جدول جو
جدول جو

معنی هوذله - جستجوی لغت در جدول جو

هوذله
(شِ فَ)
شتاب رفتن، مضطرب شدن در دویدن، بسوی بالا انداختن کمیز را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جنبانیده شدن مشک شیر، سست شدن در جماع، جنبان بیرون آمدن بول شتر، جنبیدن دلو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
کج شدن سپل شتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خفتن. (منتهی الارب). به خوابی سبک رفتن. (از اقرب الموارد) ، در زمین پست هموار رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ وْ وا لَ)
هولناک. (غیاث). در فرهنگهای عربی این صیغه دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(وَ ذِ لَ)
زن شادمان چست. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به وذله شود، خادم وذله، خادم سبک و چالاک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). خدمتگار سبک و چالاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وَ ذَ لَ)
زن شادمان نیکوقامت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). زن شادمان چست و چالاک. (ناظم الاطباء). و ابن بزرج گوید: وذله عبارت است از سبک و چالاک از مردم و شتر و غیره و گویند: خادم وذله، ای خفیف. (اقرب الموارد). رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
نوعی از رفتار شتاب که در آن گام نزدیک نهند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو لَ / لِ)
حوله. دستار. دستمال. از ترکی خاولی (از: خاو + لی). پارچۀ پرزدار دارای خاو، دارای پرز. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذَ)
سنگخواره. اسفهرود. قطا. سنگخوار. (منتهی الارب). کبوتر. (مهذب الاسماء) ، معرفهً جانوری است. ج، هوذ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذَ)
ابن خلیفه ابوالاشهب. تابعی است. در تاریخ اسلام، تابعی به کسی گفته می شود که از صحابه دانش فرا گرفته ولی خود پیامبر اسلام را ندیده است. این طبقه، در شکل گیری مکتب های فقهی، کلامی و تفسیری نقش بنیادین داشتند و با تلاش بی وقفه در انتقال دانش، خدمات عظیمی به تمدن اسلامی ارائه کردند. تابعین در بسیاری از منابع دینی ستایش شده اند.
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوذه
تصویر هوذه
سنگخواره ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوذل
تصویر هوذل
بچه میمون
فرهنگ لغت هوشیار
معین یکباره آن را بر گرفته از تول انگلیسی دانسته و بار دگر از خاولی ترکی که برابر با پارچه پرز دار است عمید حوله را نیاورده و هوله را پارسی دانسته هوله آبچین خشک (گویش تهرانی) پارچه پرزدار. دارای خاو دارای پرز. توضیح بعضی احتمال داده اند این کلمه از کلمه عربی حله گرفته شده لکن با مراجعه بمعانی حله و موارد استعمال آن در متون لغت و نظم و نثر نادرست بودن این احتمال معلوم میشود
فرهنگ لغت هوشیار
خرمنکوبی با اسب، عجله، زود
فرهنگ گویش مازندرانی