جدول جو
جدول جو

معنی هملع - جستجوی لغت در جدول جو

هملع
(هََ مَلْ لَ)
مرد سخت نیک تیزرو که گام سخت زند جهت چستی، مرد سخت گریز خبیث، مرد بی وفا که بر یک جهتی برادری نپاید، شتر تیزرو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سَ مَلْ لَ)
گرگ. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و در حق آدم بد و خبیث گویند. هو سملع هملع. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
پوست برکنده از درخت خرما، آب روان که او را بازدارنده نباشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، اشتری که روز و شب بی راعی به چرا گذاشته شود. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ هامل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَل ل)
خانه کوچک. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
گلیم سطبر که اعراب پوشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خیمۀ کهنۀ پشمینه. (منتهی الارب). پاره. (از اقرب الموارد) ، جامۀ درپی کرده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مِل ل)
کلانسال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ وَ)
فرودویدن اشک. (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لُ)
جمع واژۀ ملیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملیع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
حریص شدن، سخت جزع کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی)
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ رَ)
خروشیدن از ناشکیبائی. (منتهی الارب). آشکارا جزع کردن، گرسنه شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لِ)
خروشنده از ناشکیبائی. (منتهی الارب). سخت جزع کننده. (اقرب الموارد) ، نیک آزمند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لَ)
نیک آزمند: ذئب هلع بلع، گرگ نیک آزمند فروخورنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لْ لَ)
بره، بزغاله. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ مْ یَ)
همیغ. رجوع به همیغ شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ قِ / هَُ مْ مَ قِ)
مرد گول، بر درخت تنصب، بر عضاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
نوعی از ذباب مشهور به خرمگس. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مرد خروشنده از ناشکیبائی. نیک ناشکیبا. فی الحدیث: من شر ما اوتی العبد شح هالع و جبن خالع، ای شح یجزع فیه العبد و یحزن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جزوع. (معجم متن اللغه). شح هالع، محزن. (اقرب الموارد) ، شتر مرغ رمنده و درگذرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). النعام السریع فی مضیه. (اقرب الموارد). ج، هوالع
لغت نامه دهخدا
(هََ بَلْ لَ)
مرد بسیارخوار فراخ گلو که لقمه های کلان بردارد. (ناظم الاطباء). مرد بسیارخوار بزرگ لقمۀ فراخ گلو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). مأخوذ از بلع. (معجم متن اللغه). هبلع
لغت نامه دهخدا
(هََ زَلْ لَ)
تیزرو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هزلج شود
لغت نامه دهخدا
(هََ طَلْ لَ)
گروه بسیار. (منتهی الارب). جماعت مردم. (اقرب الموارد) ، لشکر گران، مرد دراز تناور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَمْ مَ)
مرد زودگریه. (منتهی الارب). صورتی از هرمع است به تشدید و فتح راء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ / هُو لَ)
شتابنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
سست و ضعیف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دویدن اشک. (تاج المصادر بیهقی). اشک ریختن چشم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَلْ لَ)
مرد استوارساق نیک تیزرو. (منتهی الارب). مانند عملس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
از طوایف ناحیۀ بمپور بلوچستان که مرکب از 400 خانوار است. (از جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ لا)
جمع واژۀ هامل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شتران به چراگذاشتۀ بی شتربان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
قریه ای است به چهارفرسنگی میان جنوب و مغرب منامه. (فارسنامۀ ناصری). در بحرین است
لغت نامه دهخدا
(هَِ لَ)
قصبۀ ختلان است و مستقر پادشاه. شهری است به براکوه نهاده، بسیارمردم، با روستاهای بسیار. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بر سر خود به چرا گذاشته شدن شتران بی راعی، روان گردیدن اشک چشم کسی، پیوسته باریدن آسمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از همل
تصویر همل
جامه پاره، چادر کهنه، گلیم سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همل
تصویر همل
گیاهی است از تیره گزنه ها از دسته شاهدانه ها، نباتی است دو پایه و بالارونده و پیچنده. بوی گل هایش معطر و مطبوع و شبیه بوی سنبل الطیب و طعم آن ها تلخ و بااحساس سوزش و گرما همراه است، حشیشه الدینار، جنجل، رازک
فرهنگ فارسی معین