جدول جو
جدول جو

معنی همیج - جستجوی لغت در جدول جو

همیج
(هََ)
آهوی مادۀ جوانۀباریک شکم، آهوی ماده ای که در دو تهیگاه وی دو خط باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهیج
تصویر مهیج
هیجان آور، برانگیزنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همین
تصویر همین
خود این، اشاره به نزدیک، جزء پیشین بعضی از قیدها یا صفت های مرکب مثلاً همین گون، همین طور، وقتی بخواهند گذشته یا آیندۀ نزدیک را به رخ کسی بکشند به کار می برند مثلاً همین الآن به من نگفتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هویج
تصویر هویج
ریشه ای مخروطی شکل خوراکی با اندوختۀ غذایی به رنگ زرد یا سرخ، زردک، گزر، گیاه این ریشه که دارای ساقه های باریک، برگ های بریده و گل های سفید و چتری می باشد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
صبیان هضیج، کودکان خردسال. (منتهی الارب). و ظاهراً مانند حسیل مفرد ندارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
در لهجۀ قزوینی، دیزی سرگشاده
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بسیارخوار، بسیار آرمندۀ با زنان، سمیج لمیج، از اتباع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ بَیْ یَ)
لغتی است در هبیّخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به هبیّخ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آهو که در دو پهلوی وی دو خط دراز از میان پشم شکم و پشت باشد. (منتهی الارب) (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد). آهویی که در هر یک از دو پهلوی وی خطی دراز میان پشم شکم و پشت وی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پاره ای از شب. (منتهی الارب). هزیع. (اقرب الموارد). رجوع به هزیع شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نمیچ. صندلی و تخت و مسند و کرسی و نموزش. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 378 و رجوع به نموزج شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زشت، شیرچرب مزه برگشته. ج، سماج. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برانگیزنده. مهیّج، غبار برانگیزنده. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
به لغت زندو پازند به معنی تابستان باشد و به جای زا، نون هم به نظر آمده است که همین باشد بر وزن زمین. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیرزن میرنده، ظبی همیر، آهوی خوش اندام. (اقرب الموارد). ظبیه همیر، آهوی مادۀ نیکواندام. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
نوعی از ذباب مشهور به خرمگس. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مْ یَ)
مرگ شتاب کش. (منتهی الارب). و به عین مهمله تصحیف است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ یْ یِ)
به هیجان آورنده. انگیزاننده. برانگیزنده. برانگیزاننده. آغالنده برآغالاننده. مهیج، غبار برانگیزنده. (غیاث). مهیج
لغت نامه دهخدا
(هَِ مْ یَ)
همیغ. رجوع به همیغ شود
لغت نامه دهخدا
بهمنیار در شرح و توضیح بعض کلمات و عبارات تاریخ بیهق آرد: نام یکی از بخش های جنوبی سبزوار است و در این بخش دیهی است معروف به دیه زمین، لیکن اهل قلم دیه زمیج می نویسند. مؤلف تاریخ بیهق این کلمه را بمعنی زمین بر دهنده نوشته و این معنی در فرهنگهای فارسی که در دست است، یافته نشد. رجوع به تاریخ بیهق چ دانش ص 36، 109، 145 و 155، زمج در همین لغت نامه و زمیخ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هویج
تصویر هویج
گزر زردک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیر
تصویر همیر
مردنی: پیرزن، خوشخرام: آهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیغ
تصویر همیغ
مرگ زود رس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیم
تصویر همیم
خلش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همین
تصویر همین
تنها این، خود این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همرج
تصویر همرج
پوشیدگی، آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هزیج
تصویر هزیج
پاسی از شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجیج
تصویر هجیج
دره گود، زمین دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هایج
تصویر هایج
جوشنده، جوشش خشم وغضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهیج
تصویر مهیج
هیجان آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمیج
تصویر لمیج
پر خور، بسیار گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هویج
تصویر هویج
((هَ))
گیاه علفی دوساله از تیره چتریان، با ریشه راست، ساقه بی کرک یا پوشیده از تار. برگ های متناوب و گل های کوچک سفید و مجتمع به صورت چتر. ریشه این گیاه نارنجی یا زرد است و مصرف غذایی و دارویی بالا دارد، گزر، زردک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هایج
تصویر هایج
((یِ))
برانگیزنده، جوشش، خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهیج
تصویر مهیج
((مُ هَ یُِ))
هیجان آور، برانگیزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همین
تصویر همین
((هَ))
خود این، هم این، عین این، این
فرهنگ فارسی معین