جدول جو
جدول جو

معنی هکعه - جستجوی لغت در جدول جو

هکعه
(هَُ کَ عَ)
گول. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هکعه
(هََ کِ عَ)
ناقۀ فروهشته از شدت آزمندی گشن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هکچه
تصویر هکچه
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، سچک، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
(قَ رَ صَ)
قی کردن. (منتهی الارب). لغتی است در هوع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَمْ بَ عَ)
ناشکیبا گشتن. (منتهی الارب). جزع، خوار شدن. (اقرب الموارد) ، فروتنی نمودن. (منتهی الارب). خشوع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ کْ کَ / کِ)
مخفف هکچه. (انجمن آرا). به معنی هکک است که جستن گلو و فواق باشد. (برهان). سکسکه. زغنگ. فواق. در زبان فرانسه به همین صورت مأخوذ ازفارسی است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به هکچه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث هاع. رجوع به همین مدخل شود: امراه هاعه لاعه، زن جبان و ترسو و بددل و آزمند و جزع کننده
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
گیاهی است شبیه طرثوث. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ کِ عَ)
زن سرخ فام. (منتهی الارب) (آنندراج). مراءه حمراء. (اقرب الموارد). زن سرخ. (ناظم الاطباء) ، لب نیک سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازاقرب الموارد). لبی که نیک سرخ باشد. (ناظم الاطباء). شفه نکعه، لبی سرخ از بسیاری خون. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ عَ)
ناشکیبا، زود گرسنه شونده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ قِ عَ)
شتر ماده ای که خود را پیش گشن اندازد از غایت آز و خواهانی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ قَ عَ)
مرد بسیار تکیه کننده و بر پهلو خسبنده میان قوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ چَ / چِ)
جستن گلو را گویند، و به عربی فواق خوانند. (برهان). و به پارسی هکک نیز نامند، و این حالت از امتلاء و پری معده روی دهد. (انجمن آرا). رجوع به فواق و سکسکه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ کَ)
جمع واژۀ هک ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ عَ)
کرمکی است. (آنندراج). دویبه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ عَ / هََ عَ)
شپش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ عَ)
هجعت. خواب سبک اول شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ عَ)
بسیارخواب، غافل احمق که نزد هر کسی زود بیارامد یا به خواب رود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ بَ عَ)
مؤنث هبع. ماده خر، شتر بچۀ ماده ای که در آخر نتاج زاده شده باشد. (ناظم الاطباء). ج، هبعات، یکی از هبع. (تاج العروس). یکی از شتر بچگانی که در آخر نتاج زاده باشند
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
مره از رکع. (از المنجد) ، رکعت. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). رجوع به رکعت شود
لغت نامه دهخدا
(رُ / رَ عَ)
مغاک. ج، رکع. (منتهی الارب). (به ضم و در محاوره به فتح). مغاک در زمین. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَکِ عَ)
تأنیث شکع. خشک و غیر نرم که خم نشود. (از دزی ج 1 ص 778).
- افنان شکعه، شاخه های خشک که خم نشود. (از دزی ج 1 ص 778) : هو (بشام) شجر ذوساق و افنان شکعه. (تذکرۀ ابن البیطار).
- حشیشه شکعهالصیدان، علف که ساقه های آن خشک باشد و قابل خمیدن نباشد. (از دزی ج 1 ص 778)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هکه
تصویر هکه
جستن گلو فواق. توضیح سکسکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هکچه
تصویر هکچه
جستن گلو فواق. توضیح سکسکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکعه
تصویر لکعه
پارسی تازی گشته لکاته زن فرومایه، مادیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رکعه
تصویر رکعه
خمش و خاست ها خم خاست، مغاک
فرهنگ لغت هوشیار
((هَ عَ))
نام منزل پنجم از منازل ماه که سه ستاره ریز است در بالای صورت فلکی جوزا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هکچه
تصویر هکچه
((هُ چِ))
سکسکه
فرهنگ فارسی معین
بی رمق، ناتوان، خسته
فرهنگ گویش مازندرانی
جست و خیز، نوعی میل و آرزو، خارش مقعد
فرهنگ گویش مازندرانی