جدول جو
جدول جو

معنی هوت - جستجوی لغت در جدول جو

هوت
(هَُ وَ)
جمع واژۀ هوته. (منتهی الارب). رجوع به هوته شود
لغت نامه دهخدا
هوت
از طوایف ناحیۀ بمپور بلوچستان و مرکب از یکصد خانوار است، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 100)
لغت نامه دهخدا
هوت
فرو ریخته، لفظی جهت متوجه کردن طرف مقابل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوتخش
تصویر هوتخش
(پسرانه)
صنعت گر (نگارش کردی: هتهخش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوتن
تصویر هوتن
(پسرانه)
خوش اندام، نیرومند، خوش اندام، نام یکی از متحدان داریوش درحمله به مغان، نام پسر ویشتاسب پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوتک
تصویر هوتک
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی کرمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هوتن
تصویر هوتن
خوش قامت، خوش اندام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوتخشان
تصویر هوتخشان
طبقۀ صنعتگر و افزارمند، یکی از چهار طبقۀ مردم در ایران باستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوتخش
تصویر هوتخش
دست ورز، پیشه ور، صنعتگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شهوت
تصویر شهوت
چیزی را دوست داشتن و رغبت شدید به آن داشتن، جنبش نفس در طلب لذت و آنچه دوست دارد، خواهش نفس، میل و رغبت به درک لذت، میل به جماع
فرهنگ فارسی عمید
(شَهَْ وَ)
آرزو. (مهذب الاسماء). آرزو و میل و رغبت و اشتیاق و خواهش و شوق نفس در حصول لذت و منفعت. (ناظم الاطباء). آرزو و شوق نفس در حصول لذت و منفعت. (غیاث اللغات) (آنندراج). مطلق آرزوو خواهش. (آنندراج). اشتیاق. رغبت شدید. آرزوی چیزی. خواهش چیزی. آرزو. توقان نفس به امور مستلذه. (یادداشت مؤلف) :
شهوت فرونشان و بکنجی فرونشین
منشین بر اسب غدر و طمع را مده لگام.
ناصرخسرو.
همه رنج جهان از شهوت آید
که آدم زآن برون از جنت آید.
ناصرخسرو.
آب شهوت مریز خاقانی
دست از این آب هم به آب بشوی.
خاقانی.
هرکه خر در خلاب شهوت راند
در سر افتادش اسب سرکش عمر.
خاقانی.
بغربت زنی کردی آن شد وگرچه
که صد شهوت او بپاکی نیرزد.
خاقانی.
وقت خشم و وقت شهوت مرد کو.
مولوی.
پس کلوا ازبهر آدم شهوت است
بعد از آن لاتسرفوا زآن عفت است.
مولوی.
سیاه را در آن حالت نفس طالب بود و شهوت غالب. (سعدی).
به شهوت قرب تن با تن ضرور است
میان عشق و شهوت راه دور است.
وحشی بافقی.
- از سر شهوت برخاستن، از شهوت دوری جستن. کناره گیری از شهوت: اما میترسیدم که از سر شهوت برخاستن... کاری دشوار است. (کلیله ودمنه). هرگاه که متقی در کار این جهان گذرنده تأملی کند هرآینه... از سر شهوت برخیزد. (کلیله و دمنه).
- به شهوت حرام افتادن، به خواستی درافتادن که مخالف با دستور شرع باشد: از شهوت حلال به شهوت حرام افتاده است. (گلستان).
- شهوت جنبیدن، میل شدید نمودن: وی را شهوتی بجنبید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100).
- شهوت حلال، خواست که مخالف با دستور شرع نباشد: هرکه ترک شهوات ازبهر قبول خلق داده است از شهوت حلال به شهوت حرام افتاده است. (گلستان).
، اشتهاء. (یادداشت مؤلف) : باید که طعام بر شهوت صادق خورند و تأخیر نکنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تشنگی غلبه کند (در شخص مسلول) و شهوت طعام برود بسبب ضعیفی قوه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، قوه ای در حیوان برای جلب ملایم. مقابل غضب که دفع منافر است. (از یادداشت مؤلف)، قوه آرزوانگیز. ج، شهوات. (یادداشت مؤلف)، آرزوی جماع. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)، جوع. (یادداشت مؤلف). خواهش و آرزوی طعام. (ناظم الاطباء)، فاسد گشتن قلوب است که انسان را بشرارت و شیطنت وامیدارد، میلهای غیرشرعی. (قاموس کتاب مقدس). هوا و هوس. (ناظم الاطباء). آرزوهای نامشروع،
{{صفت}} مشتهی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش کنارک شهرستان چاه بهار، دارای 500 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
یا اتانس. نام جد مادری اردشیر درازدست است که در داستان بردیای دروغین نیز نقشی داشته است. رجوع به ایران باستان ص 908، 1625 و 1460 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
صنعتگر. (ایران در زمان ساسانیان ص 60 از ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
(تُ بَ)
رئیس صنعتگران. رجوع به هوتخش شود
لغت نامه دهخدا
مارتین تئودر، از خاورشناسان هلندی است که اختصار تاریخ سلجوقی البغدادی راطبع کرده است، (از معجم المطبوعات ج 1 ستون 1901)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیار دروغ باف. ج، بهت، بهوت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمان. دارای 140 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و حبوب و کار دستی مردم آنجا قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
مرکز دهستان سرمشک از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت، دارای 140 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ / هََ تَ)
زمین نشیب. ج، هوت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، راه سرازیر بسوی آب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شهوت
تصویر شهوت
میل و رغبت و اشتیاق و شوق نفس در حصول لذت و منفعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوتوخشی
تصویر هوتوخشی
دست ورزی پیشه وری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوتوخشبد
تصویر هوتوخشبد
رئیس پیشه وران (درعهد ساسانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوتوخش
تصویر هوتوخش
دست ورز پیشه ور. یا هوتخشان، جمع هوتخش. دست ورزان پیشه وران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوتخشی
تصویر هوتخشی
دست ورزی پیشه وری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوتخشبد
تصویر هوتخشبد
رئیس پیشه وران (درعهد ساسانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوتخش
تصویر هوتخش
دست ورز پیشه ور. یا هوتخشان، جمع هوتخش. دست ورزان پیشه وران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوتخش
تصویر هوتخش
((تُ))
پیشه ور، صنعتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهوت
تصویر شهوت
((شَ وَ))
میل، خواهش نفس، میل شدید و غیرطبیعی به چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شهوت
تصویر شهوت
ورن
فرهنگ واژه فارسی سره
باء، شبق، میل، هوس، هوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غاری است بسیاری قدیمی، نزدیک تروجن قره طغان بهشهرآثاری که
فرهنگ گویش مازندرانی
نشا کردن دوباره
فرهنگ گویش مازندرانی
هدهد
فرهنگ گویش مازندرانی
هدهد شانه به سر
فرهنگ گویش مازندرانی