جدول جو
جدول جو

معنی هوجره - جستجوی لغت در جدول جو

هوجره
(جَ رَ / رِ)
گیاهی است که آن را سرخ مرد گویند و به عربی عصی الراعی خوانند و بعضی گویند گیاهی است و آن بیشتر در تبریز به هم رسد و بیخ آن را در مرهمها داخل سازند و سیاه پلاو را بدان رنگ کنند و بعضی گویند گاوزبان تلخ است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
هوجره
هفت بند
تصویری از هوجره
تصویر هوجره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاجره
تصویر هاجره
نیمۀ روز، نیمروز، شدت گرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوبره
تصویر هوبره
پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، جرد، ابره، تودره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
تهمت و بدگمانی. (منتهی الارب). اسم است از هاره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
نیستی و هلاکی. (منتهی الارب). هلاکت: من اطاع ربه فلا هواره علیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان شهرکرد. دارای 1142 تن سکنه، آب آن از قنات و زاینده رود و محصول عمده اش کشمش، بادام، برنج و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
هلاکت جای. (منتهی الارب). مهلکه. ج، هورات. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اسم فارسی خبازی است. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هَُ رَ)
از زمینی به زمینی رفتن. (منتهی الارب). خروج از سرزمینی به سوی سرزمین دیگر. (اقرب الموارد). هجرت. رجوع به هجرت و هجره شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
خروج از سرزمینی برای سکونت در سرزمین دیگر. (معجم متن اللغه) ، اسم از هجر. ضد وصل. (معجم متن اللغه). اسم از تهاجر. (اقرب الموارد) ، نوع. (اقرب الموارد). رجوع به هجرت شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ تُ غَ بَ)
از نواحی یمامه و در آنجا قریه و نخلستانهاست بنی قیس بن ثعلبه را. (از معجم البلدان). و در موضع دیگر گفته است آبکی است مر بنی قیس را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(وَ جِ رَ)
مؤنث وجر، به معنی زن ترسان. (منتهی الارب). وجرهو وجراء به معنی خائف و ترسان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ / وَ جَ رَ)
گوی که جهت شکار وحوش کنند که چون وحوش بر آن گذرد چاه و مغاکی درآید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، وجار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گودالی که جهت گرفتن وحوش کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
هاجره از مصادری است که بر وزن فاعله آمده اند، مانند: عاقبه، کاذبه و عافیه. ج، هاجرات، هواجر: اذا ماشئت نالک هاجراتی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جَ)
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع در 10 هزارگزی شمال چرام با 210 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
شوات. چرز. (یادداشت مؤلف). پرنده ای است که آن را به عربی حباری و به ترکی توغدری گویند. (برهان). مرغی است بری، خاکستری رنگ و منقارش دراز. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو بَ رَ / رِ)
سرگشته و حیران. (برهان). به معنی حیران آورده اند و از طبقات پیر انصاری نقل کرده که شیخ شبلی در حق شیخ یعقوب دعا کرده گفت: خدای تعالی تو را هوبره کند. وی گفت: آمین... (انجمن آرا). رجوع به حاشیۀ برهان چ معین شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ دَ)
دهی از بخش مرکزی شهرستان جیرفت. دارای 459 تن سکنه، آب آن از رود خانه هلیل و محصول عمده اش غله، مرکبات و برنج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خفتن. (منتهی الارب). به خوابی سبک رفتن. (از اقرب الموارد) ، در زمین پست هموار رفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ رَ)
جمع واژۀ وجار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یگانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات). هو اوحد اهل زمانه. ج، احدان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :
ایا بعقل و کفایت زعاقلان اوحد
ایا بفضل و شهادت ز فاضلان افضل.
- اوحدالدهر، یگانه روزگار. (مهذب الاسماء).
، صاحب وحدت و یگانگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
زن فربه، سال پر هجرت در فارسی فرا روی (کوچ)، جداشدن، دل کندن: از زاد گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواره
تصویر هواره
از هوره تازی چفته (تهمت) تهمت
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ای از راسته پا بلندان که در نواحی صحرایی و کویری آسیا و اروپا و آفریقا پراکنده است. این پرنده جثه ای بزرگ دارد (بقدر یک بوقلمون) و رنگ پرهایش زرد متمایل به خاکستری وصورتی وخال داراست و رویهمرفته پرنده زیبایی است وازمرغانی است که زیاد شکار میشود بهمین جهت نسل آن روبانقراض است حباری خرچال لک
فرهنگ لغت هوشیار
هاجره در فارسی مونث هاجر و نیمروز (نصف النهار)، نیمروز داغ، سختی گرما، سخن زشت دشنامگونه -1 مونث هاجر، نیم روز (ظهر) در گرمای تابستان، شدت گرما سختی گرما: (وسیاحان بیابان حرمان در هاجره هجران از منبع عدل و منهل فضل اوزلال نوال چشند)، رسوایی فضیحت بی آرویی، جمع هواجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجره
تصویر موجره
مونث موجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوبره
تصویر هوبره
((بَ رِ))
پرنده ای است وحشی و حلال گوشت، بزرگتر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زردرنگ و خال دار، تودره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاجره
تصویر هاجره
((جِ رِ یا رَ))
مؤنث هاجر، نیم روز (ظهر) در گرمای تابستان، شدت گرما، سختی گرما، رسوایی، فضیحت، جمع هواجر
فرهنگ فارسی معین
هوبره که نام پرنده ای است
فرهنگ گویش مازندرانی