جدول جو
جدول جو

معنی هوش - جستجوی لغت در جدول جو

هوش
توانایی ذهنی برای انجام هر نوع فعالیت منطقی، حافظه، عقل، خرد، فهم، شعور
هوشیار
جان، روان، جوهر و اصل هر چیز
مرگ، موت، هلاک، برای مثال ورا هوش در زاولستان بود / به دست تهم پور دستان بود (فردوسی - ۵/۲۹۷)
زهر
تصویری از هوش
تصویر هوش
فرهنگ فارسی عمید
هوش
(کَ بَ)
مضطرب گردیدن، خردشکم گشتن از لاغری. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هوش
(هََ / هُو)
کر و فر و خودنمایی. (برهان). جهانگیری و رشیدی به این معنی آورده اند و ظاهراً مصحف بوش است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
هوش
زیرکی و آگاهی و شعور و عقل و فهم و فراست را گویند، (برهان)، و خودداری و احساس و تمییز:
برفتش دک و هوش وز پشت زین
فکند از برش خویشتن بر زمین،
دقیقی،
بشد هوش از آن چار خورشیدچهر
خروشان شدند از غم و درد مهر،
فردوسی،
برآورد بانگ غریو و خروش
زمان تا زمان زو همی رفت هوش،
فردوسی،
شب و روز روشن روانش تویی
دل و جان و هوش و توانش تویی،
فردوسی،
در دل بجای عقلی در تن بجای جانی
در سر بجای هوشی در چشم روشنایی،
فرخی،
بردند به خرگاه و بخوابانیدند و هوش از وی بشد، (تاریخ بیهقی)،
این یکی دیو است بی تمییز و هوش
خیر کی بیند ز بی هش هوشمند؟
ناصرخسرو،
در حال به گوش هوش من گفت
وصف تو که با ضمیر شد ضم،
خاقانی،
به گوش هوش من آید ندای اهل بهشت
نصیب نفس من آید نویدملک بقا،
خاقانی،
پنبه درآگنده چوگل گوش تو
نرگس چشم آبلۀ هوش تو،
نظامی،
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش،
سعدی،
هرچه رسد پرخردان را به گوش
زود گمارند بر او چشم هوش،
امیرخسرو،
- آشفته هوش، آنکه عقل و ذهن و فهم او پریشان باشد، پریشان خاطر:
بدو گفتم ای یار آشفته هوش
شگفت آمد این داستانم به گوش،
سعدی،
- از هوش بردن، بیخود کردن، بیهوش کردن، (یادداشت مؤلف) :
گر از این دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعرحافظ ببرد وقت سماع از هوشم،
حافظ،
- از هوش بشدن، غشی کردن، (یادداشت مؤلف)، از حال رفتن: بگریست، گریستنی سخت چنان که از هوش بشد و ما پنداشتیم که بمرد، (تاریخ بیهقی)،
- از هوش رفتن، از هوش بشدن، از حال رفتن:
شبانروز مادر ز می خفته بود
ز می خفته و دل ز هش رفته بود،
فردوسی،
زآن رفتن و آمدن چه گویم
می آیی و می روم من از هوش،
سعدی،
- با فر و هوش، باهوش، هوشمند:
منادی گری برکشیدی خروش
که ای نامداران با فر و هوش،
فردوسی،
- باهوش، آنکه هوش و خرد و شعور دارد:
نمیدانم آن شب که چون روز شد
کسی بازداندکه باهوش بد،
سعدی،
- با هوش آمدن، به هوش آمدن، حال ازدست رفته را بازیافتن:
نشانی زآن پری تا در خیال است
نیاید هرگز این دیوانه با هوش،
سعدی،
- بهوش، باهوش، هوشمند:
گویند مرا صواب رایان بهوش
چون دست نمیرسد به خرسندی کوش،
سعدی،
- به هوش آمدن، با هوش آمدن، هوشیار شدن: بخفت و تا دیگر روز به هوش نیامد، چون به هوش آمد پیش ملک آوردندش، (نوروزنامه)،
شه از مستی غفلت آمد به هوش
به گوشش فروکوفت فرخ سروش،
سعدی،
- به هوش بازآمدن، به هوش آمدن:
مطرب اگر پرده از این ره زند
بازنیایند حریفان به هوش،
سعدی،
- بیدارهوش، آنکه هوش و خرد او کامل باشد و خوب کار کند:
جهاندیده پیران بیدارهوش،
نظامی،
- بیهوش، ازهوش رفته، بی حال:
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند جگر از جوش مرا،
سعدی،
- بیهوشی، ازهوش رفتگی، حالتی که در آن عقل و شعور و اراده کار نکند:
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بیهوشی اش دردهند،
سعدی،
-، دارویی که سبب حالت بیهوشی شود:
جرعه ای خوردیم و کار از دست رفت
تا چه بیهوشی که در می کرده اند؟
سعدی،
- پراگنده هوش، آنکه هوش و عقل او پراگنده باشد، آشفته هوش:
پریشیده عقل و پراگنده هوش
زقول نصیحت گر آگنده گوش،
سعدی،
- تیزهوش، بیدارهوش، که عقل و هوش او خوب و سریع کار کند:
همه ساله شهزادۀ تیزهوش
بجز علم را ره ندادی به گوش،
نظامی،
از آن روشنی مردم تیزهوش
پر از لعل و پیروزه کردند گوش،
نظامی،
چو دانست استادکآن تیزهوش
به شهوت پرستی برآورد جوش،
نظامی،
چنین گفت بینندۀ تیزهوش
چو فریاد و زاری رسیدش به گوش،
سعدی،
- جمشیدهوش، آنکه هوش او چون جمشید و دیگر بزرگان باشد:
که چون کرد سالار جمشیدهوش
میی چند بر یاد نوشابه نوش،
نظامی،
- مرد هوش، هوشیار، هوشمند:
ز گفتار او تیز شد مرد هوش
بجست و گرفتش یکایک دو گوش،
فردوسی،
ترکیب ها:
- هوش آباد، هوش بر، هوش بند، هوش دادن، هوش داشتن، هوش ربا، هوش زدا، هوشمند، هوشوار، هوشیار، رجوع به هریک از این مدخل ها شود،
، روح و جان و دل، (برهان) :
هوش من آن بسان نوش تو بود
تا شدی دور من شدم مدهوش،
ابوالمثل،
کشنده بدو گفت ما هوش خویش
نهادیم ناچاربر دوش خویش،
فردوسی،
به دست بزرگی برآیدش هوش
وگر خفته آید به پیشش سروش،
فردوسی،
نخواهد می اگرچه نوش باشد
کجا در نوش وی را هوش باشد،
فخرالدین اسعد،
تا ز دل نعره زد سیاست تو
فتنه را هیچ هوش در تن نیست،
مسعودسعد،
دلم از راه گوش بیرون شد
بیم آن بر که هوش می بشود،
خاقانی،
، مرگ و هلاکت، (برهان)، منیه و مرگ، هلاک:
بگویید هوشت فرازآمده ست
به خون و به خاکت نیاز آمده ست،
دقیقی،
کجا هوش ضحاک بر دست توست
گشاده جهان ازکمر بست توست،
فردوسی،
گر آید مرا هوش بر دست اوست
نه دشمن ز من بازدارد نه دوست،
فردوسی،
ورا هوش در زابلستان بود
به دست تهم پور دستان بود،
فردوسی،
به جان من که گر آید مرا هوش
بود چون زندگانی بر دلم نوش،
فخرالدین اسعد،
، زهر قاتل را نیز گویند، (برهان) :
گر از دست تو جام هوش گیرم
چنان دانم که جام نوش گیرم،
فخرالدین اسعد،
چرا با من به تلخی همچو هوشی
چو با هرکس به شیرینی چو نوشی،
فخرالدین اسعد
لغت نامه دهخدا
هوش
دهی است از دهستان خرم رود شهرستان تویسرکان، دارای 359 تن سکنه، آب آن از قنات و خرم رود و محصول عمده اش غله، توتون، لبنیات و چوب قلمستان است، کار دستی زنان آنجا قالی بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، دارای 100 تن سکنه، آب آن از چشمه و قنات و محصول عمده اش غله، لبنیات و کار دستی مردم آنجا جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
هوش
زیرکی و آگاهی وشعور و عقل و فراست را گویند
تصویری از هوش
تصویر هوش
فرهنگ لغت هوشیار
هوش
مرگ، موت
تصویری از هوش
تصویر هوش
فرهنگ فارسی معین
هوش
((اِ))
زیرکی، آگاهی، عقل، فهم، جان، روان
تصویری از هوش
تصویر هوش
فرهنگ فارسی معین
هوش
ذهن
تصویری از هوش
تصویر هوش
فرهنگ واژه فارسی سره
هوش
خرد، عقل، درایت، فراست، فهم، کیاست، ادراک، شعور، جان، روح، بیداری، زیرکی، استعداد، مرگ، موت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
هوش
ذكاءً
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به عربی
هوش
Braininess, Intelligence
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به انگلیسی
هوش
intelligence
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به فرانسوی
هوش
لفظی جهت ایستادن چهارپا
فرهنگ گویش مازندرانی
هوش
intelligentie
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به هلندی
هوش
ปัญญา , ความฉลาด
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به تایلندی
هوش
inteligência
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به پرتغالی
هوش
inteligencia
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
هوش
inteligencja
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به لهستانی
هوش
ум , интеллект
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به روسی
هوش
ذہانت , ذہانت
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به اردو
هوش
kecerdasan
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
هوش
Intelligenz
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به آلمانی
هوش
אינטליגנציה , אִינְטֶלִיגֶנְצִיָה
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به عبری
هوش
知力 , 知能
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به ژاپنی
هوش
智力 , 智慧
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به چینی
هوش
akili
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به سواحیلی
هوش
지능
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به کره ای
هوش
розум , інтелект
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به اوکراینی
هوش
বুদ্ধিমত্তা , বুদ্ধি
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به بنگالی
هوش
बुद्धिमत्ता
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به هندی
هوش
intelligenza
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
هوش
zeka
تصویری از هوش
تصویر هوش
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهوش
تصویر مهوش
(دخترانه)
مثال ماه، زیبایی، مانند ماه، بسیار زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهوش
تصویر بهوش
هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار