جدول جو
جدول جو

معنی هواءه - جستجوی لغت در جدول جو

هواءه
(هَُ وْ وا ءَ)
زمین پست، مغاک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(هَُ ءَ)
آنکه بر مردم فسوس و خنده کند، آنکه بر وی فسوس و ریشخند کنند. (منتهی الارب). که از آن بخندند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ زَ)
گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری، بی رنج و مشقت رسیدن. (منتهی الارب) ، اصلاح کردن طعام را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
نیکو کردن طعام را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
زمینی است مر غطفان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمینی است به بلاد غطفان. (اقرب الموارد) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
یوم الهباءه، روزی است که در آن جنگی در نزدیکی دیوار مدینه واقع شد. (ناظم الاطباء). نام جنگی است که در زمین هباءه نزدیک مرداب هباءه بین قیس بن زهیر عبسی و حذیفه بن بدر فزاری واقع شد و در این جنگ حذیفه به دست قیس به قتل رسید. (اقرب الموارد) (تاج العروس). عمر بن خطاب به یکی از افراد بنی عبس گفت: شمارۀ مردان شما در جنگ هباءه چند بود؟ جواب داد صد تن. عمر پرسید چگونه بر دشمن پیروز شدید درصورتی که نه از حیث شمارۀ مردان و نه از لحاظ مال از دشمن فزون بودید؟ جواب داد شکیبائی و فداکاری ما را پیروز کرد. (از عیون الاخبار ج 1 ص 125). جنگی است مر عبس را بر فزاره و ذبیان. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
نام دهانه های چاه های بسیاری است به زمین هباءه که ته این چاهها به یکدیگر مربوط است و آب شیرین و گوارایی که به مصرف کشت گندم و جو و امثال آن میرسد در آنها جاری است. (از معجم البلدان) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
قطعه ای از گرد و غبار. قطعه من الهباء. (اقرب الموارد). رجوع به هباء شود
لغت نامه دهخدا
(هََ رَ)
نیستی و هلاکی. (منتهی الارب). هلاکت: من اطاع ربه فلا هواره علیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ وْ وا سَ)
شیر نیک درنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مرد دلیر. (منتهی الارب). شجاع مجرب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ عَ)
آنچه از گلوی قی کننده برآید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََوْ وا کَ)
بوی بد. (منتهی الارب) ، مؤنث هواک. (اقرب الموارد). رجوع به هواک شود
لغت نامه دهخدا
(هََ وْ وا لَ)
هولناک. (غیاث). در فرهنگهای عربی این صیغه دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
گول. (منتهی الارب) (آنندراج). احمق. (اقرب الموارد) ، چاهی که در آن متعلق و جای فرودآمدن نباشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ ءَ)
که به مردم فسوس و خنده کند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
بیل آهنی. (منتهی الارب). المسحاه. (اقرب الموارد) ، کلند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ ذْ ذا ءَ)
بیهوده گوی: رجل هذاءه، مرد بسیار بیهوده گوی از بیماری یا خواب. (منتهی الارب). هذاء. (اقرب الموارد). رجوع به هذاء شود
لغت نامه دهخدا
(هََ ءَ)
دهی است در اعلای مرالظهران. هدوی منسوب است بدان. (منتهی الارب). و این نسبت برخلاف قیاس است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ ءَ)
نوعی از رفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُدْ دا ءَ)
اسب لاغر. (منتهی الارب). این لغت مخصوص جنس ذکور است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِءَ)
قوت شب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَُ جَ ءَ)
گول. (منتهی الارب). گول و احمق. (ناظم الاطباء). احمق از زنان و مردان. (از اقرب الموارد) (معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(قُ عُوو)
سخت شدن سرما بر کسی چنانکه خواهد بکشد او را. (منتهی الارب). هرء. (اقرب الموارد) ، کشتن سرما کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سخت سرد گردیدن باد. (منتهی الارب). شدت یافتن سردی باد. (اقرب الموارد) ، نیک پختن گوشت را. (منتهی الارب). نیک پخته شدن گوشت تا آنکه از هم باز شود. (از اقرب الموارد) ، سرد گردانیدن مال و قوم را. (منتهی الارب). رجوع به هرء شود
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَُ ءَ)
وقت. هنگام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (تاج العروس). هزیع. (معجم متن اللغه). بخصوص هنگامی از شب. (ناظم الاطباء). گاهی نیز در مورد روز به کار رود. (معجم متن اللغه). پاره ای از زمان. هت ء. هت ء، هتی ٔ، هتی ّ، هتاء، هیتاء، هیتاء، هتاء
لغت نامه دهخدا
(شِ ءَ)
قطعه ای از شواء. (از اقرب الموارد). یک قطعه گوشت کباب شده. (ناظم الاطباء). قطعه ای از بریانی. (مهذب الاسماء). و رجوع به شواء شود
لغت نامه دهخدا
(سَ ءَ)
عورت و رسوایی. (منتهی الارب) (صراح اللغه) ، سخت بدن. (منتهی الارب) ، زنا. (منتهی الارب) ، خوی زشت. (منتهی الارب) (صراح اللغه). ج، سؤات
لغت نامه دهخدا
(حُوْ وا ءَ)
یکی حواء و آن گیاهی است که بزمین می چسبد. (اقرب الموارد). گیاهی است چسبنده بزمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به حواء شود.
- رجل حواءه، مرد چسبنده به خانه خود که از خانه بیرون نیاید و این تشبیه است به گیاه حواء. (اقرب الموارد). مردم لازم گیرنده خانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوارنده گردیدن طعام بعد ناگواری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوایه
تصویر هوایه
شیدایی دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هواره
تصویر هواره
از هوره تازی چفته (تهمت) تهمت
فرهنگ لغت هوشیار