جدول جو
جدول جو

معنی هنائی - جستجوی لغت در جدول جو

هنائی
(هََ ئی ی)
منسوب به هناء یا از بنی هناء از قبیلۀ طی
لغت نامه دهخدا
هنائی
(هََ)
ابوالحسن علی بن حسن، معروف به دوسی. از مردم مصر و از علمای نحو و لغت و پیرو مذهب کوفیان است. او راست: کتاب مجردالغریب که بمانند کتاب العین و به ترتیب ابتثی تدوین کرده است، دیگر المنضد، دیگر کتاب الفرید در علم لغت. (از فهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ)
لطفعلی بیک درباره او نویسد: مولانا بنائی، پدرش معمار و خودش از اوساط ناس و از مردم هری و صاحب فضایل بسیار بود. وی به تحصیل علم و ادب رغبت کرد و از جملۀ اکابر شد. او از خطاطان و استادان موسیقی عصر خود گشت وبهمین جهت بر خود معجب بود و بمردم تکبر می نمود و بر اثر نفرت و بدگوئی مردم، جلای وطن کرد و از هری به عراق و از عراق به آذربایجان سفر کرد و در تبریز بمصاحبت سلطان یعقوب خان درآمد و بیشتر اشتغال وی بسرودن شعر بود. امیر علی شیر نوائی از او دل خوش نداشت و مهاجرت وی از هری بدین جهت بود. پس از درگذشت یعقوب به خراسان بازگشت و در ایام شاهی بیگ خان اوزبک مکرم شده بمرتبۀ قاضی عسکر و صدر محترم رسید و بعد از وی با طایفۀ او بود و در جنگ ازبک با طایفۀ صوفیه درگذشت. سبک وی در اواخر پیروی از سعدی و حافظ بود و بیشتر دیوانش در استقبال از غزلیات این دو شاعر بزرگ است. و در اشعار حالی تخلص نموده. این قطعه از اوست:
دخترانی که فکر بکر منند
هر یکی را بشوهری بدهم
هرکه کابین نداد و عنین بود
زو ستانم بدیگری بدهم.
(از آتشکدۀ آذر صص 151-152 و مجالس النفائس صص 232-233).
و رجوع به رجال حبیب السیر و کتاب از سعدی تا جامی و ریحانهالادب و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(بَنْ نا)
شغل بناء. ریازه. بنائی کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بنّاء شود
لغت نامه دهخدا
(حِنْ نا ئی ی)
منسوب به حناء. حنافروش. (الانساب) (ناظم الاطباء). ج، حنائیون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند، واقعدر 12 هزارگزی جنوب باختری قاین و 6 هزارگزی باختر شوسۀ عمومی قاین به بیرجند، جلگه، معتدل، دارای 836تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، زعفران و تریاک، شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی، راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
غنایی در فارسی سوز واره، آهنگین منسوب به غنا. یا شعر غنائی. شعریست که حاکی از عواطف و احساسات باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنائی
تصویر کنائی
منسوب به کنایه (کنایت) : تعبیرات کنایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
آخرین، نهایی، آخری، پایانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجائی
تصویر هجائی
هجایی در فارسی آواجی آواتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثنائی
تصویر ثنائی
دو واتی دندان ثنائی. دو دندان پیشین. کلمه دوحرفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنائی
تصویر فنائی
منسوب به فنا، فان شونده: جسد کثیف فنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنائی
تصویر حنائی
برناکی از رنگ ها، یرنابسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
أخيرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
Eventual
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
éventuel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
最终的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
最終的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
حتمی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
סופי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
สุดท้าย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
최종적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
wa mwisho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
अंतिम
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
akhirnya
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
চূড়ান্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
eventuale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
uiteindelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
остаточний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
конечный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
ostateczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
eventual
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
eventual
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نهائی
تصویر نهائی
eventual
دیکشنری فارسی به آلمانی