جدول جو
جدول جو

معنی همونه - جستجوی لغت در جدول جو

همونه
(هَُ مْ مَ)
شهری است در نزدیکی وادی جمهور که در حوالی آن استخوان را دفن میکردند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هموند
تصویر هموند
(دخترانه)
اعضاء (نگارش کردی: ههمهوهند)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
مثل، مانند، نمودار، مقدار کمی از چیزی که به کسی نشان بدهند، دارای ویژگی های برجسته، ممتاز مثلاً معلم نمونه، از کارافتاده، کنایه از زشت، کنایه از ناتمام، ناقص
فرهنگ فارسی عمید
(شَ نَ)
شمونه. قریه ای است از اعمال شهر سالم در اندلس. (از معجم البلدان). شهری است به اندلس. (منتهی الارب). رجوع به حلل السندسیه ج 2 ص 87 و روضات ص 330 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ / نِ)
هم گونه. مانند. همانند:
چه برسان پرّنده و چارپای
چه همگونۀ دیو مردم نمای.
اسدی.
ماننده و همگونۀ جد و پدرخویش
در صدر چو پیغمبر و در حرب چو حیدر.
ناصرخسرو.
، همرنگ:
از آن شد رنگ من همگونۀ برد
تو کندی جوی و آبش دیگری برد.
فخرالدین اسعد.
رخم ز چشمم همچهرۀ تذرو شود
چو تیره شب را همگونۀ غراب کنند.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
جمع واژۀ هامل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هامل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
پیر شدن. (منتهی الارب). همامه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
هجین گردیدن مرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ناکس و فرومایه گشتن. (منتهی الارب) ، داخل شدن عیب در کلام. (اقرب الموارد). رجوع به هجنه شود
لغت نامه دهخدا
(هََنَ / نِ)
قطرۀ آب. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
مانند، جز کوچک از هر چیز را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه ای که ازپوست نازک دباغی شده حیوانهایی نظیر بز وگ وسفند تهیه می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
((نَ یا نُ نِ))
مثل، مانند، مقدار کمی از چیزی که به کسی نشان دهند، سرمشق، الگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
مثل، مثال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
عينةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
Example, Instance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
exemple
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
ejemplo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
exemplo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
مثال
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
ตัวอย่าง , ตัวอย่าง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
דוגמה , דּוּגְמָה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
mfano
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
示例 , 实例
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
przykład
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
예 , 사례
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
contoh
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
উদাহরণ , উদাহরণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
esempio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
Beispiel
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
voorbeeld
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
приклад
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
пример
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نمونه
تصویر نمونه
उदाहरण , उदाहरण
دیکشنری فارسی به هندی