جدول جو
جدول جو

معنی هپلکیه - جستجوی لغت در جدول جو

هپلکیه
نوعی نفرین به بچه ها
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ لَ کی یَ)
قوه ملکیه، قوه عاقله. قوه ناطقه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به قوه عاقله ذیل ترکیب های قوه شود
تأنیث ملکی. (اقرب الموارد). رجوع به ملکی شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ ذَ لی یَ)
یاران ابوهذیل شیخ معتزله که گویند مقدورات خداوند تعالی فانی است و اهل بهشت را بی حرکت دانند و گویند که اهل خلد حرکات خود را قطع می کنند و در خمود و سکون دائم بسر میبرند. (تعریفات). رجوع به هذیلیه شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
قسمی نان قندی
لغت نامه دهخدا
(پُ لُ کَ / کِ)
پلک. جفن، طعنه و سرزنش و سخنان درشت و نافهمیده گفتن باشد و سخنان کنایه آمیز که استنباط معانی بد از آن توان کرد بکسی گفتن و پلکن هم بنظر رسیده است که بجای ها نون باشد. (برهان قاطع). سخنان گوشه دار. نکوهش
لغت نامه دهخدا
(هََ کا)
جمع واژۀ هالک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ کَ)
مؤنث هالک، نفس حریص. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). الشره من الرجال. ج، هلکی ̍. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
آهنگر و صیقل گر. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منسوب بسوی هالک بن عمرو بن اسد بن خزیمه بدان جهت که نخستین کسی که کار آهن کرد آن هالک بود. (منتهی الارب). نسبه الی هالک اسم رجل اول من عمل الحدیده. و هو من بنی اسد و لذلک یقال لهم القیون. (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ کی یَ)
نام فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد صلوات اﷲ علیهما. (ابن الندیم، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طایفه ای است از نصاری و به علت پیروی از ملک چنین لقبی یافتند. واحد آن ملکی ّ است و عامه ملکی ّ و ملکیّه نامند و آن غالباًبه اتباع کنیسۀ بطرسیۀ روم اطلاق می شود. (از اقرب الموارد). رجوع به ملکان و ملکائیه و ملکانیه شود
لغت نامه دهخدا
(لِ کی یَ)
پیروان مالک بن انس و مذهب مالکی بیشتر در مغرب اسلامی و حدودیمن شایع است. و رجوع به مالک بن انس و مالکی شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو لَ)
در تداول عامه، بشتاب. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- هول هولکی، شتابزده. به شتابی تمام. با دستپاچگی
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
زمین خشکسال و قحطرسیده اگرچه در آن آب باشد. (منتهی الارب). هلکون. (از اقرب الموارد). رجوع به هلکون شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
نوعی از بی مهرگانند که دارای غلاف فسیلی می باشند و در طبقات گل سفید یافت میشوند. نزدیک به پنجاه نوع از آنها شناخته شده است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
اصل این کلمه یونانی است و در آن زبان به معنی سلاح و ساز و برگ کامل میباشد، ولی در یونان باستان به پیاده نظام سنگین اسلحه اطلاق میشده است. هپلیت ها دارای اسلحۀ کامل بودند و آنان را کلاه خودی با تاج گل بود و زرهی سرخ رنگ با زانوبند و شمشیر و نیزه، به تن داشتند. هر هپلیت، امربری داشت که به هنگام خدمت، غذا و سلاح جنگی وی را حمل میکرد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ کی یَ)
مؤنث فلکی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فلکی شود، علم راجع به فلک. ج، فلکیات. رجوع به فلکیات شود
لغت نامه دهخدا
اتین، مستشار حقوقی و قاضی فرانسوی، متولد در پاریس، مؤلف کتاب مباحثی در باب فرانسه، و آن دائره المعارف گونه ای منتظم و سودمند است، (1529-1615م، / 935-1023 هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(پِلْ لِ یِ)
پیر. کیمیاوی فرانسوی. متولد در پاریس، یکی از مشوقین تداول گنه گنه (1788- 1842م.)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی از بخش حومه سوسنگرد است که در شهرستان دشت میشان واقع است و 750 تن سکنه دارد که از طایفۀ بنی طرف هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پلکی
تصویر پلکی
قسمی نان قندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزلیه
تصویر هزلیه
هزلیه در فارسی مونث هزلی لاغی تماخره ای مونث هزلی: (اشعارهزلیه)،جمع هزلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هالکه
تصویر هالکه
هالکه در فارسی مونث هالک ون روان آرزو مونث هالک، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
ملکیت در فارسی: فرشتگی ملکیه در فارسی: نیروی خرد روان گویا مونث ملکی یا قوت (قوه) ملکیه. قوت عاقله نور قدسی نفس ناطقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلکیه
تصویر فلکیه
مونث فلکی سپهری سپهرین مونث فلکی: ارصاد فلکیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلکه
تصویر هلکه
بنگرید به هلاکت و خشکسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هالکه
تصویر هالکه
((لِ کِ))
مؤنث هالک، نفس حریص بسیار آزمند
فرهنگ فارسی معین
چرمی که از زیر دم اسب می گذرد و به پالان وصل می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
ریخته
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره، صوتی در بیان خوشحالی، وصله
فرهنگ گویش مازندرانی
گوسفند تازه زاییده
فرهنگ گویش مازندرانی
پلک پلک زدن چشم، دور خود پچیدن در اثر درد شدید
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بخش لاریجان آمل، از روستاهای واقع در نمارستاق شهرستان نور
فرهنگ گویش مازندرانی
بیکاره و ولگردی که کاری جز اتلاف وقت ندارد، می جوشد
فرهنگ گویش مازندرانی
دست پاچه، شتاب زده
فرهنگ گویش مازندرانی