جدول جو
جدول جو

معنی همیز - جستجوی لغت در جدول جو

همیز
(هََ)
رجل همیزالفؤاد، مرد تیزخاطر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
همیز
(هََ)
به لغت زندو پازند به معنی تابستان باشد و به جای زا، نون هم به نظر آمده است که همین باشد بر وزن زمین. (برهان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همزی
تصویر همزی
هم شان، هم رتبه، هم قدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هنیز
تصویر هنیز
املای دیگر واژۀ هنوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمیز
تصویر آمیز
آمیختن، پسوند متصل به واژه به معنای آمیخته با، برای مثال خشم آمیز، عبیرآمیز، مردم آمیز، مشک آمیز، دلم رمیدۀ لولی وشی ست شورانگیز / دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز (حافظ - ۵۳۶)، نزدیکی کردن، مقاربت، جماع، همنشینی، دوستی، مراوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهمیز
تصویر مهمیز
آلتی فلزی که هنگام سواری بر پاشنۀ چکمه می بندند، مخیز، مهماز، اسب انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمیز
تصویر شمیز
پیراهن زنانه دارای آستین های بلند و یقۀ مردانه، نوعی مقوا که برای جلدسازی بعضی کتاب ها استفاده می شود، پوشه، شومیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمیز
تصویر تمیز
پاک، پاکیزه، فرق و امتیاز، هوش و فراست
تمیز بودن: پاک و پاکیزه بودن
تمیز دادن: بازشناختن، فرق گذاشتن و تشخیص دادن
تمیز کردن: پاک و پاکیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ممیز
تصویر ممیز
تمیز داده شده، تشخیص داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمیز
تصویر تمیز
جدا شدن، فرق و جدایی پیدا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همین
تصویر همین
خود این، اشاره به نزدیک، جزء پیشین بعضی از قیدها یا صفت های مرکب مثلاً همین گون، همین طور، وقتی بخواهند گذشته یا آیندۀ نزدیک را به رخ کسی بکشند به کار می برند مثلاً همین الآن به من نگفتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمیز
تصویر کمیز
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، گمیز، شاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گمیز
تصویر گمیز
شاش، ادرار، مایعی زرد رنگ مرکب از آب اسید اوریک نمک طعام و املاح دیگر که از طریق آلت تناسلی دفع می شود
شاش، ادرار، پیشاب، بول، زهراب، پیشار، پیشیار، میزک، چامیز، چامیر، چامین، چمین، کمیز، شاشه
گمیز کردن: شاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
مهماز. مهمز. مهموز. میخ آهنی که بر پاشنۀ موزۀ سواران باشد و این در اصل مهماز بود به قاعده اماله الف را به یاء بدل کردند. (غیاث). آهنی به پاشنۀ کفش نهاده که سوار بدان اسب را سک زند. اسب انگیز. مخیز. (برهان). برص. (برهان). کلاّب. (منتهی الارب). آهن بن موزه که رایض بر پهلوی اسب می زند. آهن پاشنه که رایض فرا پهلوی اسب زند تا برود:
ببستند زرینه مهمیزها
بخون تیز کرده یک آویزها.
ملاعبداﷲ هاتفی.
گران شد عنان و سبک شد عنان
فرس خورد مهمیز و دشمن عنان.
ملاعبداﷲ هاتفی.
اگر مهمیز می سودش براندام
برون می زد از آن سوی ابد گام.
ملا وحشی.
یابوی ریسمان گسل میخ کن ز من
مهمیز کله تیز مطلا از آن تو.
وحشی.
- مهمیز زدن،سک زدن. هی به مرکب زدن با فشردن آهن بن موزه به تهیگاه اسب. فشردن مهمیز فرا پهلوی اسب تا برود یا تند برود. مهمیز کردن. رجوع به مهمیز کردن شود.
- مهمیز کردن، مهمیز زدن. فشردن مهمیز بر دو پهلوی اسب تا برود یا تند برود. مرحوم دهخدا در یادداشتی می نویسد همه لغت نامه های مترجم عربی در معنی حفیف (مصدر) می نویسند: ’شنیدن آواز اسب وقت دویدن’ لکن در یکی از یادداشتها (شاید از منتخب اللغات باشد) هست: ’شنیدن آواز اسب وقت مهمیز کردن’ آیا مهمیز کردن به معنی دویدن است چون فعلاً ما مهمیز را با زدن صرف می کنیم و مقصود فشردن مهمیز است به دو پهلوی اسب. - انتهی. شعر ذیل از طالب آملی نشان می دهد که مهمیز کردن به معنی راندن اسب با فشردن مهمیز بر دو پهلوی اوست. (یادداشت لغت نامه) :
به بر باد دهم ذوق گل و گلشن را
رو به آتشکده مهمیز کنم توسن را.
طالب آملی.
، مهموز. صیصه. سیخک پای خروس. شوکه الدیک
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمیز
تصویر شمیز
لفاف ضخیم کاغذی که نوشته های اداری را در آن گذارند، پوشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گمیز
تصویر گمیز
پیشاب، ادرار، بول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیر
تصویر همیر
مردنی: پیرزن، خوشخرام: آهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیغ
تصویر همیغ
مرگ زود رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیم
تصویر همیم
خلش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همین
تصویر همین
تنها این، خود این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هماز
تصویر هماز
سخن چین، آک نهنده، بد گوی سخن چین عیب کننده: (ویل لکل همزه بهرزبان بدبود همازرالمازراجزچاشنی نبوددوا) (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همزی
تصویر همزی
هم شان، همقدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هچیز
تصویر هچیز
هیچ چیز، چیزی: (چون درمدت ده سال هچیز ازانواع علم وحکمت نیاموخت (شاهزاده) وطبع او تعلیم وتلقین نپذیرفت)
فرهنگ لغت هوشیار
وا رسیده ارز شناخته و یچینیده ویچینکار ویزیتار، ارزیاب، جداک در همار تمیزداده شده تمیزدهنده جدا کننده خوب از بد
فرهنگ لغت هوشیار
چنین آمده درآنندراج و پارسی دانسته شده غمیز ک پیاله معین آن را ترکی دانسته ترکی ترشه شیر گونه ای نوشاک مستی آور که مغولان مینوشیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمیز
تصویر تمیز
جدا شدن، فرق پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمیز
تصویر غمیز
سست خردی، سستکاری، نا توانه (نقطه ضعف) کمبود در آدمی
فرهنگ لغت هوشیار
میخ آهنی که بر پاشنه موزه سواران باشد، آهنی به پاشنه کفش نهاده که سوار بدان اسب را سک زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیز
تصویر آمیز
مباشرت، صحبت، آمیزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمیز
تصویر رمیز
بسیار حرکت، بسیار جنبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیز
تصویر حمیز
سنگدل، زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
هوز، نیز همچنین بعلاوه: فاما سکنگبین بناشتابه بود وسکنگبین مربردسینه را نشاید وهنیز گفته اند که معده را ضعیف کند. توضیح از جمله مغیرات هنیز بمعنی هنوز... شاعر دری گوی باید که درین ابواب تقلید قدما نکند و در آنچ گوید از جاده دری مشهور متداول عدول جایز نشمرد
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ))
آلتی فلزی که بر پاشنه چکمه می بندند و هنگام سواری بر تهیگاه اسب می زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهمیز
تصویر مهمیز
اپرون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمیز
تصویر تمیز
پاک
فرهنگ واژه فارسی سره