مثل، مانند، نمودار، مقدار کمی از چیزی که به کسی نشان بدهند، دارای ویژگی های برجسته، ممتاز مثلاً معلم نمونه، از کارافتاده، کنایه از زشت، کنایه از ناتمام، ناقص
مثل، مانند، نمودار، مقدار کمی از چیزی که به کسی نشان بدهند، دارای ویژگی های برجسته، ممتاز مثلاً معلمِ نمونه، از کارافتاده، کنایه از زشت، کنایه از ناتمام، ناقص
هم گونه. مانند. همانند: چه برسان پرّنده و چارپای چه همگونۀ دیو مردم نمای. اسدی. ماننده و همگونۀ جد و پدرخویش در صدر چو پیغمبر و در حرب چو حیدر. ناصرخسرو. ، همرنگ: از آن شد رنگ من همگونۀ برد تو کندی جوی و آبش دیگری برد. فخرالدین اسعد. رخم ز چشمم همچهرۀ تذرو شود چو تیره شب را همگونۀ غراب کنند. مسعودسعد
هم گونه. مانند. همانند: چه برسان پرّنده و چارپای چه همگونۀ دیو مردم نمای. اسدی. ماننده و همگونۀ جد و پدرخویش در صدر چو پیغمبر و در حرب چو حیدر. ناصرخسرو. ، همرنگ: از آن شد رنگ من همگونۀ برد تو کندی جوی و آبش دیگری برد. فخرالدین اسعد. رخم ز چشمم همچهرۀ تذرو شود چو تیره شب را همگونۀ غراب کنند. مسعودسعد