جدول جو
جدول جو

معنی هیاف - جستجوی لغت در جدول جو

هیاف
(کَ)
دهان گشاده کردن شتر بسوی باد هیف از شدت تشنگی. (منتهی الارب) (آنندراج). و در اقرب الموارد هیاف به کسر هاء و فتح آن به این معنی آمده است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیاف
تصویر شیاف
هر داروی جامد و مخروطی شکل که برای معالجه در مقعد داخل می کنند، شاف، شافه، فرزجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیاج
تصویر هیاج
برانگیختن، کارزار کردن، جنگ کردن، کارزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیاف
تصویر سیاف
شمشیرگر، مرد شمشیرزن، کسی که با شمشیر جنگ کند، میرغضب
فرهنگ فارسی عمید
(سَیْ یا)
شمشیرگر. شمشیرزن. (ناظم الاطباء). شمشیرزن. (غیاث اللغات). شمشیردار. (دهار) (مهذب الاسماء). شمشیرگر. صاحب تیغ. (منتهی الارب) ، شمشیرفروش. (مهذب الاسماء) ، قاتل. جلاد. خونریز. (غیاث) (آنندراج). دژخیم. میرغضب: و بودلف با شلواری و چشم بسته آنجا بنشانده و سیاف شمشیر برهنه بدست ایستاده و افشین با بودلف در مناظره و سیاف منتظر که بگوید ده تا سرش بیندازد. چون چشم افشین بر من افتاد سخت از جای بشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171). و حدیثی پیوستم تا وی را بدان مشغول کنم از پی آنکه مبادا که سیاف را گوید شمشیر بران. (تاریخ بیهقی). پس سیاف را اشارت کرد که او را بیرون برو هلاک کن. (سندبادنامه ص 78). سیافی درمعرکه بمقصد او حمله آورد. (ترجمه تاریخ یمینی).
سیاف مجره رنگ شمشیر
انداخته بر قلادۀ شیر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گرانی و سنگینی را گویند که در خواب بر مردم افتد و بعربی کابوس گویند، (برهان) (آنندراج)، بختک
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ فیف، (منتهی الارب)، رجوع به فیف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عیاف و طریده، هر دو از بازی های عربان است. یا عیاف بازیی است که زنان بدان بازی کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). عیاف و طریده، دو بازی است ازآن عرب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ننگ داشتن، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، نپسندیدن شخص طعام یا شراب را و نخوردن و ننوشیدن آن، (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)، ترک گفتن شخص آب را، در حالیکه تشنه باشد، (از اقرب الموارد)، عیف، عیفان، رجوع به عیف و عیفان شود
لغت نامه دهخدا
(غَیْ یا)
مرد دراز و بزرگ ریش. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه ریش او بسیار بلند و بزرگ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شیاف)
از ’ش وف’، ادویۀ چشم و مانند آن. (منتهی الارب). از داروهائی که برای چشم و غیره بکار رود. (از اقرب الموارد). داروهایی برای چشم و جز آن. (یادداشت مؤلف) (از ناظم الاطباء). ج، شیافات، اشیاف. (یادداشت مؤلف) (بحر الجواهر)، جمع واژۀ شافه. (از یادداشت مؤلف). رجوع به شافه شود،
{{ریشه از عربی، اسم}} شاف و هر داروی جامدمخروطی شکل که در مقعد یا مهبل داخل کنند. (ناظم الاطباء). دارویی چند که یک جا کرده در چشم و جز آن کنند. (آنندراج). هر داروی مفرد یا مرکب و معجونه یا تراشیده به شکل هسته خرمایی بزرگتر یا خردتر کنند و در مقعد یا شرم زن یا بینی و یا چشم و جز آن نهند. (یادداشت مؤلف) : شیافی از انار ترش کوفته و فشارده... به بینی اندر نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- شیاف ابیض، دوای چشم است مرکب از چند ادویه که سوزش و سرخی چشم را مفید و جزو اعظم آن سفیدۀ کاشغری است. (غیاث اللغات) : شیاف ابیض اندرچکانیدن با شیر زنان (به مجرای بول). (ذخیرۀ خوارزمشاهی). شیاف ابیض به شیر زنان حل کرده سخت نافع باشد و شیاف مامیثا. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- شیاف ابیض کندری، نام دارویی مرکب است برای چشم. بگیرند اسفیداج ارزیز، هشت درمسنگ، افیون و انزروت پرورده و کتیرا از هر یکی یک درمسنگ، صمغ اعرابی چهار درمسنگ، کندر نیم درمسنگ به آب باران بسرشند و شیاف کنند (در چشم) . (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- شیاف احمر حاد، دارویی مرکب برای چشم: عادت کحالان چنان است که این شیاف (شیاف احمر لین برای چشم) دراز کنند و شیاف احمر حاد گرد کنند تا میان هر دو فرق توانند کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- شیاف احمر لین، دارویی مرکب برای چشم: بر پشت چشم شیاف مامیثا و زعفران و مر طلی کردن و شیاف احمر لین کشیدن سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- شیاف خوزی، بوش دربندی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیافها در کارآموزی داروسازی ص 129 شود.
- شیاف زحیر، شیاف الزحیر، نوعی از شیاف است که در مقعد کنند، چنانست که شحم حنظل و گلیم شوی و اشق و بوره را بکوبند جمع کنند و شافه ای دراز کنند و بخویشتن بگیرد و هم اندر ساعت درد سرون بایستد. (از هدایه المتعلمین چ دانشگاه مشهد ص 571).
- شیاف کردن، داروها را بصورت شیاف درآوردن. (از یادداشت مؤلف) : بگیرند جندبیدستر وشحم الحنظل و پلپل و کندس همه را بکوبند و به آب مرزنگوش بسرشند و شیاف کنند و به وقت حاجت بکار دارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- ، گذاردن شیاف در موضع معین.
- شیاف مامیثا، دارویی مرکب است برای چشم. محمد زکریا گوید: شیاف مامیثا عصاره ای است که لون او زرد باشد که بسیاهی میل کند و در طعم او اندکی تلخی باشد. رسایلی گوید: منفعت او در دفع درد مفاصل عظیم است. (ترجمه صیدنۀ بیرونی) : بر پشت چشم شیاف مامیثا و زعفران... سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ زیف، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
بنا بروایت ابن حبیب از قرای شام است و بعضی گفته اند قرای جزیره است و مردم آن از نبطهای شام هستند و شتران و شمشیرهای آن معروف است و یاقوت قول اول را ترجیح میدهد و از شعر چنین معلوم میشود که جایی در حوران است، (از معجم البلدان)، دهی است بشام یا بجزیره و اهل آن ده نبطی شام اند، و شتر و شمشیر بدانجا منسوب می دارند، (شاید یاء کلمه منقلب از واو باشد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
لشکر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذ ذا)
مرد شتاب و تیز و چالاک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
آواز بلند. بانگ سخت. (معجم متن اللغه). بانگ بلند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
هتف. بانگ برزدن بر کسی: هتف به هتافا، بانگ برزد بر او. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). هتف به هاتف، بانگ زد برو کسی که شخص وی دیده نشد. (ناظم الاطباء) ، خواندن کسی را. آواز دادن کسی را. (معجم متن اللغه) : اهتف بالانصار، بخوان مر یاران را. (اقرب الموارد). آواز دادن. (زوزنی) (دهار) ، ستودن و مدح کردن کسی را: هتف بفلان، مر او را ستود. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). هتف فلاناً، مدح کرد او را. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فلانه یهتف بها، آن زن به خوب رویی و جمال یاد کرده میشود. (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، بانگ کردن و نوحه کردن کبوتر: هتفت الحمامه، بانگ کرد. نوحه کرد. (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(زَیْ یا)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسد، بمناسبت تبخترش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ فْ فا)
خران چست و سبک. (منتهی الارب). طیاش. (اقرب الموارد) ، سایۀ سرد و سایۀ آرمیده و سایۀتنک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بال سبک در پریدن. (منتهی الارب). بالهای سبک پرواز. (ازاقرب الموارد) ، پیراهن تنک شفاف براق و درخشنده و سبک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِهَْ)
ناقۀ زود تشنه شونده. (منتهی الارب). آن اشتر که زود تشنه شود. (مهذب الاسماء) ، شتر درازگردن، مردم سریعالعطش یا سخت تشنه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هیاب
تصویر هیاب
ترسان، بد دل، ترس انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
شکل، پیکر، وضع طرز صورت ظاهر: باید که داعی برهیت جمیله باشد، مراد از هیات در کلمات شیخ اشراق همان عرض است در کلمات فلاسفه مشا. ناصرخسرو گوید: اماهیات آن است که اشخاص بدان ازیکدیگر جداشوند خاصه اندر مردم باآنکه بصورت همه یکی اند. یا هیات ظلمانیه. مراد اعراض جسمانی است که مقولات نه گانه عرض باشد، یا هیات ظلمانیه جسمانیه. مراداعراض جسمانیه اند. یا هیات نوریه. مراد انوار عرضیه است، علمی است که بحث از احوال ستارگان یعنی بحث از وضع آنها نسبت بیکدیگر و شکل آنها و قوانین ثابت حرکت آنها می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیاج
تصویر هیاج
جنگ کردن، برانگیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیام
تصویر هیام
شیفتگی شیدایی شوریدگی شوریدگان شیفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیاف
تصویر فیاف
جمع فیف، کویر ها جا های هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاف
تصویر غیاف
ریش دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیاف
تصویر عیاف
ننگ داشتن، ناخنوش داشتن خورش یا نوشاک را نخوردن بیزاری
فرهنگ لغت هوشیار
داروی چشم، هر داروی مخروطی و جامد شکلی که برای معالجه در مقعد داخل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاف
تصویر سیاف
مرد شمشیر زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیاف
تصویر جیاف
آبچین دزد (آبچین کفن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیاف
تصویر زیاف
جمع زیف، درم های نبهره شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیاج
تصویر هیاج
((هِ))
برانگیختن، کارزار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شیاف
تصویر شیاف
داروی چشم، داروی جامد و مخروطی شکلی که از طریق مقعد استعمال شود، شاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیاف
تصویر سیاف
((سَ یّ))
شمشیرزن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیات
تصویر هیات
انجمن
فرهنگ واژه فارسی سره