پوچ، میان تهی، بی مغز پوده، پوسیده، پوشال آتش گیره، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، وقود، فروزینه، پرهازه، پده، شیاع، هود، مرخ، وقید، آتش برگ، آفروزه، پد، حطب، آتش افروز، پیفهبرای مثال گر برفکند گرم دم خویش به گوگرد / بی پوک ز گوگرد زبانه زند آتش (آغاجی- مجمع الفرس - پوک)
پوچ، میان تهی، بی مغز پوده، پوسیده، پوشال آتَش گیرِه، هر چیزی که با آن آتش روشن کنند، وَقود، فُروزینِه، پَرهازِه، پُدِه، شَیاع، هود، مَرخ، وَقید، آتَش بَرگ، آفروزه، پُد، حَطَب، آتَش اَفروز، پیفِهبرای مِثال گر برفکند گرم دم خویش به گوگرد / بی پوک ز گوگرد زبانه زند آتش (آغاجی- مجمع الفرس - پوک)
نام خسروپرویز پادشاه ساسانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). این لغت را رشیدی از جاماسپ نامه نقل کرده است ولی در متن ’ایاتکار زاماسپیک’ (یادگار جاماسپ) نیامده است و ممکن است مصحف ’مروک’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین)
نام خسروپرویز پادشاه ساسانی. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). این لغت را رشیدی از جاماسپ نامه نقل کرده است ولی در متن ’ایاتکار زاماسپیک’ (یادگار جاماسپ) نیامده است و ممکن است مصحف ’مروک’ باشد. (حاشیۀ برهان چ معین)
دهی است از بخش ابرقوی شهرستان یزد که در 8هزارگزی باختر ابرقو و 2هزارگزی جنوب راه ابرقو به فیروزآباد قرار دارد. جلگه ای است معتدل و دارای 230 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله، پنبه و تره بار است. کار مردم کشاورزی و هنردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از بخش ابرقوی شهرستان یزد که در 8هزارگزی باختر ابرقو و 2هزارگزی جنوب راه ابرقو به فیروزآباد قرار دارد. جلگه ای است معتدل و دارای 230 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول عمده اش غله، پنبه و تره بار است. کار مردم کشاورزی و هنردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
کپاک. کبوک. (فرهنگ فارسی معین). پرنده ای است که با غیر جنس خود هم جفت شود و اگر احیاناً کپوک، نر پرندۀ دیگر را بیند فی الحال ماده گردد و با او جفت شود. گویند با خود نگاه داشتن استخوان او، قوت باه دهد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مرغی است آسمان گون چند باشه ای و از جنس خویش جفتش نبود. گرد مرغی دیگر همی پرد تا از او بچه آرد. (فرهنگ اسدی) : خارش گرفته و بخوی اندرغمی شده همچون کپوک خواستمی جفت کام کام. منجیک. مرغ ز هر جنس که بیند کپوک ماده شود گیرد از آن جنس نر. سوزنی. رجوع به کبوک شود
کپاک. کبوک. (فرهنگ فارسی معین). پرنده ای است که با غیر جنس خود هم جفت شود و اگر احیاناً کپوک، نر پرندۀ دیگر را بیند فی الحال ماده گردد و با او جفت شود. گویند با خود نگاه داشتن استخوان او، قوت باه دهد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مرغی است آسمان گون چندِ باشه ای و از جنس خویش جفتش نبود. گرد مرغی دیگر همی پرد تا از او بچه آرد. (فرهنگ اسدی) : خارش گرفته و بخوی اندرغمی شده همچون کپوک خواستمی جفت کام کام. منجیک. مرغ ز هر جنس که بیند کپوک ماده شود گیرد از آن جنس نر. سوزنی. رجوع به کبوک شود
هر چیز متخلخل و سبک شده از اثر گذشتن زمان و پوسیدگی چنانکه چوبی، یا بی مغز از میوه های خشک کرده مانندفندق و گردو و بادام و غیره، و میان تهی چنانکه گردکانی یا پسته ای و امثال آن، کاواک، بی مغز، پود، پوده، پده، پوچ، پوش، میان کاواک، اجوف، مجوف، خالی، خالیه، میان تهی، اسرّ، (منتهی الارب) : سر یا مغزی پوک، بی مغز، بی عقل، دندانی پوک، دندانی که میان آن پوسیده و ریزیده باشد، کرو، (برهان)، هر چیز سبک و زودسوز مانند قاو و سوختۀ پنبه که آتش از چخماق در آن افتد افروختن آتش را، آتش گیره، خف، سوخته چخماق، پود آتش، پوده، پد، سوخته، سوته، حراق، (اوبهی)، حراقه: گر برفکنم گرم دم خویش بگوگرد بی پوک ز گوگرد زبانه زند آتش، منجیک (از اسدی در لغت فرس)، و در نسخۀ وفائی آمده است که پوک بادی باشد که در هنگام آتش روشن کردن دمند تا برافروزد و بیت فوق را شاهد آورده و به آغاجی نسبت کرده است، خاشاک و خاک و گیاه ریزه که بر سر غلۀ در چال کرده ریزند تا از نم و طیور مصون ماند: غله کردی بزیر پوک نهان چون بر آرند پوک بر سر تو، طیان مرغزی، و این شاهد برای کلمه پوک بمعنی پوگ (پوق) نیز آمده است، رجوع به پوک در این معنی شود: پوک بادات بر سر ای میشوم بیش از آن کز بر ده انبار است، (از فرهنگ اسدی نخجوانی)، ، پوگ، غلۀ پنهان کردۀ در چال و چاه که خاشاک و خاک بر سر آن ریزند: بر مرگ پدر گر چه پسر دارد سوک در خاک نهان کندش مانندۀ پوک، منجیک یا طیان، ، پوگ، بمعنی پلیدی و اصل کلمه پوق (پخ) آذریست: غله کردی بزیر پوک نهان چون برآرند پوک بر سر تو، طیان، ، در گیلان و دیلمان جائی که جو را برای خشک کردن در آن ریزند وعموماً در قسمت فراز خانه سازند که از دود کردن چوب استفاده بشود
هر چیز متخلخل و سبک شده از اثر گذشتن زمان و پوسیدگی چنانکه چوبی، یا بی مغز از میوه های خشک کرده مانندفندق و گردو و بادام و غیره، و میان تهی چنانکه گردکانی یا پسته ای و امثال آن، کاواک، بی مغز، پود، پوده، پده، پوچ، پوش، میان کاواک، اجوف، مجوف، خالی، خالیه، میان تهی، اسرّ، (منتهی الارب) : سر یا مغزی پوک، بی مغز، بی عقل، دندانی پوک، دندانی که میان آن پوسیده و ریزیده باشد، کرو، (برهان)، هر چیز سبک و زودسوز مانند قاو و سوختۀ پنبه که آتش از چخماق در آن افتد افروختن آتش را، آتش گیره، خف، سوخته چخماق، پود آتش، پوده، پد، سوخته، سوته، حراق، (اوبهی)، حراقه: گر برفکنم گرم دم خویش بگوگرد بی پوک ز گوگرد زبانه زند آتش، منجیک (از اسدی در لغت فرس)، و در نسخۀ وفائی آمده است که پوک بادی باشد که در هنگام آتش روشن کردن دمند تا برافروزد و بیت فوق را شاهد آورده و به آغاجی نسبت کرده است، خاشاک و خاک و گیاه ریزه که بر سر غلۀ در چال کرده ریزند تا از نم و طیور مصون ماند: غله کردی بزیر پوک نهان چون بر آرند پوک بر سر تو، طیان مرغزی، و این شاهد برای کلمه پوک بمعنی پوگ (پوق) نیز آمده است، رجوع به پوک در این معنی شود: پوک بادات بر سر ای میشوم بیش از آن کز بر ده انبار است، (از فرهنگ اسدی نخجوانی)، ، پوگ، غلۀ پنهان کردۀ در چال و چاه که خاشاک و خاک بر سر آن ریزند: بر مرگ پدر گر چه پسر دارد سوک در خاک نهان کندش مانندۀ پوک، منجیک یا طیان، ، پوگ، بمعنی پلیدی و اصل کلمه پوق (پُخ) آذریست: غله کردی بزیر پوک نهان چون برآرند پوک بر سر تو، طیان، ، در گیلان و دیلمان جائی که جو را برای خشک کردن در آن ریزند وعموماً در قسمت فراز خانه سازند که از دود کردن چوب استفاده بشود
مرغی است کبود رنگ بمقدار باشه. گویند که با هم جنس خود جفت نشود (برهان) توضیح پرنده مذکور فاخته است که هم کبود است و هم بمقدار باشه و چون تخم خود را در نه پرندگان دیگر میگذارد و در حقیقت پرندگان دیگر نوزاد او را پرورش دهند بدین جهت بنظر می آمده است که پرنده مذکور با همجنس خود جفت نمیشود
مرغی است کبود رنگ بمقدار باشه. گویند که با هم جنس خود جفت نشود (برهان) توضیح پرنده مذکور فاخته است که هم کبود است و هم بمقدار باشه و چون تخم خود را در نه پرندگان دیگر میگذارد و در حقیقت پرندگان دیگر نوزاد او را پرورش دهند بدین جهت بنظر می آمده است که پرنده مذکور با همجنس خود جفت نمیشود