آنکه برای پیشرفت هنر بکوشد: هنرپرور و رادو بخشنده گنج از این تخمه هرگز نبد کس به رنج. فردوسی. وزیر جهاندار گیتی فروز وزیر هنرپرور رایزن. فرخی. خسرو غازی محمود محمدسیرت شاه دین ورز هنرپرور کامل فرهنگ. فرخی. حسن کجا شد و کو بایزید بسطامی امیر ادهم و فرزند آن هنرپرور. ناصرخسرو. بر هر دو روی سکۀ ایام نام تو خاقان عدل ورز هنرپرور آمده. خاقانی. پس آنگاه گفت ای هنرپروران بسی کردم اندیشه در اختران. نظامی. نکردند رغبت هنرپروران به شادی خویش از غم دیگران. سعدی. خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی. گر دیگری به شیوۀ حافظ زدی رقم مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی. حافظ
آنکه برای پیشرفت هنر بکوشد: هنرپرور و رادو بخشنده گنج از این تخمه هرگز نبد کس به رنج. فردوسی. وزیر جهاندار گیتی فروز وزیر هنرپرور رایزن. فرخی. خسرو غازی محمود محمدسیرت شاه دین ورز هنرپرور کامل فرهنگ. فرخی. حسن کجا شد و کو بایزید بسطامی امیر ادهم و فرزند آن هنرپرور. ناصرخسرو. بر هر دو روی سکۀ ایام نام تو خاقان عدل ورز هنرپرور آمده. خاقانی. پس آنگاه گفت ای هنرپروران بسی کردم اندیشه در اختران. نظامی. نکردند رغبت هنرپروران به شادی خویش از غم دیگران. سعدی. خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی. گر دیگری به شیوۀ حافظ زدی رقم مقبول طبع شاه هنرپرور آمدی. حافظ
سیاه درخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه انگور، آش انگور، اشنگور، خرزل، کلی کک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرن
سیاه دِرَخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه اَنگور، آش اَنگور، اَشَنگور، خَرزَل، کُلی کَک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرُن
مرکّب از: هنر + ور، پساوند اتصاف و دارندگی، دارای هنر. هنرمند. باهنر: غماز را به حضرت سلطان که راه داد هم صحبت تو همچو تو باید هنروری. سعدی. هنرور چنین زندگانی کند جفا بیند و مهربانی کند. سعدی. هنرور که بختش نباشد بکام به جایی رود کش ندانند نام. سعدی. رجوع به هنروری شود
مُرَکَّب اَز: هنر + ور، پساوند اتصاف و دارندگی، دارای هنر. هنرمند. باهنر: غماز را به حضرت سلطان که راه داد هم صحبت تو همچو تو باید هنروری. سعدی. هنرور چنین زندگانی کند جفا بیند و مهربانی کند. سعدی. هنرور که بختش نباشد بکام به جایی رود کش ندانند نام. سعدی. رجوع به هنروری شود
خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد. سعدی (گلستان). ندارند تن پروران آگهی که پرمعده باشد زحکمت تهی. سعدی (بوستان). خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان)
خودنواز و خودپرور و کسی که خود را پرورش می کند و می نوازد. (ناظم الاطباء). تن آسای. تن پرست. آنکه تن وی معبود وی باشد. (آنندراج) : چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چو سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرور است اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد. سعدی (گلستان). ندارند تن پروران آگهی که پرمعده باشد زحکمت تهی. سعدی (بوستان). خردمند مردم هنرپرورند که تن پروران از هنر لاغرند. سعدی (بوستان). وگر نغز و پاکیزه باشد خورش شکم بنده خوانند و تن پرورش. سعدی (بوستان)
کهترنواز. زیردست نواز. بنده پرور. آنکه با چاکران و فرودستان خود مهربان باشد: از خداوندی و از فضل چه دانی که چه کرد آن ملک زادۀ آزادۀ کهترپرور. فرخی. رجوع به کهترنواز شود
کهترنواز. زیردست نواز. بنده پرور. آنکه با چاکران و فرودستان خود مهربان باشد: از خداوندی و از فضل چه دانی که چه کرد آن ملک زادۀ آزادۀ کهترپرور. فرخی. رجوع به کهترنواز شود
دهی است از بخش خضرآباد شهرستان یزد. دارای 428 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غلات و هنر دستی زنان آنجا کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از بخش خضرآباد شهرستان یزد. دارای 428 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غلات و هنر دستی زنان آنجا کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)