جدول جو
جدول جو

معنی همشه - جستجوی لغت در جدول جو

همشه
(هََ شَ)
جنبش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زیروزبرشدگی ملخ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پیش وپس رفتگی مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به همش شود
لغت نامه دهخدا
همشه
همیشه، دایم، پیوسته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همزه
تصویر همزه
نام حرف «ء»
فرهنگ فارسی عمید
وسیله ای چوبی یا فلزی چهارپهلو شبیه خط کش به درازای یک یا دو متر که در بنایی برای تراز کردن آجرها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همیشه
تصویر همیشه
دائم، مدام، جاوید، پیوسته، همواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
عشقه، لبلاب، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هتشه
تصویر هتشه
یخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هسر، هسیر، کاشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همره
تصویر همره
همراه، رفیق، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همزه
تصویر همزه
صد و چهارمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۹ آیه، لمزه
فرهنگ فارسی عمید
(شُ شِ)
دهی است از دهستان ماهیدشت پایین بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. سکنۀ آن 100 تن. آب آن از چشمه سار. محصول عمده آنجا غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ شَ / شِ)
چشمه باشد و آن جایی است که آب از آنجا جوشد و روان شود. (برهان). چشمه بود. (جهانگیری). مقلوب چشمه میباشد که معروفست. (از انجمن آرا). مقلوب چشمه است و آن جایی است که آب از آنجا میجوشد و روان میشود. (آنندراج). چشمه. (ناظم الاطباء) :
عدو چون تیغ او بیند تنش را جان زیان دارد
اگرچه چمشۀ حیوان عدو را در دهان آید.
فرخی (از جهانگیری).
و رجوع به چشمه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ مِ شَ سَیْ یِ اَ)
نام محلی کنار راه کرمانشاه و قصرشیرین میان چشمه سفید و ماهیدشت، در 591هزارگزی طهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ مِ شَ)
گوسپند کوتاه سرپستان یا خردپستان. (از منتهی الارب) (آنندراج) : شاه کمشه، گوسپند کوتاه سرپستان یا خرد پستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ شَ / شِ)
شوشه. شفشه. شمش. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات کلمه شود، ابزاری چوبین مانند خطکش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها بکار رود. (فرهنگ فارسی معین). چوبی چون سطاره ای بلند و بزرگ که بنایان بدان اندازه ها راست کنند. (از یادداشت مؤلف).
- شمشه کاهگل، کاهگل بدنۀ دیوارهای اطاق از دو سوی محدود به دو پیش آمدگی که ساخته از گچ باشد، بدین شرح که برای کاهگل کردن سطح دیوارها ابتدا با شمشۀ آلت بنایی و در دو طرف هر بدنۀ دیوار از زیر سقف تا سطح زمین به قطر همان شمشه برآمدگی یکدست و تراز از گچ می مالند و سپس سطح میان این دو برآمدگی گچی را کاهگل می مالند و بدین ترتیب سطحی صاف، تراز و بدون فرورفتگی و برآمدگی بوجود می آورند
لغت نامه دهخدا
(وَ شَ)
خال سپید. (منتهی الارب). ومشه. الخال الابیض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ / شِ)
یخ و آب بسته شده. (ناظم الاطباء). یخ. (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (لسان العجم). یخ را گویند و آن آبی است که در سرما و زمستان منجمد میشود. (برهان، لغات متفرقه). جمس
لغت نامه دهخدا
(حَ مِ شَ /حَ شَ)
لثه حمشه، لثه کم گوشت، اوتار حمشه، باریک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ / شِ)
عشقه را گویند و آن گیاهی است که بر درخت پیچد و آن را به عربی حبل المساکین گویند. (برهان). لبلاب را گویند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ مَ)
بز کوهی. ج، هشمات. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ)
فتنه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برانگیختگی، اضطراب و اختلاط. ج، هوشات. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هوشات اللیل، یعنی حوادث و مکروه آن. (اقرب الموارد). حدیث: ایاکم و هوشات اللیل و هوشات الاسواق. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ)
غضب. (منتهی الارب) ، برخاستگی. (منتهی الارب). نهضت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ مِ شَ / شِ)
به معنی عقیده و اعتقاد باشد. (آنندراج). همان نمشته لغت برساختۀ دساتیر است که بدین صورت مؤلف آنندراج از برهان قاطع نقل کرده است. رجوع به نمشته شود
لغت نامه دهخدا
(حِ شَ)
بخشم آوری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ شِ / شَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت با 1365 تن سکنه. آب آن از نهر خمام رود سفیدرود و محصول آن برنج و ابریشم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوشه
تصویر هوشه
گروه در آمیخته، آشوب پریشانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیشه
تصویر همیشه
همه اوقات، همواره، دائم
فرهنگ لغت هوشیار
همراه: ملول ازهمرهان بودن طریق کاردانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
نام نخستین حرف از حروف الفبای فراسی و عربی است یاالف حرف اول از حروف الفبای فارسی میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هجشه
تصویر هجشه
خیزش بر خاستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همیشه
تصویر همیشه
((هَ ش))
پیوسته، همواره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ ش))
عشقه، هر گیاهی که به درخت بپیچد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرشه
تصویر هرشه
((هَ شَ یا ش))
چنگال
فرهنگ فارسی معین
((ش ش))
ابزاری از جنس چوب یا فلز مانند خط کش به درازی یک یا دو متر که برای تراز کردن آجرها به کار رود
فرهنگ فارسی معین
((هَ زِ))
حروف صامتی که به صورت «ء» نوشته می شود و ممکن است ساکن باشد مانند، رأی. یا مانند، جرئت، نشانه ای به صورت «ء» روی «ها»ی غیرملفوظ به جای «یا» ی اضافه مانند، خانه حسن که تلفظ می شود خانه ی حسن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همیشه
تصویر همیشه
دایم، ابد، ابداً، ابدالاباد
فرهنگ واژه فارسی سره