جدول جو
جدول جو

معنی همرا - جستجوی لغت در جدول جو

همرا
رفیق راه و هم سفر، موافق، جفت رحم پس از زایمان، موجود خیالی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همراز
تصویر همراز
محرم اسرار، دو تن که اسرار خود را به یکدیگر بگویند و چیزی از هم پنهان نکنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همراه
تصویر همراه
رفیق، برای مثال همراه اگر شتاب کند همره تو نیست / دل در کسی مبند که دل بستۀ تو نیست (سعدی - ۱۰۶)، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
دو کس را گویند که در همت و سخاوت و شجاعت و جوانمردی و کرم همچو هم باشند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
هم راز. محرم اسرار. شخصی که از او هیچ چیز پنهان نکنند. (برهان). دو تن که رازهای خود را به یکدیگر میگویند:
مر این هر دو با رستم نامدار
شب و روز بودند همراز و یار.
فردوسی.
سرافیل همرازش و هم نشست
براق اسب و جبریل فرمان پرست.
اسدی.
ز شست خدنگ افکنان خاست جوش
کمان گوشه ها گشت همراز چوش.
اسدی.
بر بستر خاک بی ندیم و همراز و خود خداوند کشور و امیر لشکر بود. (ترجمه تاریخ یمینی).
تا کی دم اهل، اهل دم کو
همراز کجا و همدمم کو؟
نظامی.
به روزش آهوان دمساز بودند
گوزنانش به شب همرازبودند.
نظامی.
کاین غزل گفته شد چو دمسازان
زو خبر یافتند همرازان.
نظامی.
رفیقان همراز را کن وداع
عزیزان همدرد را کن درود.
عطار.
ای دریغا مرغ خوش آواز من
ای دریغا همدم و همراز من.
مولوی.
آن زمان که بحث عقلی ساز بود
این عمر با بوالحکم همراز بود.
مولوی.
گاهی سموم قهر تو همدست با خزان
گاهی نسیم لطف تو همراز با صبا.
سعدی.
آری به هر کجا که روم خرقهالادب
باشد مرا ملازم و همراز و یار غار.
ابن یمین.
ما بی غمان مست دل از دست داده ایم
همراز عشق و هم نفس جام باده ایم.
حافظ.
کارم بدان رسید که همراز خود کنم
هر شام برق لامع و هر بامداد باد.
حافظ.
- همراز شدن، با یکدیگر راز گفتن:
چو بشنید زن درزمان بازشد
تو گفتی که با باد همراز شد.
فردوسی.
با کبوتر باز کی شد هم نفس
کی شود همراز عنقا با مگس ؟
مولوی.
- همراز گشتن، همراز شدن:
چو او رفت شاه جهان بازگشت
ابا موبد خویش همراز گشت.
فردوسی.
بدیشان گفت اگر ما بازگردیم
وگر با آسمان همراز گردیم.
نظامی.
- همرازی. رجوع به این مدخل شود
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد که 94 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله و حبوب و توتون و کاردستی مردم گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آنکه در راه با کسی رود:
مبادا به جز بخت همراهتان
شود تیره دیدار بدخواهتان.
فردوسی.
ز بدها تو بودی مرا دستگیر
چرا راه جستی ز همراه پیر؟
فردوسی.
همی بود همراهشان چار سگ
سگانی که نخجیر کردی به تگ.
فردوسی.
چرا همراه بد جستی و بدخواه
تو نشنیدی که همراه است و پس راه ؟
فخرالدین اسعد.
که نتوان بر این کوه تنها شدن
دو همراه باید به یک جا شدن.
نظامی.
بر آن ره که نارفته باشی بسی
مرو گرچه همراه باشد کسی.
نظامی.
لباسی پوش چون خورشید و چون ماه
که باشد تا تو باشی با تو همراه.
نظامی.
شوریده ای همراه ما بود، نعره ای بزد و راه بیابان گرفت. (گلستان). پیاده ای سر و پا برهنه از کوفه با کاروان حجاز همراه شد. (گلستان).
دیدۀ سعدی و دل همراه توست
تا نپنداری که تنها میروی.
سعدی.
میروی با دل تو همراه است
می نشینی ز جانت آگاه است.
اوحدی.
، قرین. همدم. مونس:
که همواره شاه جهان شاه باد
سخندان و با بخت همراه باد.
فردوسی.
با این همه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه).
چو زآن گم گشته گنج آگاه گشتم
دگر ره با طرب همراه گشتم.
نظامی.
، متفق. موافق. هم عقیده و هم پیمان:
از ایرا که همراه و یار توایم
بر این پهن میدان سوار توایم.
فردوسی.
با او ددگان به عهد همراه
چون لشکر نیک عهد با شاه.
نظامی.
به تو مشغول و با تو همراهم
وز تو بخشایش تو میخواهم.
سعدی.
ترکیب ها:
- همراه شدن. همراه کردن. همراهی. رجوع به این سه مدخل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از همراه
تصویر همراه
آنکه در راه با کسی رود، موافق، رفیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همراز
تصویر همراز
محرم اسرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همراه
تصویر همراه
همسفر، متفق، متحد، به اتفاق (در طی طریق)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همراه
تصویر همراه
به اتفاق، انضمام، توام، رفیق
فرهنگ واژه فارسی سره
رازدار، سرپوش، سرنگهدار، محرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوست، رفیق، موتلف، متحد، متفق، ملازم، ندیم، ندیمه، همقدم، همگام، یار، پابه پا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از همراه
تصویر همراه
رفيقٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از همراه
تصویر همراه
Accompanying
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از همراه
تصویر همراه
accompagnant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از همراه
تصویر همراه
accompagnante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از همراه
تصویر همراه
ร่วม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از همراه
تصویر همراه
acompanhante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از همراه
تصویر همراه
acompañante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از همراه
تصویر همراه
towarzyszący
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از همراه
تصویر همراه
сопровождающий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از همراه
تصویر همراه
супроводжуючий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از همراه
تصویر همراه
begeleidend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از همراه
تصویر همراه
ہمراہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از همراه
تصویر همراه
menyertai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از همراه
تصویر همراه
begleitend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از همراه
تصویر همراه
מלווה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از همراه
تصویر همراه
同行する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از همراه
تصویر همراه
陪伴的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از همراه
تصویر همراه
anayeandamana
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از همراه
تصویر همراه
동반하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از همراه
تصویر همراه
eşlik eden
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از همراه
تصویر همراه
সঙ্গী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از همراه
تصویر همراه
साथ में
دیکشنری فارسی به هندی