جدول جو
جدول جو

معنی هیاج - جستجوی لغت در جدول جو

هیاج
برانگیختن، کارزار کردن، جنگ کردن، کارزار
تصویری از هیاج
تصویر هیاج
فرهنگ فارسی عمید
هیاج
(کِ بَ)
خشک شدن نبات، (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (اقرب الموارد)، زرد و خشک گردیدن گیاه، (منتهی الارب) (آنندراج)، انگیخته شدن، (تاج المصادر) (منتهی الارب)، انگیخته شدن جنگ، (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی)، برانگیختن، (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)، لازم و متعدی استعمال میشود، (منتهی الارب) (آنندراج)، کارزار و کشش کردن، (منتهی الارب)، مضطرب شدن و به حرکت درآمدن دریا، (از اقرب الموارد)، جوش زدن خون و جز آن، (منتهی الارب) (آنندراج)، نشأه شدن شتران، (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)، مست شدن شتران، به خشم شدن، (منتهی الارب) (آنندراج)، خشم گرفتن، حرکت دادن شتران را به شب بسوی آب و علف، شجاع شدن و حمله ور گردیدن، (از اقرب الموارد)،
- یوم هیاج، روز جنگ
لغت نامه دهخدا
هیاج
جنگ کردن، برانگیختن
تصویری از هیاج
تصویر هیاج
فرهنگ لغت هوشیار
هیاج
((هِ))
برانگیختن، کارزار کردن
تصویری از هیاج
تصویر هیاج
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیجا
تصویر هیجا
جنگ، کارزار، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیاج
تصویر بیاج
گیاهی که ساقۀ راست و بلند نداشته باشد و شاخه های آن روی زمین بیفتد مانند بوتۀ کدو، خربزه، خیار و مانند آن
جلونک، جلنگ، چلونک، بیاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیلاج
تصویر هیلاج
نشانه ای در نجوم که به وسیلۀ آن طول عمر کسی را پیشگویی می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(هََیْ یا)
هیّان بن بیّان، کنایه از آنکه او را و پدرش را کسی نشناسد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). کنایه از بی پدرومادر. رجوع به هی بن بی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
از نامهای شیاطین و ازاعلام دیوان است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ یا)
امر: ما هیاته، أی ما امره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کارزار. (دهار) (غیاث اللغات) (السامی) (مهذب الاسماء). جنگ. (آنندراج) (غیاث اللغات). پیکار. حرب. (اقرب الموارد). نبرد. معرکه:
به هیجا که گردد دلاور بود
به رزم اندرش ده برابر بود.
فردوسی.
مردمان گویند سلطان لشکری دارد قوی
پشت لشکراوست در هیجا به حق کردگار.
فرخی.
نه هر آن کو مال دارد میل زی ملکت کند
نه هر آن کو تیغ دارد قصد زی هیجا کند.
منوچهری.
روز هیجاها بود کشورگشا
روز مجلس ها بود کشوردهی.
منوچهری.
تو اسرار الهی را کجا دانی که تا در تو
بود ابلیس با آدم کشیده تیغ در هیجا.
ناصرخسرو.
کس از لشکر ما ز هیجا برون
نیامد جز آغشته خفتان به خون.
سعدی.
رجوع به هیجاء شود.
- بانگ هیجا، هیاهوی نبرد. بانگ و فریاد روز جنگ:
چو پیوستند با هم بانگ هیجا از دو سو برشد
سوی هم تاختن کردند گویی از پی هیجا.
سروش (از گنج سخن ج 3 ص 221 از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ یْ یا)
ترسان و بددل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، آنکه از وی ترسند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ دْ دا)
به رفتار پیران رونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- ظلیم هداج، شترمرغی که لرزان رود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
رفتار پیران. (منتهی الارب). رفتن بمانند رفتن پیران. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ / جِ)
رفتار تند. گردش سریع. (از اقرب الموارد) : سیر هجاج، رفتار سخت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از معجم متن اللغه) ، مردم فرومایه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، رایی که در آن اندیشه نشده و از روی حزم نباشد. (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس) : رکب فلان هجاج، یعنی فلان بر سر خود رفت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رکب رأسه. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه). رکب من امره هجاج، رکب رأسه. (تاج العروس) (معجم متن اللغه). متمرس بن عبدالرحمان صحاری گوید:
فلایدع اللئام سبیل غی
و قد رکبوا علی لومی هجاج.
(از تاج العروس).
این کلمه غیرمنصرف است. (منتهی الارب) (آنندراج). و به صورت تثنیه نیز به همین معنی است: رکب هجاجیه. (ازتاج العروس) (از معجم متن اللغه).
- هجاجیک، به لفظ مثنی، یعنی دورباش. هذاذیک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). این کلمه هنگامی گفته میشود که بخواهند مردم را از چیزی بازدارند. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ را)
اسب نیک روندۀ تیزتک. (منتهی الارب). کثیرالجری و کمیت. (اقرب الموارد)
مبالغت در هرج. (اقرب الموارد). رجوع به هرج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ندیمی کردن
لغت نامه دهخدا
دیوار و آنچه بدان چیزی را احاطه نمایند مثل خرمابن و رز و مانند آن، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ ءَ لا)
مایل گردیدن، (از ذیل اقرب الموارد از لسان) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ یْ یا)
جمع واژۀ هائم. رجوع به هائم شود. (منتهی الارب). دوست دارندگان و عشاق وسوسه زده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مردم وسوسه زده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خشک گیاه و یا زردگیاه یافتن زمین را. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِهَْ)
شتر مادۀ آرزومند و مشتاق وطن، شترکه زود و نخست از شتران تشنه گردد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هجاج
تصویر هجاج
تیز رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاج
تصویر سیاج
پرچین دیواره باغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هایج
تصویر هایج
جوشنده، جوشش خشم وغضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراج
تصویر هراج
تیزتگ: اسپ
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی چشمه زندگی این لغت یونانی است و معنی آن چشمه زندگانی باشد وآن را منجمان فارس کد بانو گویند و آن دلیل جسم مولود است باصطلاح منجمین چنانکه کد خدا دلیل روح بود و کیفیت و کمیت عمر مولود را از این دو دلیل استخراج کنند باصطلاح منجمان دلیل عمر و این یونانی است. رشیدی حسابی است منجمان را که بدان دلیل عمر راشناسند و مجازا زایچه مولود را نیز گویند. بگفته بوریحان هیلاج را ازپنج حجای جویند: نخستین خداوند نوبت روز یا شب دوم قمر بروزو شمس به شب سوم درجه طالع چهار سهم السعاده پنجم جزو اجتماع و یا استقبال که پیش از تولد واقع شده باشد یکی از این امور پنجگانه را وقتی هیلاج نامند که باشرائط مخصوصی که در کتب نجوم مقرر است جمع آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیجا
تصویر هیجا
کارزار، جنگ، پیکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیام
تصویر هیام
شیفتگی شیدایی شوریدگی شوریدگان شیفتگان
فرهنگ لغت هوشیار
شکل، پیکر، وضع طرز صورت ظاهر: باید که داعی برهیت جمیله باشد، مراد از هیات در کلمات شیخ اشراق همان عرض است در کلمات فلاسفه مشا. ناصرخسرو گوید: اماهیات آن است که اشخاص بدان ازیکدیگر جداشوند خاصه اندر مردم باآنکه بصورت همه یکی اند. یا هیات ظلمانیه. مراد اعراض جسمانی است که مقولات نه گانه عرض باشد، یا هیات ظلمانیه جسمانیه. مراداعراض جسمانیه اند. یا هیات نوریه. مراد انوار عرضیه است، علمی است که بحث از احوال ستارگان یعنی بحث از وضع آنها نسبت بیکدیگر و شکل آنها و قوانین ثابت حرکت آنها می نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیاب
تصویر هیاب
ترسان، بد دل، ترس انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیلاج
تصویر هیلاج
((هَ))
زایچه مولود، حسابی که ستاره شناسان توسط آن به احوال فرد و کمیّت عمر او پی می برند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیجا
تصویر هیجا
((هَ))
نبرد، کارزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هایج
تصویر هایج
((یِ))
برانگیزنده، جوشش، خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هیات
تصویر هیات
انجمن
فرهنگ واژه فارسی سره