کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، تلخ جکوک، تلخ جوک، کسنی، هندبا، انگوپا، تلخ دانه، انوپا، تلخک، هندباج
کاسنی، گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، تَلخ جَکوک، تَلخ جوک، کَسنی، هِندَبا، اَنگوپا، تَلخ دانِه، اَنوپا، تَلخَک، هِندباج
کسی که در باطن کافر باشد و تظاهر به ایمان کند، کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیک، ناپاک دین، ملحد، ناخدا، مرتد، هر یک از اصحاب عبدالله بن سبا و از غلاه شیعه که معتقد به خدایی علی بن ابی طالب بوده اند و آن حضرت پس از اتمام حجت حکم به قتل آن ها داد، هر یک از پیروان آیین مانی، هر یک از پیروان آیین مزدک
کسی که در باطن کافر باشد و تظاهر به ایمان کند، کافر، بی دین، منکر خداوند، زَندیک، ناپاک دین، مُلحِد، ناخُدا، مرتد، هر یک از اصحاب عبدالله بن سبا و از غلاه شیعه که معتقد به خدایی علی بن ابی طالب بوده اند و آن حضرت پس از اتمام حجت حکم به قتل آن ها داد، هر یک از پیروان آیین مانی، هر یک از پیروان آیین مزدک
هزاردستان که به آوازهای رنگارنگ بانگ کند. و آن را عندبیل نیز گویند. ج، عنادل، زیرااسماء عربی که بیش از چهار حرف داشته باشند در حالت جمع به چهارحرفی تبدیل شوند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلبل. (غیاث اللغات). هزار. هزارآوا. کعیت: جرس دستان گوناگون همی زد بسان عندلیبی از عنادل. منوچهری. خنیاگرانت فاخته و عندلیب را بشکست نای در کف و طنبور در کنار. منوچهری. برگل تر عندلیب گنج فریدون زده ست لشکر چین در بهار خیمه به هامون زده ست. منوچهری. عندلیب هنر به بانگ آمد. (تاریخ بیهقی ص 387). چو گور دشت بسی رفته ای نشیب و فراز چو عندلیب بسی گفته ای سرودو غزل. ناصرخسرو. تا بی نوا جهان به نوا گشت عندلیب بر شادی از نوای جهان در نوا شده ست. ناصرخسرو. تنم ز بار بلا زآن همیشه ترسان است که گاه گاهی چون عندلیب بسراید. مسعودسعد. به باغ لهو تو رامش چو ارغوان خندید ز شاخ مدح تو دولت چو عندلیب سرود. مسعودسعد. طوطیانه گفت نتوانند جز آموخته عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا. مسعودسعد. چمن شده ست چو محراب و عندلیب همی زبور خواندداودوار در محراب. معزی. من که خاقانیم به باغ جهان عندلیبم ولیک نوحه گرم. خاقانی. چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند عندلیبم، به گلستان شدنم نگذارند. خاقانی. مرگ شود بوالعجب، تیغ شود گندنا کوس شود عندلیب، خاک شود لاله زار. خاقانی. بیکار بود که در بهاران گویند به عندلیب مخروش. سعدی. نه عجب گر فرورود نفسش عندلیبی غراب هم قفسش. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 179). خوشا و خرما وقت حبیبان ببوی صبح و بانگ عندلیبان. سعدی. سرگذشت اهل دل را از نظیری بشنوید عندلیب آشفته تر میگوید این افسانه را. نظیری (از امثال و حکم دهخدا). تأثیر عشق بین که پس ازمرگ عندلیب اوراق گل بریزد و بر وی کفن شود. ؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا). - عندلیب نوا، دارندۀ نوای عندلیب. دارای نوایی چون نوای عندلیب: بوبکر عندلیب نوا را بخوان گو قوم خویش را چو بیایی بیار. خاقانی
هزاردستان که به آوازهای رنگارنگ بانگ کند. و آن را عندبیل نیز گویند. ج، عَنادِل، زیرااسماء عربی که بیش از چهار حرف داشته باشند در حالت جمع به چهارحرفی تبدیل شوند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلبل. (غیاث اللغات). هزار. هزارآوا. کُعَیْت: جرس دستان گوناگون همی زد بسان عندلیبی از عنادل. منوچهری. خنیاگرانت فاخته و عندلیب را بشکست نای در کف و طنبور در کنار. منوچهری. برگل تر عندلیب گنج فریدون زده ست لشکر چین در بهار خیمه به هامون زده ست. منوچهری. عندلیب هنر به بانگ آمد. (تاریخ بیهقی ص 387). چو گور دشت بسی رفته ای نشیب و فراز چو عندلیب بسی گفته ای سرودو غزل. ناصرخسرو. تا بی نوا جهان به نوا گشت عندلیب بر شادی از نوای جهان در نوا شده ست. ناصرخسرو. تنم ز بار بلا زآن همیشه ترسان است که گاه گاهی چون عندلیب بسراید. مسعودسعد. به باغ لهو تو رامش چو ارغوان خندید ز شاخ مدح تو دولت چو عندلیب سرود. مسعودسعد. طوطیانه گفت نتوانند جز آموخته عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا. مسعودسعد. چمن شده ست چو محراب و عندلیب همی زبور خواندداودوار در محراب. معزی. من که خاقانیم به باغ جهان عندلیبم ولیک نوحه گرم. خاقانی. چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند عندلیبم، به گلستان شدنم نگذارند. خاقانی. مرگ شود بوالعجب، تیغ شود گندنا کوس شود عندلیب، خاک شود لاله زار. خاقانی. بیکار بود که در بهاران گویند به عندلیب مخروش. سعدی. نه عجب گر فرورود نفسش عندلیبی غراب هم قفسش. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 179). خوشا و خرما وقت حبیبان ببوی صبح و بانگ عندلیبان. سعدی. سرگذشت اهل دل را از نظیری بشنوید عندلیب آشفته تر میگوید این افسانه را. نظیری (از امثال و حکم دهخدا). تأثیر عشق بین که پس ازمرگ عندلیب اوراق گل بریزد و بر وی کفن شود. ؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا). - عندلیب نوا، دارندۀ نوای عندلیب. دارای نوایی چون نوای عندلیب: بوبکر عندلیب نوا را بخوان گو قوم خویش را چو بیایی بیار. خاقانی
شیمی دان مشهور روس (1834-1907 میلادی) و مصنف جدول تناوبی عناصر شیمیائی است که به نام خود او مشهور است. (از لاروس). رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی ص 202 و جدول دوره ای آخر همین کتاب و مندلویم شود
شیمی دان مشهور روس (1834-1907 میلادی) و مصنف جدول تناوبی عناصر شیمیائی است که به نام خود او مشهور است. (از لاروس). رجوع به فرهنگ اصطلاحات علمی ص 202 و جدول دوره ای آخر همین کتاب و مندلویم شود
پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیرون آمدن از جای خود. (از اقرب الموارد). در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیرون آمدن از جای خود. (از اقرب الموارد). در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
پارسی تازی گشته هندچکی هندسی منسوب به هندسه. یا اشکال هندسی. شکلهایی که درعلم هندسه ازآنها بحث شود مانند: مثلث مربع مربع مستطیل لوزی ذوزنقه کثیرالاضلاع دایره: و اما فایده آنک دایره را از میان دیگر اشکال هندسی برگزیدند و موضع بحور گردانید آنست
پارسی تازی گشته هندچکی هندسی منسوب به هندسه. یا اشکال هندسی. شکلهایی که درعلم هندسه ازآنها بحث شود مانند: مثلث مربع مربع مستطیل لوزی ذوزنقه کثیرالاضلاع دایره: و اما فایده آنک دایره را از میان دیگر اشکال هندسی برگزیدند و موضع بحور گردانید آنست
منسوب به هندو. ازمردم هندو، زبا مردم هند هندی: گفت نامه ای ازهندوستان بیاورد آنکه برزویه طبیب از هندوی به پهلوی گردانیده بود. توضیح گاه بجای هندی (منسوب به هند) آید: ... بدل وی فندق هندوی و کنجد سپید و شکر طبرزد... یا هندوی اژدها. شمشیر هندی. یا هندوی نذر. برات حواله
منسوب به هندو. ازمردم هندو، زبا مردم هند هندی: گفت نامه ای ازهندوستان بیاورد آنکه برزویه طبیب از هندوی به پهلوی گردانیده بود. توضیح گاه بجای هندی (منسوب به هند) آید: ... بدل وی فندق هندوی و کنجد سپید و شکر طبرزد... یا هندوی اژدها. شمشیر هندی. یا هندوی نذر. برات حواله
سندلی، وسیله ای که روی آن می نشینند صندلی الکتریکی: نوعی صندلی فلزی که از آن جریان برق عبور داده و برای اعدام به کار می برند صندلی چرخ دار: نوعی صندلی دارای چرخ برای افراد معمول و بیمارانی که قادر به حرکت نیستند، ویلچر
سندلی، وسیله ای که روی آن می نشینند صندلی الکتریکی: نوعی صندلی فلزی که از آن جریان برق عبور داده و برای اعدام به کار می برند صندلی چرخ دار: نوعی صندلی دارای چرخ برای افراد معمول و بیمارانی که قادر به حرکت نیستند، ویلچر