جدول جو
جدول جو

معنی هپوک - جستجوی لغت در جدول جو

هپوک
باد کرده، متورم، بادکنک شکم ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوک
تصویر پوک
پوچ، میان تهی، بی مغز
پوده، پوسیده، پوشال
آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، وقود، فروزینه، پرهازه، پده، شیاع، هود، مرخ، وقید، آتش برگ، آفروزه، پد، حطب، آتش افروز، پیفهبرای مثال گر برفکند گرم دم خویش به گوگرد / بی پوک ز گوگرد زبانه زند آتش (آغاجی- مجمع الفرس - پوک)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ کَوْ وَ)
جای درشت سخت، جای آسان نرم، فربه، مرد شوخ چشم بی باک شتاب زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ وَ)
نام خسروپرویز پادشاه ساسانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). این لغت را رشیدی از جاماسپ نامه نقل کرده است ولی در متن ’ایاتکار زاماسپیک’ (یادگار جاماسپ) نیامده است و ممکن است مصحف ’مروک’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
رابرت، فیزیک دان و منجم معروف انگلیس (1635-1703 میلادی)، در رشتۀ فیزیک کشفیات و تحقیقاتی به عمل آورده و کاشف قانونی است که به نام قانون هوک معروف است
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مردن و نیست شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زن تباهکار بر روی افتنده بر مردان و بلایه کار، زن نیکو در زناشوئی. از اضداد است، مرد شتاب انزال کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مرد شوخ بی باک شتاب زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش ابرقوی شهرستان یزد که در 8هزارگزی باختر ابرقو و 2هزارگزی جنوب راه ابرقو به فیروزآباد قرار دارد. جلگه ای است معتدل و دارای 230 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله، پنبه و تره بار است. کار مردم کشاورزی و هنردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَپْ پو)
کپاک. کبوک. (فرهنگ فارسی معین). پرنده ای است که با غیر جنس خود هم جفت شود و اگر احیاناً کپوک، نر پرندۀ دیگر را بیند فی الحال ماده گردد و با او جفت شود. گویند با خود نگاه داشتن استخوان او، قوت باه دهد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مرغی است آسمان گون چند باشه ای و از جنس خویش جفتش نبود. گرد مرغی دیگر همی پرد تا از او بچه آرد. (فرهنگ اسدی) :
خارش گرفته و بخوی اندرغمی شده
همچون کپوک خواستمی جفت کام کام.
منجیک.
مرغ ز هر جنس که بیند کپوک
ماده شود گیرد از آن جنس نر.
سوزنی.
رجوع به کبوک شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
احمق و گول با اندکی زیرکی. یهکوک. (آنندراج) (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آپوق
لغت نامه دهخدا
هر چیز متخلخل و سبک شده از اثر گذشتن زمان و پوسیدگی چنانکه چوبی، یا بی مغز از میوه های خشک کرده مانندفندق و گردو و بادام و غیره، و میان تهی چنانکه گردکانی یا پسته ای و امثال آن، کاواک، بی مغز، پود، پوده، پده، پوچ، پوش، میان کاواک، اجوف، مجوف، خالی، خالیه، میان تهی، اسرّ، (منتهی الارب) : سر یا مغزی پوک، بی مغز، بی عقل، دندانی پوک، دندانی که میان آن پوسیده و ریزیده باشد، کرو، (برهان)،
هر چیز سبک و زودسوز مانند قاو و سوختۀ پنبه که آتش از چخماق در آن افتد افروختن آتش را، آتش گیره، خف، سوخته چخماق، پود آتش، پوده، پد، سوخته، سوته، حراق، (اوبهی)، حراقه:
گر برفکنم گرم دم خویش بگوگرد
بی پوک ز گوگرد زبانه زند آتش،
منجیک (از اسدی در لغت فرس)،
و در نسخۀ وفائی آمده است که پوک بادی باشد که در هنگام آتش روشن کردن دمند تا برافروزد و بیت فوق را شاهد آورده و به آغاجی نسبت کرده است، خاشاک و خاک و گیاه ریزه که بر سر غلۀ در چال کرده ریزند تا از نم و طیور مصون ماند:
غله کردی بزیر پوک نهان
چون بر آرند پوک بر سر تو،
طیان مرغزی،
و این شاهد برای کلمه پوک بمعنی پوگ (پوق) نیز آمده است، رجوع به پوک در این معنی شود:
پوک بادات بر سر ای میشوم
بیش از آن کز بر ده انبار است،
(از فرهنگ اسدی نخجوانی)،
، پوگ، غلۀ پنهان کردۀ در چال و چاه که خاشاک و خاک بر سر آن ریزند:
بر مرگ پدر گر چه پسر دارد سوک
در خاک نهان کندش مانندۀ پوک،
منجیک یا طیان،
، پوگ، بمعنی پلیدی و اصل کلمه پوق (پخ) آذریست:
غله کردی بزیر پوک نهان
چون برآرند پوک بر سر تو،
طیان،
، در گیلان و دیلمان جائی که جو را برای خشک کردن در آن ریزند وعموماً در قسمت فراز خانه سازند که از دود کردن چوب استفاده بشود
لغت نامه دهخدا
(هَِ وَک ک)
گول با اندکی زیرکی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). یهکوک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بی مغز از میوه های خشک کرده مانند فندوق وپسته وگردو و بادام میان تهی، بی عقل، دندان پوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هکوک
تصویر هکوک
شوخ مرد، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هروک
تصویر هروک
زرشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلوک
تصویر هلوک
ورنمند: زن
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کبود رنگ بمقدار باشه. گویند که با هم جنس خود جفت نشود (برهان) توضیح پرنده مذکور فاخته است که هم کبود است و هم بمقدار باشه و چون تخم خود را در نه پرندگان دیگر میگذارد و در حقیقت پرندگان دیگر نوزاد او را پرورش دهند بدین جهت بنظر می آمده است که پرنده مذکور با همجنس خود جفت نمیشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هپاک
تصویر هپاک
فرق سر تارک سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوک
تصویر پوک
هر چیز تو خالی، میان تهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هپاک
تصویر هپاک
((هَ یا هُ))
فرق سر، تارک سر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپوک
تصویر کپوک
((کَ))
چکاوک
فرهنگ فارسی معین
پوچ، پوسیده، خالی، مجوف، میان تهی
متضاد: پر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پتک، اخم
فرهنگ گویش مازندرانی
خوراکی شامل گندم یا برنج بریان و گوشت و پیاز چرخ کرده و تفت
فرهنگ گویش مازندرانی
دندان ریخته، پف و آماس کردن سر و صورت بر اثر بیماری، تاول
فرهنگ گویش مازندرانی
بادکنک داخل شکم ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام پرنده و مکانی در کتول
فرهنگ گویش مازندرانی
چپ دست
فرهنگ گویش مازندرانی
پس گردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برنج بریان شده
فرهنگ گویش مازندرانی
بادکنک داخل شکم ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی