، تازه، با طراوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میراب
تصویر میراب
کسی که آب را به خانه ها و کشتزارها تقسیم می کند، نگهبان آب، آبیار
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 37هزارگزی باختری گرمی با 120 تن سکنه، آب آن از چشمه و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
مباشر و ناظر تقسیم آبها، (ناظم الاطباء)، باغبان که آب رسانی ذمۀ او باشد، (از غیاث)، آبران، آبرانه، قلاّد، آب بخش، آبیار، اویار، آن که آب را بخشد، (یادداشت مؤلف)، آن که بر سهمیۀ هر خانه یا باغ یا کشتزار از آب رود یا نهر یا قنات یا چشمه نظارت دارد و شغل او رساندن سهم آب هرکس به اوست در موعدهای مقرر:
چند بینی گردش دولاب را
سر برون کن هم ببین میراب را،
مولوی،
می شکافد سینه ام را عاقبت همچون صدف
می دهد گر قطره ای میراب این دریا مرا،
کلیم کاشی (از آنندراج)،
در بیان تفصیل شغل میراب دارالسلطنۀ اصفهان تعیین مادی سالاران و تنقیۀ انهار و جداول و رسانیدن آب زاینده رود به تمامی محال اصفهان که از آب رودخانه شرب می شود، (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 50)، داروغۀ گذر دریاکه کشتیها به اختیار او باشد، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
خود را به مردم تازه روی و خوشحال وانمودن و به عربی بشیر خوانند، (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، دارای 480 تن سکنه، آب آن از رود خانه کلنجین، محصول آنجا غلات، سیب زمینی، قلمستان، شغل اهالی زراعت، قالی وجاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
لغتی است در تیرب. (منتهی الارب). خاک. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). تراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ یا)
ترسان و بددل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنکه از وی ترسند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام فرشته ای که موکل بر زمین است. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیراب
تصویر سیراب
سیر گردیده از آب پر آب آبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایراب
تصویر ایراب
رسیدن، چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیاب
تصویر هیاب
ترسان، بد دل، ترس انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میراب
تصویر میراب
آبیار، نگهبان و ناظر تقسیم آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیراب
تصویر سیراب
پر آب، سیر شده از آب، طراوت و آبداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیراد
تصویر هیراد
خوش رو، خندان
فرهنگ فارسی معین
اشباع، سرشار، سیر
متضاد: تشنه، عطشان، عطش زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آب پا، آبیار، مقسم آب، نگهبان آب
فرهنگ واژه مترادف متضاد