جدول جو
جدول جو

معنی همسایگی - جستجوی لغت در جدول جو

همسایگی
همسایه بودن با هم، در جوار یکدیگر زندگانی کردن
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
فرهنگ فارسی عمید
همسایگی
(هََ یَ / یِ)
همسایه بودن. جوار. مجاورت. (یادداشتهای مؤلف).
- همسایگی جستن، همسایه شدن با کسی:
مجویید همسایگی با بدان
مدارید افسوس نابخردان.
اسدی.
- همسایگی گرفتن، همسایه شدن. منزل گرفتن در جایی:
که از بینوایی و بیمایگی
گرفتم در این خانه همسایگی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
همسایگی
جوار، مجاورت، همسایه بودن
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
فرهنگ لغت هوشیار
همسایگی
جوار
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
همسایگی
جوار، مجاورت، نزدیکی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
همسایگی
الحيّ
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به عربی
همسایگی
Neighborliness, Neighborly
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
همسایگی
convivialité, amical
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
همسایگی
vizinhança, amigável
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
همسایگی
vecindad, amable
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
همسایگی
sąsiedztwo, sąsiedzki
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به لهستانی
همسایگی
соседство , соседский
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به روسی
همسایگی
добросусідство , сусідський
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
همسایگی
buurmanschap, buurzaam
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به هلندی
همسایگی
ہمسایگی , ہمسایہ داری
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به اردو
همسایگی
vicinanza, amichevole
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
همسایگی
ความสัมพันธ์ของเพื่อนบ้าน , เพื่อนบ้าน
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به تایلندی
همسایگی
kerukunan tetangga, bertetangga
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
همسایگی
שכנות , שׁוֹכֵן בַּשְּׁכִיּוּת
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به عبری
همسایگی
隣人関係 , 隣人の
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
همسایگی
邻里关系 , 邻里关系的
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به چینی
همسایگی
Nachbarschaftlichkeit, nachbarschaftlich
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به آلمانی
همسایگی
이웃 관계 , 이웃의
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به کره ای
همسایگی
komşuluk
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
همسایگی
প্রতিবেশী সম্পর্ক , প্রতিবেশী
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به بنگالی
همسایگی
पड़ोसीपन , पड़ोसी
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به هندی
همسایگی
urafiki wa kijirani, majirani
تصویری از همسایگی
تصویر همسایگی
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپسایگی
تصویر سپسایگی
بازگشت، بازگشت به عقب، حرکت به قهقرا
سپسایگی رفتن: پس پس رفتن، به عقب برگشتن، پس رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(هََ مْرَ / رِ)
همیشگی و دائمی. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ یَ / یِ)
رجعت و بازگشت و حرکت قهقری. (ناظم الاطباء). این کلمه با فعل رفتن، برگشتن، برگردیدن، برگرداندن، بازگشتن آید: ارجاع، دست سپسایگی دراز کردن بگرفتن چیزی. اقعناس، سپسایگی بازگشتن. میاط، سپسایگی بازگشتن. تراجع، سپسایگی بازگشتن. اقعاء، سپسایگی برگردانیدن اسب را. قهقری، سپسایگی برگردیدن. طرمسه، سپسایگی برگشتن. انصیاع، سپسایگی برگشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ یَ / یِ)
هم دایگی. همشیربودن. نسبت دو طفل که آنها را یک دایه پرورد. همشیرگی: من اول شیر بنهادم تا سبب همدایگی و حق همشیرگی و تأکید محبت و مودت گردد. (تاریخ قم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هموارگی
تصویر هموارگی
دائمی، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
شرکت دو یا چند تن در سکونت دریک خانه هم آشیانه: با دو حکیم از سر همخانگی شد سخنی چند زبیگانگی. (گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپسایگی
تصویر سپسایگی
رجعت و بازگشت و حرکت و قهقری
فرهنگ لغت هوشیار
همسایگی، محلّه
دیکشنری اردو به فارسی