جدول جو
جدول جو

معنی هکوان - جستجوی لغت در جدول جو

هکوان
(هََ کْ کی)
دهی است از بخش سروستان شهرستان شیراز که 140 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله، برنج، حبوب و میوه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هیوان
تصویر هیوان
(دخترانه)
ایوان. تراس (نگارش کردی: هوان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اکوان
تصویر اکوان
کون ها، بودن ها، پدید آمدن ها، هستی ها و عالم وجود، جمع واژۀ کون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوان
تصویر هوان
خوار و ذلیل شدن، خواری، ذلت، سستی و سبکی
فرهنگ فارسی عمید
(لَکْ)
دهی جزء دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 37هزارگزی تازه کندانگوت و سی هزارگزی شوسۀ بیله سوار به آصلاندوز. کوهستانی، گرمسیر و دارای 10 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لِ)
دهی است از بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان. دارای 100 تن سکنه، آب آن از چاه و محصول عمده اش غله و حبوبات و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ کْ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش کوهک شهرستان جهرم است که در باختر بخش در تنگ هکان واقع گردیده و هوای آن گرم و آب مشروب دهستان از باران است و در آب انبارها نگهداری میشود. یک چشمۀ آب شیرین هم در چهارهزارگزی دهستان وجود دارد. محصول عمده بخش غله، خرما، برنج، لیمو و تنباکوی معروف هکان است که به مرغوبیت شهرت دارد. این دهستان از سه آبادی قلات و کناردان و دهکده تشکیل شده و جمعاً 1100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
شهری است (به هندوستان) بر سر کوه نهاده و از این شهر آبی فرودآید به دامن کوه و اندر کشت به کار شود. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ رَ)
شتافتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ زْ)
به معنی زبان است که عربان لسان گویند. (آنندراج) (برهان). مصحف زوان = زفان = زبان. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(هََرْ نَ)
دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه که در چهار هزارگزی جنوب عجب شیر و 7 هزارگزی باختر راه شوسۀ مراغۀ به آذرشهر واقع و جلگه ای است معتدل و دارای 526 تن سکنه. از رود قلعۀ چای و چشمه ها و چاهها مشروب میشود. محصول عمده اش غله، کشمش و بادام و کار مردم زراعت و جوراب بافی با وسایل دستی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ابن عبدالقیس بن خلدهبن مخلده بن عامربن زریق خزرجی انصاری. مکنی به ابی السّبع. صحابی است و او درک غزوۀ بدر و احد کرد و به هر دو غزوه به شب پاسبانی رسول صلوات اﷲ علیه می کرد وی از اهل مدینه است. او قبل از هجرت به مکّه شد و بشرف مسلمانی فائز گشت و سپس با رسول اکرم صلوات اﷲ علیه به مدینه هجرت کرد و درک غزوۀ بدر کرد و در غزوۀ احد بدست ابوالحکم بن الاخنس شهادت یافت. صاحب حبیب السیر آرد: از جملۀ شهدای انصار (به غزوۀ احد) یکی ذکوان بن عبد قیس است و او داخل اهل بدر است و مرتبۀ وی در خدمت حضرت رسالت علیه السلام بجائی رسید که نوبتی فرمود هر کس دوست دارد مردی بیند که بر سبزه بهشت میخرامد به ذکوان نظر کند. و در روضهالصفا مسطور است که چون اهل اسلام متوجه احد گشتند ذکوان دختران و نسوان خود را وداع کرد. ایشان گفتند یا اباالسبع دولت دیدار کی دست خواهد داد جواب که بروز قیامت. و در آن روز (روز احد) چندان مجاهدت کرد که بشرف شهادت رسید و در آخر جنگ حضرت مقدس نبوی صلوات اﷲ و سلامه علیه فرمود که هیچکس از حال ذکوان خبری دارد. جناب ولایت مآب مرتضوی سلام اﷲ علیه گفت یا رسول اﷲ من دیدم که سواری در عقب او میرفت و می گفت مرا نجات مباد اگر تو نجات یابی آنگاه شمشیر بر دوش او فرود آورد و من آن سوار را تعاقب کردم و از پشت زین بزمین افکندم. چون نگاه کردم ابوالحکم بن اخنس بن شریق بود - انتهی. و رجوع به امتاع الاسماع ص 33 و 98 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
دهی از دهستان فشگلدره است که در بخش آبیک شهرستان قزوین واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
یا اکوان دیو. دیو معروف که با رستم جنگ کرد و کشته شد. (از فرهنگ لغات شاهنامه). نام دیوی که رستم را به دریا انداخته بود و بعد به دست رستم کشته شد. (از برهان) :
نخسبیده بد رستم پهلوان
که اکوان دیو اندر آمد دمان.
فردوسی.
و رجوع به اکواد و مزدیسنا و ادب پارسی ص 56 و 163 و 289 و لباب الالباب ج 2 ص 116 و مجمل التواریخ والقصص ص 48 شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْ)
جمع واژۀ کون. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کون به معنی مخلوقات و موجودات است و می تواند جمع کائن باشد به معنی پیداشونده. (از آنندراج) (غیاث اللغات). جمع واژۀ کون به معنی هستیها. وجودها. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کون شود.
- اکوان اربعه، در علم کلام: حرکت، سکون، اجتماع، افتراق. (یادداشت مؤلف) ، فرزندان زیرک آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زیرک زادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
آسان گشتن سبک شدن، خواری نرم وآسان گشتن، سبک گریدن، نرمی وآسانی، سبکی، خواری ذلت: هر کرا در دل هوای تست ایمن از هوان هر کرا در جان وفای تست فارغ از وفات. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزوان
تصویر هزوان
زبان لسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکوان
تصویر اکوان
عالم وجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزوان
تصویر هزوان
((هُ))
زبان، لسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکوان
تصویر اکوان
جمع کون، هستی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هوان
تصویر هوان
((هَ))
خواری، سستی، سبکی
فرهنگ فارسی معین
خفت، خواری، ذلت، سبکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سکسکه
فرهنگ گویش مازندرانی
بکن، انجام بده
فرهنگ گویش مازندرانی