رفیق، برای مثال همراه اگر شتاب کند همره تو نیست / دل در کسی مبند که دل بستۀ تو نیست (سعدی - ۱۰۶)، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
رفیق، برای مِثال همراه اگر شتاب کند همره تو نیست / دل در کسی مبند که دل بستۀ تو نیست (سعدی - ۱۰۶)، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
دائم. همواره. همه اوقات: بتا، نگارا! از چشم بد بترس و مکن چرا نداری با خود همیشه چشم پنام ؟ شهید بلخی. بخل همیشه چنان ترابد از آن روی کآب چنان از سفال نو بترابد. خسروانی. همیشه کفش و پیش را کفیده بینم من به جای کفش و پیش دل کفیده بایستی. معروفی بلخی. ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژند همیشه اختر تو پست و همت تو بلند. آغاجی. به ابر رحمت ماند همیشه دست امیر چگونه ابر؟ کجا توتکیش باران است. عمارۀ مروزی. شنیدم که گشتاسب را خویش بود پسر را همیشه بداندیش بود. فردوسی. خردمند گفت ای گرانمایه شاه همیشه به تو تازه بادا کلاه. فردوسی. چو او را به رزم اندرون دیدمی همیشه از این روز ترسیدمی. فردوسی. باغبان شد به سوی رز به سحرگاهان که دلش بود همیشه سوی رز خواهان. منوچهری. اگر عقل فانی نگردد تو عقلی وگر جان همیشه بماند تو جانی. منوچهری. همیشه در فزع از وی سپاهیان ملوک چنان کجا به نواحی عقاب بر خرچال. زینبی. همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر. (تاریخ بیهقی). همیشه میخواستم که آن را بشنوم از معتمدی که آن را به رأی العین دیده باشد. (تاریخ بیهقی). همیشه چشم نهاده بود تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی آنگاه او از کرانه بجستی و گفتی... فلان را من فروگرفتم. (تاریخ بیهقی). ایزدتعالی همیشه ملک رادوستکام داراد. (کلیله و دمنه). همیشه حکمای هر صنف از اهل علم میکوشند تا... (کلیله و دمنه). و به حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. (کلیله و دمنه). چو چشم بد همیشه دورم از تو چو بدخواه لبت رنجورم از تو. نظامی. از آن به دیرمغانم عزیز میدارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست. حافظ
دائم. همواره. همه اوقات: بتا، نگارا! از چشم بد بترس و مکن چرا نداری با خود همیشه چشم پنام ؟ شهید بلخی. بخل همیشه چنان ترابد از آن روی کآب چنان از سفال نو بترابد. خسروانی. همیشه کفش و پیش را کفیده بینم من به جای کفش و پیش دل کفیده بایستی. معروفی بلخی. ایا نشسته به اندیشگان حزین و نژند همیشه اختر تو پست و همت تو بلند. آغاجی. به ابر رحمت ماند همیشه دست امیر چگونه ابر؟ کجا توتکیش باران است. عمارۀ مروزی. شنیدم که گشتاسب را خویش بود پسر را همیشه بداندیش بود. فردوسی. خردمند گفت ای گرانمایه شاه همیشه به تو تازه بادا کلاه. فردوسی. چو او را به رزم اندرون دیدمی همیشه از این روز ترسیدمی. فردوسی. باغبان شد به سوی رز به سحرگاهان که دلش بود همیشه سوی رز خواهان. منوچهری. اگر عقل فانی نگردد تو عقلی وگر جان همیشه بماند تو جانی. منوچهری. همیشه در فزع از وی سپاهیان ملوک چنان کجا به نواحی عقاب بر خرچال. زینبی. همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر. (تاریخ بیهقی). همیشه میخواستم که آن را بشنوم از معتمدی که آن را به رأی العین دیده باشد. (تاریخ بیهقی). همیشه چشم نهاده بود تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی آنگاه او از کرانه بجستی و گفتی... فلان را من فروگرفتم. (تاریخ بیهقی). ایزدتعالی همیشه ملک رادوستکام داراد. (کلیله و دمنه). همیشه حکمای هر صنف از اهل علم میکوشند تا... (کلیله و دمنه). و به حال خردمند آن لایقتر که همیشه طلب آخرت را بر دنیا مقدم دارد. (کلیله و دمنه). چو چشم بد همیشه دورم از تو چو بدخواه لبت رنجورم از تو. نظامی. از آن به دیرمغانم عزیز میدارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست. حافظ
آنکه در راه با کسی رود: مبادا به جز بخت همراهتان شود تیره دیدار بدخواهتان. فردوسی. ز بدها تو بودی مرا دستگیر چرا راه جستی ز همراه پیر؟ فردوسی. همی بود همراهشان چار سگ سگانی که نخجیر کردی به تگ. فردوسی. چرا همراه بد جستی و بدخواه تو نشنیدی که همراه است و پس راه ؟ فخرالدین اسعد. که نتوان بر این کوه تنها شدن دو همراه باید به یک جا شدن. نظامی. بر آن ره که نارفته باشی بسی مرو گرچه همراه باشد کسی. نظامی. لباسی پوش چون خورشید و چون ماه که باشد تا تو باشی با تو همراه. نظامی. شوریده ای همراه ما بود، نعره ای بزد و راه بیابان گرفت. (گلستان). پیاده ای سر و پا برهنه از کوفه با کاروان حجاز همراه شد. (گلستان). دیدۀ سعدی و دل همراه توست تا نپنداری که تنها میروی. سعدی. میروی با دل تو همراه است می نشینی ز جانت آگاه است. اوحدی. ، قرین. همدم. مونس: که همواره شاه جهان شاه باد سخندان و با بخت همراه باد. فردوسی. با این همه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه). چو زآن گم گشته گنج آگاه گشتم دگر ره با طرب همراه گشتم. نظامی. ، متفق. موافق. هم عقیده و هم پیمان: از ایرا که همراه و یار توایم بر این پهن میدان سوار توایم. فردوسی. با او ددگان به عهد همراه چون لشکر نیک عهد با شاه. نظامی. به تو مشغول و با تو همراهم وز تو بخشایش تو میخواهم. سعدی. ترکیب ها: - همراه شدن. همراه کردن. همراهی. رجوع به این سه مدخل شود
آنکه در راه با کسی رود: مبادا به جز بخت همراهتان شود تیره دیدار بدخواهتان. فردوسی. ز بدها تو بودی مرا دستگیر چرا راه جستی ز همراه پیر؟ فردوسی. همی بود همراهشان چار سگ سگانی که نخجیر کردی به تگ. فردوسی. چرا همراه بد جستی و بدخواه تو نشنیدی که همراه است و پس راه ؟ فخرالدین اسعد. که نتوان بر این کوه تنها شدن دو همراه باید به یک جا شدن. نظامی. بر آن ره که نارفته باشی بسی مرو گرچه همراه باشد کسی. نظامی. لباسی پوش چون خورشید و چون ماه که باشد تا تو باشی با تو همراه. نظامی. شوریده ای همراه ما بود، نعره ای بزد و راه بیابان گرفت. (گلستان). پیاده ای سر و پا برهنه از کوفه با کاروان حجاز همراه شد. (گلستان). دیدۀ سعدی و دل همراه توست تا نپنداری که تنها میروی. سعدی. میروی با دل تو همراه است می نشینی ز جانت آگاه است. اوحدی. ، قرین. همدم. مونس: که همواره شاه جهان شاه باد سخندان و با بخت همراه باد. فردوسی. با این همه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه). چو زآن گم گشته گنج آگاه گشتم دگر ره با طرب همراه گشتم. نظامی. ، متفق. موافق. هم عقیده و هم پیمان: از ایرا که همراه و یار توایم بر این پهن میدان سوار توایم. فردوسی. با او ددگان به عهد همراه چون لشکر نیک عهد با شاه. نظامی. به تو مشغول و با تو همراهم وز تو بخشایش تو میخواهم. سعدی. ترکیب ها: - همراه شدن. همراه کردن. همراهی. رجوع به این سه مدخل شود