دهی است از بخش خوسف شهرستان بیرجند که 228 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه و کار مردم چوب فروشی و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از بخش خوسف شهرستان بیرجند که 228 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه و کار مردم چوب فروشی و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
سپیدی های ناخن. (فرهنگ خطی). نمنم. (منتهی الارب). رجوع به نمنم شود، نشان و خط که باد بر خاک گذارد. (منتهی الارب). شیار و خطوطی که وزش باد بر خاک پدید آرد. نمنیم. (از اقرب الموارد)
سپیدی های ناخن. (فرهنگ خطی). نُمْنُم. (منتهی الارب). رجوع به نُمْنُم شود، نشان و خط که باد بر خاک گذارد. (منتهی الارب). شیار و خطوطی که وزش باد بر خاک پدید آرد. نمنیم. (از اقرب الموارد)
پیه که از کوهان گداخته شود، آب برف روان شده، مرد و پادشاه بزرگ همت، مهتر دلیر جوانمرد، خاص است به مردان. ج، همام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مهتر. سر. سرور. سید. رئیس. بزرگ. (یادداشتهای مؤلف) : هم موفق شهریاری، هم مظفر پادشاه هم مؤیدرای میری هم همایون فر همام. فرخی. بلند نام همام از بلند نام گهر بزرگوار امیر از بزرگوار تبار. فرخی. بجوی امام همامی ز اهل بیت رسول که خویشتنت چنویی همام باید کرد. ناصرخسرو. مرا دانی از وی که کرده ست ایمن ؟ حکیمی، کریمی، امامی، همامی. ناصرخسرو. تشبیه کرد چشم تو با چشم خود رسول یعنی که از من است و به من ماند این همام. سوزنی. ای هزاران شاعر پخته سخن را همت آنک مدح آرایند بر نام تو ممدوح همام. سوزنی. تا کارهای من شود از اهتمام تو روشن چو رای پاک تو فرزانه و همام. سوزنی. آرزوی جان ملک، عدل و همم بود از ملک عادل همام برآمد. خاقانی. گر زهر جانگزای فراقش دلم بسوخت پازهر خواهم از همم سید همام. خاقانی. عادل همام دولت و دین مرزبان ملک کز عدل، او مبشر عهد و زمان ماست. خاقانی. چون ز گرمابه بیامد آن غلام سوی خویشش خواند آن شاه همام. مولوی. گفت اگر از مکر ناید در کلام حیله را دانسته باشد آن همام. مولوی. گفت تا گوشش نباشد ای همام گوش را بگذارو کوته کن کلام. مولوی. ، شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
پیه که از کوهان گداخته شود، آب برف روان شده، مرد و پادشاه بزرگ همت، مهتر دلیر جوانمرد، خاص است به مردان. ج، هِمام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مهتر. سر. سرور. سید. رئیس. بزرگ. (یادداشتهای مؤلف) : هم موفق شهریاری، هم مظفر پادشاه هم مؤیدرای میری هم همایون فر همام. فرخی. بلند نام همام از بلند نام گهر بزرگوار امیر از بزرگوار تبار. فرخی. بجوی امام همامی ز اهل بیت رسول که خویشتنْت چنویی همام باید کرد. ناصرخسرو. مرا دانی از وی که کرده ست ایمن ؟ حکیمی، کریمی، امامی، همامی. ناصرخسرو. تشبیه کرد چشم تو با چشم خود رسول یعنی که از من است و به من ماند این همام. سوزنی. ای هزاران شاعر پخته سخن را همت آنک مدح آرایند بر نام تو ممدوح همام. سوزنی. تا کارهای من شود از اهتمام تو روشن چو رای پاک تو فرزانه و همام. سوزنی. آرزوی جان ملک، عدل و همم بود از ملک عادل همام برآمد. خاقانی. گر زهر جانگزای فراقش دلم بسوخت پازهر خواهم از همم سید همام. خاقانی. عادل همام دولت و دین مرزبان ملک کز عدل، او مبشر عهد و زمان ماست. خاقانی. چون ز گرمابه بیامد آن غلام سوی خویشش خواند آن شاه همام. مولوی. گفت اگر از مکر ناید در کلام حیله را دانسته باشد آن همام. مولوی. گفت تا گوشش نباشد ای همام گوش را بگذارو کوته کن کلام. مولوی. ، شیر بیشه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
دهی است از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که 459 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و زاینده رود و محصول عمده اش غله، پنبه، برنج و کاردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که 459 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و زاینده رود و محصول عمده اش غله، پنبه، برنج و کاردستی زنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
تبریزی. خواجه همام الدین بن علایی تبریزی، از شعرا و سخنگویان نامبردار آذربایجان است و در فنون نظم به خصوص در غزلسرایی سبک سعدی را به خوبی تتبع کرده است. خود نیز لطافت سخن خود را دریافته و گفته است: همام را سخن دلفریب و شیرین است ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی. دیوان غزلیات همام در حدود دوهزار بیت دارد. نیز منظومه ای بنام صحبت نامه از او مانده است که به نام شرف الدین هارون پسر شمس الدین محمد صاحبدیوان جوینی ساخته شده است. این غزل معروف از اوست: دانی چگونه باشد از عاشقان جدایی چون دیده ای که ماند خالی ز روشنایی سهل است عاشقان را از جان خود بریدن لیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی در دوستی نیاید هرگز خلل ز دوری گر در میان یاران مهری بودخدایی هر زر که خالص آید بر یک عیار باشد صد بار اگر در آتش آن را بیازمایی. (ازتاریخ ادبیات تألیف رضازادۀ شفق ص 311 به بعد). وفات او را به سال 714 هجری قمری ضبط کرده اند. این دو غزل از او نقل میشود: اینان که آرزوی دل و نور دیده اند تنشان مگر ز روح لطیف آفریده اند در جسمشان که جان خجل است از لطافتش جانی دگر ز نور الهی دمیده اند از چشم مست و روی و لب باده رنگشان جانها به ذوق، ساغر می درکشیده اند آب حیات بودو نبات و شکر به هم آن شیر مادران که به طفلی مکیده اند مرغان سدره بهر تماشای این گروه از آسمان به منزل دنیا پریده اند در حیرتم از این همه گلهای دلفریب تا در کدام آب و زمین پروریده اند. # این خاک توده منزل دیوان رهزن است بگذر ز منزلی که در او جای دشمن است مغرور عشوه های جهانی و بی خبر کاین غول را چه خون عزیزان به گردن است تا کی کنی عمارت این دامگاه دیو کآخر تو را به عالم علوی نشیمن است سیمرغ جان کجا کند از گلخن آشیان کاو را هوای تربت آن سبز گلشن است از منجنیق دهر شود عاقبت خراب بنیاد این وجود گر از سنگ و آهن است در زیر ران حکم تو گر ابلق زمان رهوار میرود، مشو ایمن که توسن است. (از گنج سخن تألیف صفا ج 2 ص 174 به بعد) ابن حارث. از صحابۀ معروف رسول. (یادداشت مؤلف) ابن یزید. از صحابۀ رسول است. (یادداشت مؤلف)
تبریزی. خواجه همام الدین بن علایی تبریزی، از شعرا و سخنگویان نامبردار آذربایجان است و در فنون نظم به خصوص در غزلسرایی سبک سعدی را به خوبی تتبع کرده است. خود نیز لطافت سخن خود را دریافته و گفته است: همام را سخن دلفریب و شیرین است ولی چه سود که بیچاره نیست شیرازی. دیوان غزلیات همام در حدود دوهزار بیت دارد. نیز منظومه ای بنام صحبت نامه از او مانده است که به نام شرف الدین هارون پسر شمس الدین محمد صاحبدیوان جوینی ساخته شده است. این غزل معروف از اوست: دانی چگونه باشد از عاشقان جدایی چون دیده ای که ماند خالی ز روشنایی سهل است عاشقان را از جان خود بریدن لیکن ز روی جانان مشکل بود جدایی در دوستی نیاید هرگز خلل ز دوری گر در میان یاران مهری بودخدایی هر زر که خالص آید بر یک عیار باشد صد بار اگر در آتش آن را بیازمایی. (ازتاریخ ادبیات تألیف رضازادۀ شفق ص 311 به بعد). وفات او را به سال 714 هجری قمری ضبط کرده اند. این دو غزل از او نقل میشود: اینان که آرزوی دل و نور دیده اند تَنْشان مگر ز روح لطیف آفریده اند در جسمشان که جان خجل است از لطافتش جانی دگر ز نور الهی دمیده اند از چشم مست و روی و لب باده رنگشان جانها به ذوق، ساغر می درکشیده اند آب حیات بودو نبات و شکر به هم آن شیر مادران که به طفلی مکیده اند مرغان سدره بهر تماشای این گروه از آسمان به منزل دنیا پریده اند در حیرتم از این همه گلهای دلفریب تا در کدام آب و زمین پروریده اند. # این خاک توده منزل دیوان رهزن است بگذر ز منزلی که در او جای دشمن است مغرور عشوه های جهانی و بی خبر کاین غول را چه خون عزیزان به گردن است تا کی کنی عمارت این دامگاه دیو کآخر تو را به عالم علوی نشیمن است سیمرغ جان کجا کند از گلخن آشیان کاو را هوای تربت آن سبز گلشن است از منجنیق دهر شود عاقبت خراب بنیاد این وجود گر از سنگ و آهن است در زیر ران حکم تو گر ابلق زمان رهوار میرود، مشو ایمن که توسن است. (از گنج سخن تألیف صفا ج 2 ص 174 به بعد) ابن حارث. از صحابۀ معروف رسول. (یادداشت مؤلف) ابن یزید. از صحابۀ رسول است. (یادداشت مؤلف)
جمع هم، اندوه ها جمع هم اندوهها غمها. همه: همه افراد: (همه آمده اند: چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری بمذهب همه کفر طریقت است امساک. (حافظ) توضیح در دستورهای متداول همه را از مبهمات دانسته اند، تمام کل مجموع: و چون می بایست که این ملت مخلد ماند و ملک این امت بهمه آفاق و اقطار زمین برسد... و پسرامیر را زخمی زده ام وهمه شهر در معالجت آن عاجز مانده اند.: همه خویی کرده (ابوبکر) درکارش (رسول صلی الله علیه و آله) همه او گشته بهر دیدارش، هر: همهکس همه جا. توضیح تا قرن چهارم همه در تمام موارد بصورت غیر اضافه استعمال میشده. از قرن پنجم مخصوصادرشعر ظاهرا بضرورت - گاه همه را بحالت اضافه آورده اند. در قرون اخیر برای تشخیص موارد اضافه همه از غیر آن قاعده ای وضع کرده اند: الف - اصولا همه در شمول من حیث الافراد بکار رود. درین صورت کسره اضافه بحای ماند چنانکه گوییم: همه شب بیدار بودم. (یعنی از اول تاآخر شب بیدار بودم) جمشید همه روز این طرف وآن طرف دوید و فریدون را نیافت. (یعنی از صبح تاغروب) در شعر ازین قاعده - بضرورت - عدول کنند. ب - اگر همه بمعنی هر) شمول من حیث المجموع) وجمیع آحاد بکار رود - مانند خود هر - احتیاچ بکسره اضافه ندارد: همه کس ازقبل نیستی فغان دارد گه ضعیفی و بیچارگی و سستی حال) (غضایری) و ملوک عجم ترتیبی داشته اند در خوان نیکو نهادن هر چه تمامتر بهمه روزگار. ج - هرگاه همه در معنی شمول من حیث المجموع بکار رود و کلمه بعد از آن جمع یا اسم جمع باشد، کسره اضافه بجای ماند: همه رفقا آمدند جز جمشید همه مردم را باید در کارها شرکت داد.: تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلیران دهندت باج. (حافظ) ولی در شعر - بضرورت - جایزاست بدون کسره اضافه ه آید. توضیح، گاه همه در امثال این عبارت آید: وآنچ ازپس اوست ازین پنج روز همه جشنهاست. و فک اضافه شده و اصل همه آنچ از پس اوست جشنهاست بوده و درین صورت از قبیل نمره 1 میباشد. یا به همه ابواب. از هر حیث از هر جهت: از هر جا و هر محل بقلمرو اشرف... همایون مالله . می آیند بهمه ابواب مستظهر... وامیدوار بوده بدانند
جمع هم، اندوه ها جمع هم اندوهها غمها. همه: همه افراد: (همه آمده اند: چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری بمذهب همه کفر طریقت است امساک. (حافظ) توضیح در دستورهای متداول همه را از مبهمات دانسته اند، تمام کل مجموع: و چون می بایست که این ملت مخلد ماند و ملک این امت بهمه آفاق و اقطار زمین برسد... و پسرامیر را زخمی زده ام وهمه شهر در معالجت آن عاجز مانده اند.: همه خویی کرده (ابوبکر) درکارش (رسول صلی الله علیه و آله) همه او گشته بهر دیدارش، هر: همهکس همه جا. توضیح تا قرن چهارم همه در تمام موارد بصورت غیر اضافه استعمال میشده. از قرن پنجم مخصوصادرشعر ظاهرا بضرورت - گاه همه را بحالت اضافه آورده اند. در قرون اخیر برای تشخیص موارد اضافه همه از غیر آن قاعده ای وضع کرده اند: الف - اصولا همه در شمول من حیث الافراد بکار رود. درین صورت کسره اضافه بحای ماند چنانکه گوییم: همه شب بیدار بودم. (یعنی از اول تاآخر شب بیدار بودم) جمشید همه روز این طرف وآن طرف دوید و فریدون را نیافت. (یعنی از صبح تاغروب) در شعر ازین قاعده - بضرورت - عدول کنند. ب - اگر همه بمعنی هر) شمول من حیث المجموع) وجمیع آحاد بکار رود - مانند خود هر - احتیاچ بکسره اضافه ندارد: همه کس ازقبل نیستی فغان دارد گه ضعیفی و بیچارگی و سستی حال) (غضایری) و ملوک عجم ترتیبی داشته اند در خوان نیکو نهادن هر چه تمامتر بهمه روزگار. ج - هرگاه همه در معنی شمول من حیث المجموع بکار رود و کلمه بعد از آن جمع یا اسم جمع باشد، کسره اضافه بجای ماند: همه رفقا آمدند جز جمشید همه مردم را باید در کارها شرکت داد.: تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلیران دهندت باج. (حافظ) ولی در شعر - بضرورت - جایزاست بدون کسره اضافه ه آید. توضیح، گاه همه در امثال این عبارت آید: وآنچ ازپس اوست ازین پنج روز همه جشنهاست. و فک اضافه شده و اصل همه آنچ از پس اوست جشنهاست بوده و درین صورت از قبیل نمره 1 میباشد. یا به همه ابواب. از هر حیث از هر جهت: از هر جا و هر محل بقلمرو اشرف... همایون مالله . می آیند بهمه ابواب مستظهر... وامیدوار بوده بدانند