جدول جو
جدول جو

معنی هنتا - جستجوی لغت در جدول جو

هنتا
تا این وقت، تا اکنون، تا این که، به محض این که
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همتا
تصویر همتا
(دخترانه)
نظیر، مانند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همتا
تصویر همتا
مثل، مانند، شریک، هم جنس، برابر، همسر
فرهنگ فارسی عمید
(یَحْ یا)
ابن عبدالواحد بن ابی حفص هنتانی حفصی، مکنی به ابوزکریا، نخستین پادشاه از ملوک دولت حفصیه در تونس است که به استقلال و قدرت تمام به سلطنت پرداخت. شاعر و نویسنده و دانش دوست و ادب پرور بود. چندین مدرسه و مسجد بنا نهاد و کتابخانه ای تأسیس کرد که 36000 جلد کتاب داشت. یحیی به سال 598 به دنیا آمد و به سال 647 هجری قمری درگذشت.. و رجوع به ابوزکریا (یحیی...) شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
نسب پست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
لغتی است در انا. (اقرب الموارد). من، ضمیر متکلم مفرد. رجوع به انا شود
لغت نامه دهخدا
(هََ تی ی)
منسوب به هنتاته که از قبیلۀ مصموده است. رجوع به صبح الاعشی شود
لغت نامه دهخدا
عمر هنتانی. جد سلاطین بنوحفص در تونس. او در سال 515 هجری قمری با مهدی بن تومرت بیعت کرد و فرزندان او از دست موحدین در تونس حکومت یافتند. پس از ضعف موحدین مستقل شده نزدیک سیصد سال در تونس فرمانروائی داشتند و در سال 941 هجری قمری عثمانیان بنوحفص را برانداختند و تونس منضم به ممالک ترکان عثمانی شد
لغت نامه دهخدا
(هَِ نَ)
دو استخوان در پهلوی سینۀ اسب. و آنرا نامرتان هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ رِ حَ)
ابن یحیی بن عبدالواحد حفصی هنتاتی، مکنی به ابوحفص و ملقب به مستنصر ثانی. پنجمین تن از سلاطین حفصی در تونس بود که به سال 694 ه. ق. درگذشت. رجوع به ابوحفص (عمر بن یحیی اول...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی چ 2 ج 5 ص 231، الخلاصه النقیه ص 67، الدوله الحفصیه ص 87، خلاصه تاریخ تونس ص 111 و طبقات سلاطین اسلام ص 44
لغت نامه دهخدا
(هََ)
همتای. همزاد. همجنس. (برهان) ، نظیر و مانند. (برهان). عدیل. همانند. قرین. شبیه. (یادداشتهای مؤلف) :
شه نیمروز آنکه رستمش نام
سوار جهاندیده همتای سام.
فردوسی.
به پور گرامی سپرد آن سپاه
که فرزند او بود و همتای شاه.
فردوسی.
نیابم دگر نیز همتای او
به رفتار و زور و به بالای او.
فردوسی.
ایا شاهی که از شاهان نیامد کس تو را همسر
ایا میری که از میران نباشد کس تو را همتا.
فرخی.
بر من بیهده تر زآن به جهان کس نبود
که خداوند مرا جوید همتای و قرین.
فرخی.
زهی خسروی کز همه ی خسروان
به مردی تو را نیست همتا و یار.
فرخی.
خبر هرگز نه مانند عیان است
یقین دل نه همتای گمان است.
فخرالدین گرگانی.
خداوند بزرگ است و نیست او را همتا. (تاریخ بیهقی). فلان خیلتاش را... که همتا نداشت بگوی تا ساخته آید. (تاریخ بیهقی).
تأویلش از خزانه تو آن یابی
کز خلق نیست هیچ کسش همتا.
ناصرخسرو.
نشناخته مر خلق را، چه جویی
آن را که ندارد وزیر و همتا.
ناصرخسرو.
تا چنان گشتی که او را همتا نبود. (مجمل التواریخ و القصص).
آبنوسم در بن دریا نشستم با صدف
خس نیم تا بر سر آیم کف شود همتای من.
خاقانی.
عقل چه همتای توست کز تو زند لاف عشق
می نشناسد حریف، خیره سری می کند.
خاقانی.
ظل حق است اخستان همتاش مهدی چون نهی
ظل حق فرداست همتا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
بکر معانیم که همتاش نیست
جامه به اندازۀ بالاش نیست.
نظامی.
گفت گفتم آن شکایتهای تو
با گروه طوطیان همتای تو.
مولوی.
پس تو همتای نقش دیواری
که همین چشم و گوش و لب داری.
سعدی.
دو صورت که گفتی یکی نیست بیش
نمودی در آیینه همتای خویش.
سعدی.
دیگری نیست که مهر تو در او شاید بست
هم در آیینه توان دید مگر همتایت.
سعدی.
ضرورت است بلا دیدن و جفا بردن
ز دست آنکه ندارد به حسن همتایی.
سعدی.
- بی همتا، بی مانند. بی نظیر: مردمان چنان دانند که میان من و آن مهتر بی همتا ناخوشی است. (تاریخ بیهقی).
بی نظیری چو عقل بی همتا
ناگزیری چو جان ناگذران.
عطار.
- نیست همتا، بی همتا: جالینوس... نیست همتاتر آمد در علم طب و... نیز بی همتاتر بود در معالجت اخلاق. (تاریخ بیهقی).
، متناسب. جور. هم آهنگ:
خانه خود بازرود هر یکی
اطلس کی باشد همتای برد؟
رودکی.
به ایران نه مردی به بالای او
نبینم همی اسب همتای او.
فردوسی.
کنیزی را که هم بالای او بود
به حسن و چابکی همتای او بود.
نظامی.
، همنشین. دوست. مصاحب:
چون یار موافق نبود تنها بهتر
تنها به صد بار چو نادانت همتا.
ناصرخسرو.
، همسر. (برهان). جفت. یار:
کدام آهو افکند خواهی به تیر
که ماده جوان است و همتاش پیر.
فردوسی.
بدو گفت سودابه همتای شاه
ندیدند بر گاه شاه و سپاه.
فردوسی.
یگانه گهر گرچه والا بود
نکوتر چو جفتیش همتا بود.
اسدی.
جهانجوی بر رسم آبای خویش
پریزاده را کرد همتای خویش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
یعنی آن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهستانی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. دارای دوهزار تن سکنه و شامل 51 آبادی. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول عمده دهستان غله، حبوب و لبنیات است. مرکز دهستان قریۀ هنزا است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان جوانرود بخش پاوۀ شهرستان سنندج واقع در 30 هزارگزی باختر پاوه، کنار رودخانه سیروان (مرز عراق). جایی است کوهستانی و گرمسیر و دارای 10 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هشت تا. هشت واحد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ تَی ی)
بر طبق مجمل التواریخ و القصص، نام شهری است درهند که پایتخت وقویاهور بوده است. مرحوم بهار در حاشیه راجع به این کلمه آورده است: ’فرشته، پایتخت کوروان را که بعد بتصرف پاندوان در آمد، هستتناپور نامیده و باید متن ’مجمل التواریخ’ هستتناپور باشد’. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 117 متن و حاشیه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سنتا. شهری است در یوگسلاوی که بر کنار ’تیسزا’ واقع است و 24900 تن سکنه دارد و در سال 1697 میلادی شاهزاده اوژن در اینجا بر ترکها غلبه یافت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بَ نَ تَ)
اینجا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هنا
تصویر هنا
کتران، خوشه خرما، نژاد پست اینجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همتا
تصویر همتا
همجنس، همزاد، همانند، قرین، شبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همتا
تصویر همتا
((هَ))
نظیر، مانند، معادل، مساوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هتا
تصویر هتا
حتا، حتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همتا
تصویر همتا
بدیل، نظیر، مشابه
فرهنگ واژه فارسی سره
برابر، عدیل، قرین، کفو، مانند، مثل، نظیر، همال، همانند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلند شو برخاست، ایستاده
فرهنگ گویش مازندرانی
نشان داده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
تنک، با فاصله
فرهنگ گویش مازندرانی
چندتا
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری، کدام یک؟
فرهنگ گویش مازندرانی