لبیشه. لبیش. لبیشن. لویشن. لویش. لباشه. لواشه. لباچه. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. زیار. (مهذب الاسماء). چوبی رسنی در آن بسته که بر لب ستوران بندند تا نگزند به دندان: یکیت روی ببینم چنانکه خری را به گاه ناخنه برداشتن لویشه کنی. ؟ (از لغت نامۀ اسدی). لبت از هجو در لویشه کشم که بدینسان بود تبسم خر. سوزنی. تبیره زن از خارش چرم خام لویشه درافکند شب را به کام. نظامی. پیش آرد هی هی و هیهات را وز لویشه پیچد او لبهات را. مولوی. مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند. سعدی. پوز خود را لویشه کردستم تا طمع بگسلد ز قرص و لواش. نزاری. حنک، لویشه در دهن اسب. (دهار). تذییر، لویشه بر سر ستور کردن. (تاج المصادر). احتناک، لویشه بر سر ستور نهادن. (ترجمان القرآن)
لبیشه. لبیش. لبیشن. لویشن. لویش. لباشه. لواشه. لباچه. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. زیار. (مهذب الاسماء). چوبی رسنی در آن بسته که بر لب ستوران بندند تا نگزند به دندان: یکیت روی ببینم چنانکه خری را به گاه ناخنه برداشتن لویشه کنی. ؟ (از لغت نامۀ اسدی). لبت از هجو در لویشه کشم که بدینسان بود تبسم خر. سوزنی. تبیره زن از خارش چرم خام لویشه درافکند شب را به کام. نظامی. پیش آرد هی هی و هیهات را وز لویشه پیچد او لبهات را. مولوی. مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند. سعدی. پوز خود را لویشه کردستم تا طمع بگسلد ز قرص و لواش. نزاری. حنک، لویشه در دهن اسب. (دهار). تذییر، لویشه بر سر ستور کردن. (تاج المصادر). احتناک، لویشه بر سر ستور نهادن. (ترجمان القرآن)
هویت. عبارت است از تشخص و همین معنی میان حکیمان و متکلمان مشهور است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، هویه گاه بر وجود خارجی اطلاق میگردد. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، هویه گاه بر ماهیت با تشخص اطلاق میگردد که عبارت است از حقیقت جزئیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صوفیه) هویه مرتبۀذات بحت را گویند و مرتبۀ احدیت و لاهوت اشارت است از آن. در انسان کامل گوید: هویت حق تعالی عین او است که ممکن نیست ظهور آن. هویت از لفظ هو گرفته شده که اشارۀ به غایب است و آن درباره خدای تعالی اشاره است به کنه ذات او به اعتبار اسماء و صفات او با اشعار به غیبوبت آن. (کشاف اصطلاحات الفنون) : ان الهویه عین ذات الواحد و من المحال ظهورها فی شاهد فکأنها نعت و قد وقعت علی شان البطون و ما له من جاحد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به تعریفات سیدجرجانی و هویت شود
هویت. عبارت است از تشخص و همین معنی میان حکیمان و متکلمان مشهور است. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، هویه گاه بر وجود خارجی اطلاق میگردد. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، هویه گاه بر ماهیت با تشخص اطلاق میگردد که عبارت است از حقیقت جزئیه. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، (اصطلاح صوفیه) هویه مرتبۀذات بحت را گویند و مرتبۀ احدیت و لاهوت اشارت است از آن. در انسان کامل گوید: هویت حق تعالی عین او است که ممکن نیست ظهور آن. هویت از لفظ هو گرفته شده که اشارۀ به غایب است و آن درباره خدای تعالی اشاره است به کنه ذات او به اعتبار اسماء و صفات او با اشعار به غیبوبت آن. (کشاف اصطلاحات الفنون) : ان الهویه عین ذات الواحد و من المحال ظهورها فی شاهد فکأنها نعت و قد وقعت علی شان البطون و ما له من جاحد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به تعریفات سیدجرجانی و هویت شود
دائم. همواره. همه اوقات: بتا، نگارا! از چشم بد بترس و مکن چرا نداری با خود همیشه چشم پنام ؟ شهید بلخی. بخل همیشه چنان ترابد از آن روی کآب چنان از سفال نو بترابد. خسروانی. همیشه کفش و پیش را کفیده بینم من به جای کفش و پیش دل کفیده بایستی. معروفی بلخی. ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژند همیشه اختر تو پست و همت تو بلند. آغاجی. به ابر رحمت ماند همیشه دست امیر چگونه ابر؟ کجا توتکیش باران است. عمارۀ مروزی. شنیدم که گشتاسب را خویش بود پسر را همیشه بداندیش بود. فردوسی. خردمند گفت ای گرانمایه شاه همیشه به تو تازه بادا کلاه. فردوسی. چو او را به رزم اندرون دیدمی همیشه از این روز ترسیدمی. فردوسی. باغبان شد به سوی رز به سحرگاهان که دلش بود همیشه سوی رز خواهان. منوچهری. اگر عقل فانی نگردد تو عقلی وگر جان همیشه بماند تو جانی. منوچهری. همیشه در فزع از وی سپاهیان ملوک چنان کجا به نواحی عقاب بر خرچال. زینبی. همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر. (تاریخ بیهقی). همیشه میخواستم که آن را بشنوم از معتمدی که آن را به رأی العین دیده باشد. (تاریخ بیهقی). همیشه چشم نهاده بود تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی آنگاه او از کرانه بجستی و گفتی... فلان را من فروگرفتم. (تاریخ بیهقی). ایزدتعالی همیشه ملک رادوستکام داراد. (کلیله و دمنه). همیشه حکمای هر صنف از اهل علم میکوشند تا... (کلیله و دمنه). و به حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. (کلیله و دمنه). چو چشم بد همیشه دورم از تو چو بدخواه لبت رنجورم از تو. نظامی. از آن به دیرمغانم عزیز میدارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست. حافظ
دائم. همواره. همه اوقات: بتا، نگارا! از چشم بد بترس و مکن چرا نداری با خود همیشه چشم پنام ؟ شهید بلخی. بخل همیشه چنان ترابد از آن روی کآب چنان از سفال نو بترابد. خسروانی. همیشه کفش و پیش را کفیده بینم من به جای کفش و پیش دل کفیده بایستی. معروفی بلخی. ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژند همیشه اختر تو پست و همت تو بلند. آغاجی. به ابر رحمت ماند همیشه دست امیر چگونه ابر؟ کجا توتکیش باران است. عمارۀ مروزی. شنیدم که گشتاسب را خویش بود پسر را همیشه بداندیش بود. فردوسی. خردمند گفت ای گرانمایه شاه همیشه به تو تازه بادا کلاه. فردوسی. چو او را به رزم اندرون دیدمی همیشه از این روز ترسیدمی. فردوسی. باغبان شد به سوی رز به سحرگاهان که دلش بود همیشه سوی رز خواهان. منوچهری. اگر عقل فانی نگردد تو عقلی وگر جان همیشه بماند تو جانی. منوچهری. همیشه در فزع از وی سپاهیان ملوک چنان کجا به نواحی عقاب بر خرچال. زینبی. همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر. (تاریخ بیهقی). همیشه میخواستم که آن را بشنوم از معتمدی که آن را به رأی العین دیده باشد. (تاریخ بیهقی). همیشه چشم نهاده بود تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی آنگاه او از کرانه بجستی و گفتی... فلان را من فروگرفتم. (تاریخ بیهقی). ایزدتعالی همیشه ملک رادوستکام داراد. (کلیله و دمنه). همیشه حکمای هر صنف از اهل علم میکوشند تا... (کلیله و دمنه). و به حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. (کلیله و دمنه). چو چشم بد همیشه دورم از تو چو بدخواه لبت رنجورم از تو. نظامی. از آن به دیرمغانم عزیز میدارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست. حافظ
مرکز بخش هویزه از شهرستان دشت میشان. در 40هزارگزی جنوب خاوری سوسنگرد. آب آن از شعبه رود کرخه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. مرکز ادارات بخش مانند بخشداری، آمار، پست و تلگراف، دارائی و گمرک در این قصبه برقرار است. درمانگاهی در این محل تشکیل گردیده و مورد استفادۀ سکنۀ بخش است. آب مشروب بوسیلۀ موتور آب کشی تأمین میشود. دارای دبستان است. از آثار قدیمی یک مسجد و بنای زیارتگاه ابراهیم خلیل و چند امام زادۀ دیگر است. ساکنین از طایفۀ موالی سیس و کوت هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مرکز بخش هویزه از شهرستان دشت میشان. در 40هزارگزی جنوب خاوری سوسنگرد. آب آن از شعبه رود کرخه و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. مرکز ادارات بخش مانند بخشداری، آمار، پست و تلگراف، دارائی و گمرک در این قصبه برقرار است. درمانگاهی در این محل تشکیل گردیده و مورد استفادۀ سکنۀ بخش است. آب مشروب بوسیلۀ موتور آب کشی تأمین میشود. دارای دبستان است. از آثار قدیمی یک مسجد و بنای زیارتگاه ابراهیم خلیل و چند امام زادۀ دیگر است. ساکنین از طایفۀ موالی سیس و کوت هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
یکی از دهستانهای نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 1200 تن سکنه، آب آن از چاه و محصول آن غلات دیمی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جوال بافی است. ساکنین از طایفۀ هویشم هستند. این طایفه در ساحل رود خانه کارون زراعت میکنند و در موقع بهار برای تعلیف به حدود باختری راه آهن میروند و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
یکی از دهستانهای نهر هاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. دارای 1200 تن سکنه، آب آن از چاه و محصول آن غلات دیمی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جوال بافی است. ساکنین از طایفۀ هویشم هستند. این طایفه در ساحل رود خانه کارون زراعت میکنند و در موقع بهار برای تعلیف به حدود باختری راه آهن میروند و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
بیشه است که جای سباع و بهائم باشد. (برهان). بر وزن و معنی بیشه است، و به دری طبری بیشتر بیشه را ویشه به واو گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) : از وی شده کار ویشه رنگین. (شاعری طبری از آنندراج)
بیشه است که جای سباع و بهائم باشد. (برهان). بر وزن و معنی بیشه است، و به دری طبری بیشتر بیشه را ویشه به واو گویند. (آنندراج) (انجمن آرا) : از وی شده کار ویشه رنگین. (شاعری طبری از آنندراج)
ده کوچکی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در 6 هزارگزی جنوب خاوری خرمشهر و 2 هزارگزی باختری راه اتومبیل رو شادگان به آبادان با 10 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در 6 هزارگزی جنوب خاوری خرمشهر و 2 هزارگزی باختری راه اتومبیل رو شادگان به آبادان با 10 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
آویشن. سعتر: آویشه خوری چو نیم مثقال بیرون برد از تن تو بلغم نیکو بود از برای معده قوت یابد از او جگر هم فارغ کندت ز درد سینه تشویش سپرز را کند کم. یوسفی طبیب
آویشن. سعتر: آویشه خوری چو نیم مثقال بیرون برد از تن تو بلغم نیکو بود از برای معده قوت یابد از او جگر هم فارغ کندت ز درد سینه تشویش سپرز را کند کم. یوسفی طبیب
نوعی گیاه از تیره نعناعیان با گلهای سفید یا گلی برگهای کوچک متقابل بیضوی و نوک تیز بدرازی یک سانتیمتر صعتر سعتر پودینه صحرایی یا آویشن شیرازی یا آویشن کوهی مزرنگوش وحشی
نوعی گیاه از تیره نعناعیان با گلهای سفید یا گلی برگهای کوچک متقابل بیضوی و نوک تیز بدرازی یک سانتیمتر صعتر سعتر پودینه صحرایی یا آویشن شیرازی یا آویشن کوهی مزرنگوش وحشی
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ) غله کوفته شده که هنوز از کاه جدا نکرده باشند
ریسمانی که بشکل حلقه برسرچوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند: پیش آرد هی هی و هیهات را و ز لویشه پیچد او لبهات را (مثنوی لغ) غله کوفته شده که هنوز از کاه جدا نکرده باشند
ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند، لویش، لویشن، لبیشه، لبیشن، لباشه، لواشه، لباچه
ریسمانی که به شکل حلقه بر سر چوبی نصب کنند و اسب و خر چموش را در آن حلقه نهند و بتابند تا حرکات ناپسند نکنند، لویش، لویشن، لبیشه، لبیشن، لباشه، لواشه، لباچه