فرخنده، مبارک، مرغ سعادت، نام دختر گشتاسب پادشاه کیانی و خواهر اسفندیار، پرنده ای با جثه بزرگ که قدما می پنداشتند سایه اش بر سر هر کسی بیفتد به سعادت و خوشبختی میرسد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر بهمن اسفندیار ملقب به چهرزاد
فرخنده، مبارک، مرغ سعادت، نام دختر گشتاسب پادشاه کیانی و خواهر اسفندیار، پرنده ای با جثه بزرگ که قدما می پنداشتند سایه اش بر سر هر کسی بیفتد به سعادت و خوشبختی میرسد، از شخصیتهای شاهنامه، نام دختر بهمن اسفندیار ملقب به چهرزاد
مفرد جموع، جماعت، گروه، گروه مردم، در ریاضیات یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم می نویسند و آن ها را به هم می افزایند، قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر، گرد آوردن، فراهم آوردن، آسوده مثلاً حواس جمع، در کنار یکدیگر، در دستور زبان علوم ادبی ویژگی کلمه ای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است مانند مردان، اسبان، دست ها، شمشیرها، در ادبیات در فن بدیع آرایه ای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، برای مثال همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی - ۳۵۱) جمع کردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن جمع آوردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن، جمع کردن جمع بستن: در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ مفرد را به صورت جمع درآوردن، در ریاضیات چند عدد را روی هم نوشتن و آن ها را به هم افزودن جمع سالم: در دستور زبان عربی جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود مانند مسلمون جمع مکسر: جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رسل (جمع رسول) جمع غیرسالم: جمع مکسر، جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رسل (جمع رسول) جمع و تفریق: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آن ها جدایی قائل شود، برای مثال منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد / من به شیرین سخنی، تو به نکویی مشهور (سعدی۲ - ۴۵۴)
مفرد جموع، جماعت، گروه، گروه مردم، در ریاضیات یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم می نویسند و آن ها را به هم می افزایند، قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر، گرد آوردن، فراهم آوردن، آسوده مثلاً حواسِ جمع، در کنار یکدیگر، در دستور زبان علوم ادبی ویژگی کلمه ای که بر بیش از دو شخص یا دو چیز دلالت کند و علامت آن در فارسی «ان» و «ها» است مانندِ مردان، اسبان، دست ها، شمشیرها، در ادبیات در فن بدیع آرایه ای که در آن شاعر دو چیز یا بیشتر را در یک صفت یا یک حالت جمع کند، برای مِثال همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت / وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است (سعدی - ۳۵۱) جَمع کردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن جَمع آوردن: جمع آوری کردن، فراهم آوردن، گرد کردن، جَمع کردن جَمع بستن: در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ مفرد را به صورت جمع درآوردن، در ریاضیات چند عدد را روی هم نوشتن و آن ها را به هم افزودن جَمع سالم: در دستور زبان عربی جمعی که در آن کلمۀ مفرد تغییر نکند و فقط علامت جمع به آن افزوده شود مانند مسلمون جَمع مکسر: جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رُسُل (جمع رسول) جَمع غیرسالم: جَمع مکسر، جمعی که با تغییر شکل کلمه حاصل می شود نه با افزودن علامت های جمع مانند رجال (جمع رجل) و رُسُل (جمع رسول) جَمع و تفریق: در ادبیات در فن بدیع آن است که شاعر دو یا چند چیز را مشمول حکم واحد قرار دهد آنگاه با ذکر صفات متمایز میان آن ها جدایی قائل شود، برای مِثال منم امروز و تو انگشت نمای زن و مرد / من به شیرین سخنی، تو به نکویی مشهور (سعدی۲ - ۴۵۴)
موم، ماده ای که از مخلوط پیه، آهک و اسید سولفوریک می سازند و میان آن برای روشن کردن فتیله قرار می دهند، وسیله ای است در موتور اتومبیل که در سرسیلندر قرار دارد و به وسیلۀ آن جرقه به داخل سیلندر زده می شود و گاز منفجر می گردد
موم، ماده ای که از مخلوط پیه، آهک و اسید سولفوریک می سازند و میان آن برای روشن کردن فتیله قرار می دهند، وسیله ای است در موتور اتومبیل که در سرسیلندر قرار دارد و به وسیلۀ آن جرقه به داخل سیلندر زده می شود و گاز منفجر می گردد
همچنین، اینک، همیشه، پیوسته، بر سر فعل ماضی و مضارع می آید و دلالت بر استمرار می کند مثلاً همی رفت، همی گفت، همی رود، بر سر فعل امر می آید و دلالت بر تاکید می کند مثلاً همی رو
همچنین، اینک، همیشه، پیوسته، بر سر فعل ماضی و مضارع می آید و دلالت بر استمرار می کند مثلاً همی رفت، همی گفت، همی رود، بر سر فعل امر می آید و دلالت بر تاکید می کند مثلاً همی رو
گرسنگی، سگالش بد، مگس خر، گوسفند لاغر، گول: مرد، بی سر و پا نوعی مگس ریزه شبیه پشه که بر روی گوسفند و خر نشیند، گوسفند لاغر، میش کلانسال، مردم فرومایه و احمق. یا همج رعاع. (همج جمع همجه. پشه خرد رعاع عوام مردم) عوام مردم عوام الناس. توضیح الناس ثلثه: عالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاه وهمج رعاع
گرسنگی، سگالش بد، مگس خر، گوسفند لاغر، گول: مرد، بی سر و پا نوعی مگس ریزه شبیه پشه که بر روی گوسفند و خر نشیند، گوسفند لاغر، میش کلانسال، مردم فرومایه و احمق. یا همج رعاع. (همج جمع همجه. پشه خرد رعاع عوام مردم) عوام مردم عوام الناس. توضیح الناس ثلثه: عالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاه وهمج رعاع
جسمی که از مخلوط پیه و آهک و اسید سولفوریک میسازد و میان آن فتیله قرار میدهند که برای روشن کردن، و نیزآلتی است در موتور اتومبیل که در سر سیلندرها قرار دارد و بوسیله آن جرقه بداخل سیلندر زده میشود، موم
جسمی که از مخلوط پیه و آهک و اسید سولفوریک میسازد و میان آن فتیله قرار میدهند که برای روشن کردن، و نیزآلتی است در موتور اتومبیل که در سر سیلندرها قرار دارد و بوسیله آن جرقه بداخل سیلندر زده میشود، موم