جدول جو
جدول جو

معنی همگرا - جستجوی لغت در جدول جو

همگرا
متقارب، همرس
متضاد: ناهمگرا
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همارا
تصویر همارا
همواره، همیشه، پیوسته، پی در پی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همگر
تصویر همگر
به هم آورنده، پیوند دهنده، بافنده، رفوگر
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
همواره و همیشه. (اسدی). همواره و همیشه و دائم. (برهان) :
گزیده چهار توست بدو درج ها نهان
همارا به آخشیج همارا به کارزار.
رودکی (از فرهنگ فارسی معین).
تو با من نسازی که از صحبت من
ملالت فزاید همارا و تاسه.
انوری.
رجوع به همواره و هماره و همار شود
لغت نامه دهخدا
(هََ گَ)
به هم کننده و پیونددهنده چیزها. (انجمن آرا). جولاهه و بافنده. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ گَ)
مجدالدین. از شعرای قرن هفتم هجری است. او را در ادبیات فارسی غالباً از روی حکمی که در مقایسۀ امامی هروی و سعدی کرده است می شناسند. سه شاعر معاصر بوده اند. نوشته اند که بعضی از معاصران عقیدۀ او را درباره امامی هروی و سعدی و رجحان یکی بر دیگری پرسیده اند و او گفته است:
در شیوۀ شاعری به اجماع امم
هرگز من وسعدی به امامی نرسیم.
و میگویند سعدی این شعر را شنیده و رنجیده و به طنز گفته است:
همگر که به عمر خود نکرده ست نماز
آری چه عجب گر به امامی نرسد؟
آگاهی از او و زندگیش بسیار نیست. همگر به معنی بافنده و جولاهه است و این شاید شغل خانوادگی او یا شغل نخستین خودش بوده است. اصل او از یزد بوده و در حمایت بهاءالدین جوینی حکمران عراق و فارس میزیسته است که در سال 678 هجری قمری وفات یافت. از زندگی او جز این چیزی نمی دانیم. عبید زاکانی یکی دو حکایت مزاح آمیز درباره او و بهاءالدین جوینی صاحبدیوان آورده است. تاریخ وفات او را به سال 686 نوشته اند. از بیت های معدودی که در جنگها و تذکره ها از او نقل کرده اند پیداست که شاعری پرمایه و لطیف طبع بوده است. او راست:
باز این مخالفان که ره جنگ میزنند
بر ساز ما نوای کج آهنگ میزنند.
بر عشق خوب ما رقم زشت می کشند
بر نام وننگ ما دغل ننگ میزنند.
سنگین دلان تیره ضمیر از خلاف عهد
بر آبگینۀ دل ما سنگ میزنند
هر لحظه از گشاد ملامت هزار تیر
بر قلب این شکستۀ دلتنگ میزنند
می ننگرندعیب گریبان خویشتن
در دامن حکایت ما چنگ میزنند
بر آستان صلح نهادیم سر چو سگ
وین سگدلان هنوز ره جنگ میزنند.
نیز این غزل از اوست:
عالم پر از حکایت درد دل من است
در قصۀ من اندر اگر مرد اگر زن است
گر دشمن است بر من مظلوم خرم است
ور دوست است بر من محروم بدظن است
عشق از ازل درآمد و شد با جهان کهن
این رسم عاشقی نه نوآوردۀ من است
مسکین دلم ز تاب غم و سرزنش گداخت
گر دل دل من است نه از سنگ و آهن است
چون شمع نیم سوخته نادیده صبح وصل
در شامگاه هجر مرا بیم کشتن است
گردن نهاده ام به قضا زآنکه عشق را
خون دوصدهزار به از من بگردن است.
رجوع به مجلۀ سخن دورۀ 16 شمارۀ 1 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از همارا
تصویر همارا
همواره و همیشه، پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
بهم کننده پیونددهنده چیزها، رفوگر: و را عالی ترین منصب تمام است قضای همگر و جلواه دادن، (پوربهای جامی رشیدی) توضیح رشیدی گوید: در اکثر فرهنگها بمعنی جولاه گفته زیرا که تار و پود را بهم میکند و این معنی اگر چه بحسب معنی ترکیبی درست است اما از شعر پوربها معنی رفوگر ظاهرمیشود و مجد همگر نیز رفوگر بوده نه جولاهه والله اعلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همارا
تصویر همارا
((هَ))
همواره، پیوسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همگر
تصویر همگر
((هَ گَ))
بافنده، رفوگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همگرا شدن
تصویر همگرا شدن
Converge
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از همگرایی
تصویر همگرایی
Confluence, Convergence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از همگرایی
تصویر همگرایی
confluence, convergence
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از همگرا شدن
تصویر همگرا شدن
converger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رفیق راه و هم سفر، موافق، جفت رحم پس از زایمان، موجود خیالی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از همگرا شدن
تصویر همگرا شدن
samenkomen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از همگرایی
تصویر همگرایی
সঙ্গম , সন্নিবেশ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از همگرا شدن
تصویر همگرا شدن
एकत्र होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از همگرایی
تصویر همگرایی
संगम , सम्मिलन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از همگرا شدن
تصویر همگرا شدن
convergere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از همگرایی
تصویر همگرایی
confluenza, convergenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از همگرا شدن
تصویر همگرا شدن
zusammenlaufen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از همگرایی
تصویر همگرایی
Zusammenfluss, Konvergenz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از همگرایی
تصویر همگرایی
zlewanie, zbieżność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از همگرایی
تصویر همگرایی
samenvloeiing, convergentie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از همگرا شدن
تصویر همگرا شدن
збігатися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از همگرایی
تصویر همگرایی
злиття , збіжність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از همگرا شدن
تصویر همگرا شدن
сходиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از همگرایی
تصویر همگرایی
слияние , схождение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از همگرا شدن
تصویر همگرا شدن
zbierać się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از همگرا شدن
تصویر همگرا شدن
converger
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از همگرایی
تصویر همگرایی
confluencia, convergencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از همگرا شدن
تصویر همگرا شدن
convergir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از همگرایی
تصویر همگرایی
confluência, convergência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از همگرا شدن
تصویر همگرا شدن
একত্রিত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی