انداختن، پسوند متصل به واژه به معنای اندازنده مثلاً آتش انداز، تیرانداز، سنگ انداز، کلوخ انداز، پسوند متصل به واژه به معنای انداخته شده مثلاً پس انداز، پسوند متصل به واژه به معنای مناسب برای انداختن مثلاً زیرانداز، روانداز، اندازه، مقیاس، قصد، میل، آهنگ، مرتبه، لیاقت، مقام
انداختن، پسوند متصل به واژه به معنای اندازنده مثلاً آتش انداز، تیرانداز، سنگ انداز، کلوخ انداز، پسوند متصل به واژه به معنای انداخته شده مثلاً پس انداز، پسوند متصل به واژه به معنای مناسب برای انداختن مثلاً زیرانداز، روانداز، اندازه، مقیاس، قصد، میل، آهنگ، مرتبه، لیاقت، مقام
اندام. (منتهی الارب) : از هندام بیرون افتاده نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بهندام، به اندام. مهندم. به اندازه: آنکه ترکیب اندامهای او مرکب درست و بهندام و بر شکل و عدد طبیعی باشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خرقه های بسیار بگیرند و بر شکل گویی بدوزند و گرد کنند بهندام و اندر بغل او نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
اندام. (منتهی الارب) : از هندام بیرون افتاده نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - بهندام، به اندام. مهندم. به اندازه: آنکه ترکیب اندامهای او مرکب درست و بهندام و بر شکل و عدد طبیعی باشد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). خرقه های بسیار بگیرند و بر شکل گویی بدوزند و گرد کنند بهندام و اندر بغل او نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
به معنی مصدر است که انداختن باشد. (از برهان قاطع). عمل انداختن. (فرهنگ فارسی معین). - بارانداز، آنجا که بار فرود می آورند: بارانداز کشتی. - پاانداز، آنچه بزیر پا می اندازند. و رجوع به پاانداز شود. -
به معنی مصدر است که انداختن باشد. (از برهان قاطع). عمل انداختن. (فرهنگ فارسی معین). - بارانداز، آنجا که بار فرود می آورند: بارانداز کشتی. - پاانداز، آنچه بزیر پا می اندازند. و رجوع به پاانداز شود. -
شریک: ... وآخر البتگین بخاری و خمار تاش شرابی... را. . بگرفتند با چند تن از هنبازان خونیان، رفیق، همتامثل، دو یا چند تن که کاری را انجام دهند همکار: گفته اند که دیگ به هنبازان بسیار بجوش نیاید
شریک: ... وآخر البتگین بخاری و خمار تاش شرابی... را. . بگرفتند با چند تن از هنبازان خونیان، رفیق، همتامثل، دو یا چند تن که کاری را انجام دهند همکار: گفته اند که دیگ به هنبازان بسیار بجوش نیاید