جدول جو
جدول جو

معنی هکتن - جستجوی لغت در جدول جو

هکتن
از کار افتادن، از پا افتادن، خسته شدن، دنبال کردن، تعقیب کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوتن
تصویر هوتن
(پسرانه)
خوش اندام، نیرومند، خوش اندام، نام یکی از متحدان داریوش درحمله به مغان، نام پسر ویشتاسب پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوتن
تصویر هوتن
خوش قامت، خوش اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هشتن
تصویر هشتن
رها کردن، فرو گذاشتن، گذاشتن
هلیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هستن
تصویر هستن
بودن، وجود داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ تُ)
جمع واژۀ هاتن و هتون. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب). رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(نَ شُ دَ)
گذاشتن. (برهان). نهادن. روی چیزی یا بر جایی قرار دادن:
چون درآمد آن کدیور مرد رفت
بیل هشت و داسگاله برگرفت.
رودکی.
تو حاصل نکردی به کوشش بهشت
خدا در تو خوی بهشتی نهشت.
سعدی.
- فروهشتن. رجوع به فروهشتن شود.
، باقی گذاشتن. به جای گذاشتن پس از خود:
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هشت زنده نه رمه.
رودکی.
نهشت از دلیران خود هیچ یک
که آرند هر بادپا را به تک.
فردوسی.
همه خاک دارند بالین و خشت
خنک آنکه جز نام نیکی نهشت.
فردوسی.
چون باید مرد و آرزوها همه هشت
چه مور خورد به گور و چه گرگ به دشت.
خیام.
نیکبخت آنکه خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت. (گلستان) ، رهاکردن. (برهان). واگذاشتن. ول کردن:
سوی مرزدارانش نامه نوشت
که خاقان ره رادمردی بهشت.
فردوسی.
چو قیصر که فرمان یزدان بهشت
به ایران به جز تخم زفتی نکشت.
فردوسی.
قیامت کسی ره برد در بهشت
که معنی طلب کرد و دعوی بهشت.
سعدی.
دل به بازارها گرو کرده
کهنه را هشته قصد نو کرده.
اوحدی.
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضۀ دارالسلام را.
حافظ.
- از دست هشتن، رها کردن. قطع امید کردن. ترک گفتن:
از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ
تقدیر چنین بود چه کردی که نهشتی ؟
حافظ.
- از یاد هشتن، از دست هشتن. رها کردن. فراموش کردن:
جزیاد تو در خاطر من نگذرد ای جان
با آنکه تو یکباره ام از یاد بهشتی.
سعدی.
، روان کردن:
به جایی نخوابدعقاب دلیر
که آبی توان هشتن او را به زیر.
نظامی.
، آویختن. (برهان). رجوع به فروهشتن و فروهلیدن و هلیدن شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ تْ تَ)
جمع واژۀ هاتن و هتون. (تاج العروس) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (منتهی الارب). رجوع به هریک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(رَفْءْ)
آلوده شدن لب به دود و سیاهی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دود گرفتن. (از اقرب الموارد) ، چرک گردیدن. (از ناظم الاطباء). چرک گرفتن. (از اقرب الموارد) ، چسبیدن به لبهای شتر اثر سبزی گیاه. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چسبان شدن چیز و ریمناک گردیدن. (از ناظم الاطباء). برچسبان شدن و ریمناک گردیدن. (منتهی الارب).
- کتن مشک، چرک گرفتن آن. (از اقرب الموارد). چرکین و ریمناک شدن آن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ)
ریمناک. چرکین. ریمگین.
- سقاء کتن، مشک چرکین و ریمناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ / کِ)
کاسه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قدح. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ابری که گاه ببارد و گاه نبارد. ج، هتن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ جُ)
نام کوهی است در نواحی جام خراسان. (از جغرافیای سیاسی کیهان نقشۀ ص 180)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ دَ)
وجود داشتن و زیستن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ کْ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش کوهک شهرستان جهرم است که در باختر بخش در تنگ هکان واقع گردیده و هوای آن گرم و آب مشروب دهستان از باران است و در آب انبارها نگهداری میشود. یک چشمۀ آب شیرین هم در چهارهزارگزی دهستان وجود دارد. محصول عمده بخش غله، خرما، برنج، لیمو و تنباکوی معروف هکان است که به مرغوبیت شهرت دارد. این دهستان از سه آبادی قلات و کناردان و دهکده تشکیل شده و جمعاً 1100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(هََ تَ)
به لغت زند به معنی هفت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ بَ تَ)
کشیدن. سنجیدن. (لغات شاهنامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هستن
تصویر هستن
وجود داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاتن
تصویر هاتن
بارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هختن
تصویر هختن
کشیدن، سنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هکتو
تصویر هکتو
فرانسوی پیشوندی برای سد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هشتن
تصویر هشتن
گذاشتن، نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتن
تصویر کتن
کاسه ریم چرک، دود گرفتگی دود زدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هستن
تصویر هستن
((هَ تَ))
وجود داشتن، موجود بودن، وقوع داشتن، حاصل بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشتن
تصویر هشتن
((هِ تَ))
نهادن، گذاشتن، رها کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هشتن
تصویر هشتن
اجازه دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
قراردادن، گذاشتن، نهادن، ترک کردن، رها کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع علی آباد قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
خریدن، گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بکن، انجام بده
فرهنگ گویش مازندرانی
بی رمق، ناتوان، خسته
فرهنگ گویش مازندرانی
گزیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیدا کردن، یافتن، افتادن، بیمار شدن، به شدت خسته شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
برازنده بودن، خوابیدن، خسته شدن، بیمار شدن، به زمین خوردن، روبرو شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بیمار شدن، خسته شدن، افتادن، خوابیدن
فرهنگ گویش مازندرانی