رفیق، برای مثال همراه اگر شتاب کند همره تو نیست / دل در کسی مبند که دل بستۀ تو نیست (سعدی - ۱۰۶)، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
رفیق، برای مِثال همراه اگر شتاب کند همره تو نیست / دل در کسی مبند که دل بستۀ تو نیست (سعدی - ۱۰۶)، موافق، هم قدم، دو تن که با هم راه بروند، آنچه قابل حمل و جابه جایی است
هم راز. محرم اسرار. شخصی که از او هیچ چیز پنهان نکنند. (برهان). دو تن که رازهای خود را به یکدیگر میگویند: مر این هر دو با رستم نامدار شب و روز بودند همراز و یار. فردوسی. سرافیل همرازش و هم نشست براق اسب و جبریل فرمان پرست. اسدی. ز شست خدنگ افکنان خاست جوش کمان گوشه ها گشت همراز چوش. اسدی. بر بستر خاک بی ندیم و همراز و خود خداوند کشور و امیر لشکر بود. (ترجمه تاریخ یمینی). تا کی دم اهل، اهل دم کو همراز کجا و همدمم کو؟ نظامی. به روزش آهوان دمساز بودند گوزنانش به شب همرازبودند. نظامی. کاین غزل گفته شد چو دمسازان زو خبر یافتند همرازان. نظامی. رفیقان همراز را کن وداع عزیزان همدرد را کن درود. عطار. ای دریغا مرغ خوش آواز من ای دریغا همدم و همراز من. مولوی. آن زمان که بحث عقلی ساز بود این عمر با بوالحکم همراز بود. مولوی. گاهی سموم قهر تو همدست با خزان گاهی نسیم لطف تو همراز با صبا. سعدی. آری به هر کجا که روم خرقهالادب باشد مرا ملازم و همراز و یار غار. ابن یمین. ما بی غمان مست دل از دست داده ایم همراز عشق و هم نفس جام باده ایم. حافظ. کارم بدان رسید که همراز خود کنم هر شام برق لامع و هر بامداد باد. حافظ. - همراز شدن، با یکدیگر راز گفتن: چو بشنید زن درزمان بازشد تو گفتی که با باد همراز شد. فردوسی. با کبوتر باز کی شد هم نفس کی شود همراز عنقا با مگس ؟ مولوی. - همراز گشتن، همراز شدن: چو او رفت شاه جهان بازگشت ابا موبد خویش همراز گشت. فردوسی. بدیشان گفت اگر ما بازگردیم وگر با آسمان همراز گردیم. نظامی. - همرازی. رجوع به این مدخل شود
هم راز. محرم اسرار. شخصی که از او هیچ چیز پنهان نکنند. (برهان). دو تن که رازهای خود را به یکدیگر میگویند: مر این هر دو با رستم نامدار شب و روز بودند همراز و یار. فردوسی. سرافیل همرازش و هم نشست براق اسب و جبریل فرمان پرست. اسدی. ز شست خدنگ افکنان خاست جوش کمان گوشه ها گشت همراز چوش. اسدی. بر بستر خاک بی ندیم و همراز و خود خداوند کشور و امیر لشکر بود. (ترجمه تاریخ یمینی). تا کی دم اهل، اهل دم کو همراز کجا و همدمم کو؟ نظامی. به روزش آهوان دمساز بودند گوزنانش به شب همرازبودند. نظامی. کاین غزل گفته شد چو دمسازان زو خبر یافتند همرازان. نظامی. رفیقان همراز را کن وداع عزیزان همدرد را کن درود. عطار. ای دریغا مرغ خوش آواز من ای دریغا همدم و همراز من. مولوی. آن زمان که بحث عقلی ساز بود این عمر با بوالحکم همراز بود. مولوی. گاهی سموم قهر تو همدست با خزان گاهی نسیم لطف تو همراز با صبا. سعدی. آری به هر کجا که روم خرقهالادب باشد مرا ملازم و همراز و یار غار. ابن یمین. ما بی غمان مست دل از دست داده ایم همراز عشق و هم نفس جام باده ایم. حافظ. کارم بدان رسید که همراز خود کنم هر شام برق لامع و هر بامداد باد. حافظ. - همراز شدن، با یکدیگر راز گفتن: چو بشنید زن درزمان بازشد تو گفتی که با باد همراز شد. فردوسی. با کبوتر باز کی شد هم نفس کی شود همراز عنقا با مگس ؟ مولوی. - همراز گشتن، همراز شدن: چو او رفت شاه جهان بازگشت ابا موبد خویش همراز گشت. فردوسی. بدیشان گفت اگر ما بازگردیم وگر با آسمان همراز گردیم. نظامی. - همرازی. رجوع به این مدخل شود
دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد که 94 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله و حبوب و توتون و کاردستی مردم گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد که 94 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله و حبوب و توتون و کاردستی مردم گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
آنکه در راه با کسی رود: مبادا به جز بخت همراهتان شود تیره دیدار بدخواهتان. فردوسی. ز بدها تو بودی مرا دستگیر چرا راه جستی ز همراه پیر؟ فردوسی. همی بود همراهشان چار سگ سگانی که نخجیر کردی به تگ. فردوسی. چرا همراه بد جستی و بدخواه تو نشنیدی که همراه است و پس راه ؟ فخرالدین اسعد. که نتوان بر این کوه تنها شدن دو همراه باید به یک جا شدن. نظامی. بر آن ره که نارفته باشی بسی مرو گرچه همراه باشد کسی. نظامی. لباسی پوش چون خورشید و چون ماه که باشد تا تو باشی با تو همراه. نظامی. شوریده ای همراه ما بود، نعره ای بزد و راه بیابان گرفت. (گلستان). پیاده ای سر و پا برهنه از کوفه با کاروان حجاز همراه شد. (گلستان). دیدۀ سعدی و دل همراه توست تا نپنداری که تنها میروی. سعدی. میروی با دل تو همراه است می نشینی ز جانت آگاه است. اوحدی. ، قرین. همدم. مونس: که همواره شاه جهان شاه باد سخندان و با بخت همراه باد. فردوسی. با این همه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه). چو زآن گم گشته گنج آگاه گشتم دگر ره با طرب همراه گشتم. نظامی. ، متفق. موافق. هم عقیده و هم پیمان: از ایرا که همراه و یار توایم بر این پهن میدان سوار توایم. فردوسی. با او ددگان به عهد همراه چون لشکر نیک عهد با شاه. نظامی. به تو مشغول و با تو همراهم وز تو بخشایش تو میخواهم. سعدی. ترکیب ها: - همراه شدن. همراه کردن. همراهی. رجوع به این سه مدخل شود
آنکه در راه با کسی رود: مبادا به جز بخت همراهتان شود تیره دیدار بدخواهتان. فردوسی. ز بدها تو بودی مرا دستگیر چرا راه جستی ز همراه پیر؟ فردوسی. همی بود همراهشان چار سگ سگانی که نخجیر کردی به تگ. فردوسی. چرا همراه بد جستی و بدخواه تو نشنیدی که همراه است و پس راه ؟ فخرالدین اسعد. که نتوان بر این کوه تنها شدن دو همراه باید به یک جا شدن. نظامی. بر آن ره که نارفته باشی بسی مرو گرچه همراه باشد کسی. نظامی. لباسی پوش چون خورشید و چون ماه که باشد تا تو باشی با تو همراه. نظامی. شوریده ای همراه ما بود، نعره ای بزد و راه بیابان گرفت. (گلستان). پیاده ای سر و پا برهنه از کوفه با کاروان حجاز همراه شد. (گلستان). دیدۀ سعدی و دل همراه توست تا نپنداری که تنها میروی. سعدی. میروی با دل تو همراه است می نشینی ز جانت آگاه است. اوحدی. ، قرین. همدم. مونس: که همواره شاه جهان شاه باد سخندان و با بخت همراه باد. فردوسی. با این همه چهار دشمن متضاد از طبایع با وی همراه، بلکه همخواب. (کلیله و دمنه). چو زآن گم گشته گنج آگاه گشتم دگر ره با طرب همراه گشتم. نظامی. ، متفق. موافق. هم عقیده و هم پیمان: از ایرا که همراه و یار توایم بر این پهن میدان سوار توایم. فردوسی. با او ددگان به عهد همراه چون لشکر نیک عهد با شاه. نظامی. به تو مشغول و با تو همراهم وز تو بخشایش تو میخواهم. سعدی. ترکیب ها: - همراه شدن. همراه کردن. همراهی. رجوع به این سه مدخل شود