جدول جو
جدول جو

معنی هملجه - جستجوی لغت در جدول جو

هملجه
(قَ وَ)
نیک رفتن اسپ و ستور. فارسی معرب است. (از منتهی الارب). رفتن به روانی و شتاب. نیکو رفتن ستور، چون دهرجه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هملجه
از ریشه پارسی رهواری: در ستور
تصویری از هملجه
تصویر هملجه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ حُ)
سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَطْ طُ)
آسان فروبردن چیزی را به گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مصدر به معنی دملاج. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). همواری کار و درستی صنعت. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دملاج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لِ مَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 70هزارگزی شمال باختری لار. کنار راه فرعی لار به خنج با 136 تن سکنه. آب آن ازچاه و باران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان بجنورد، دارای 458 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گرفتن. (منتهی الارب) ، فراهم آوردن. و گویا صواب به تقدیم لام بر میم است. (منتهی الارب). رجوع به هلمطه شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ مَ)
قریه ای است به چهارفرسنگی میان جنوب و مغرب منامه. (فارسنامۀ ناصری). در بحرین است
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
نوعی از ذباب مشهور به خرمگس. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ جَ)
نوعی از مگس ریزه شبیه پشه که بر روی گوسپند و خر نشیند، گوسپند لاغر، مردم فرومایۀگول، میش کلانسال. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ج، همج. (منتهی الارب). رجوع به همج شود
لغت نامه دهخدا